مفهوم اجزاء اصلی و فرعی 2011/01/11

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

مفهوم اجزاء اصلی و فرعی

اجزاء اصلی، اجزایی است که ناشی از فعل و انفعالاتِ جوهرِ بدن می‌باشند، و جوهر بدن نیز در حقیقت مظهر قوّه مُصوِّره است. اما اجزاء فرعی که دائماً عوض می‌شوند، تابع محور جوهر بدن، و جوهر مذکور نیز تابع قوّه‌‏ مصوّره است.

به عبارت دیگر، اجزاء اصلی، اجزاء آن هیئت و هیکل و ترکیب هستند که پس از صدورِ فرمانِ نهایی از قوّه‌‏ مصوّره، فعل و انفعالِ کمالیّه جوهر بدن به مقام تحقّق رسند. اجزاء مذکور را بقاء است ولو در صوَر و اَشکال مختلفه باشند که در ساعت موعود به هم پیوندند و همان هیئت و هیکل و ترکیب به صورت اوّلیه، باز به مقام تحقّق درآیند. ولی اجزاء فرعی، یعنی اجزاء هیئت و ترکیب مراحل قبلی را، نه ابقاء است نه عود و نه ترکیب. چنانکه در جریان آیات مذکور نیز به وضوح ملاحظه می‌شود که اجزاء هیئت و ترکیب آخرین مراحل حیاتِ آن پرندگان، به اذن الهی مجدداً به هم پیوستند.

حشر افراد ناقص‏العضو مادرزادی یا اشخاصی که در مراحلی از عمر، عضوی از اعضا خود را از دست داده‌اند، نیز با تحقّق آخرین مرحله اجزاء و هیکل و ترکیب است.

لازم به تذکر است که اجزاء اصلی ‏هر کس که اجزاء هیئت و ترکیب او را در آخرین مرحله حیات تشکیل می‌دهند، اجزاء اختصاصی او هستند. یعنی مشیّت و اراده الهی بر این تعلّق گرفته که آن اجزاء و عناصر شیمیایی مربوطه‌اش، هرگز از آغاز خلقت تا انتهای آن، جزو اجزاء اصلی فرد دیگری قرار نگیرد.

و اما این که کدام اجزاء انسان، مسؤول شهادت اعمالی است که او در طول عمر دنیوی خود انجام داده؟ باید دانست که شهادت، در مقام انکار است، و هنگامی که برای روشن‌تر شدن کیفیّات و کمیّات و موارد ظاهری و باطنی، حجابی و موانعی نباشد، دیگر جایی برای انکار نبوده و حاجت به شهادت نمی‌باشد. این شهادت، کفّار راست به سبب این که هنوز هم برای آنها حجابات کاملاً برطرف نگردیده، این است که به مقام انکار درآیند و در این صورت، شهادت به اذن پروردگار با اجزاء و اعضاء و ترکیبی است که به سوی عصیان حرکت کرده است.

اینک با درک این حقیقت که تشخّصِ بشر به اجزاء فرعی که در عرض چند روز عوض می‌شوند، نیست، جواب علمی شبهه آکل و مأکول آسان می‌شود:

اجزاء اصلی شخصی نسبت به شخص دیگر، و اجزاء مؤمن نسبت به کافر، و اجزاء کافر نسبت به مؤمن، و اجزاء انسان نسبت به حیوان، و اجزاء حیوان نسبت به انسان، اجزاء فضلی هستند نه اصلی. مثلاً نان و گوشت و میوه، که وارد دهان و معده و کبد انسان یا حیوان می‌شود، در اوّل درجه هضم، صورت گوشتی و غذایی از آن گرفته می‌شود و به صورت اَخلاطی در‏می‌آید. در درجه دوّم، صورت خِلطی نیز از آن گرفته شده و به صورت رطوبت مصوّر می‌گردد. و در درجه آخر صورت رطوبتی هم از آن گرفته شده به حساب جوهر بدن می‌رود. در این وقت قوّه‌‏ مصوّره آن را به صورت انسان یا حیوان مصوّر می‌نماید، بدین معنی که ماده اوّل، کاملاً صورت و آثار و خواصّ خود را از دست داده است.

چنان که گوشت حیوان و سایر اغذیه و میوه‌جات، موجودی علیحدّه هستند، وقتی که جزء بدن انسان شدند، موجودی جداگانه می‌شوند، هم‏چنین گوشت انسان، وقتی جزء بدن حیوانی شد و صورت گوشت اوّلیّه را از دست داد و صورت گوشتِ حیوانی به خود گرفت، موجود دیگر و گوشت جداگانه خواهد بود. پس از این تحقیق معلوم می‌شود، گوشت بدن انسان، جسم دیگر و گوشت بدن حیوانی جسمی است جداگانه. اشتباه از این راه است که بعضی از فلاسفه خیال می‌کنند، وقتی که گوشت بدنِ انسان جزء بدنِ حیوان شد، بدان صورت هست که در انسان مصوَّر شده بود.

اگر مسلمانی گوشت سگ و خوک بخورد و به خرج بدن او رود و قوّه‌‏ مصوِّره، صورت انسانی بدان پوشاند، آن شخص پاک است نه نجس. پس معلوم می‌شود، وقتی گوشتِ بدن کسی جزء بدن شخص دیگر یا حیوانی شود، صورت گوشتی و بدنی او کاملاً از بین رفته و در عالم محسوس، معدوم، و در عالم الهی، محفوظ می‌ماند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.