مراتب معرفت 2009/02/21
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
مراتب معرفت
معرفت به اصول را مراتبی است: معرفت در مقامی به نام معرفت حسی، در مقامی معرفت استدلالی، در مقامی معرفت شهودی و در مقامی به نام معرفت کشفی یا وصالی است، که تا فرد آنها را سیر ننماید به کمال و وصال نمیرسد.
مرتبه اول این است که سالک تنها نامی از سیر و سلوک بشنود. دیگر آن که به مرتبه استدلال برسد و سپس به عیان و شهود او را ببیند، و سرانجام به مقام فناء رسد و فانی گردد، فنای عاشق در معشوق.
توحید سالک مراتبی دارد: یکی این که موحد هر اثری را از آثار حق مطلق ببیند. مرتبه دیگر آن که موقعی که اثری از فاعل مطلق ببیند، بداند این اثر کدام صفت از صفات الهی است. اگر ایمان و معرفت او از این هم قویتر باشد، مراد الهی را در تجلی این صفت میبیند. در مراتب عالیتر ایمان و تکامل، علم الهی را در آئینه معرفت خود مشاهده مینماید. در آن موقع عارف از دایره علم و معرفت، بلکه از دایره وجود خارج شود. از این رو بزرگان فرمودهاند: معرفت، در حقیقت قیام وجود جهل در برابر قیام علم الهی است، یعنی در حقیقت اوست عارف و معروف، اوست شاهد و مشهود، چه بنا به اصل «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» پس از رسیدن به معرفت نفس، میتوان به خدا رسید. در واقع، معرفت ذات و صفات الهی باید در صور تفاصیل افعال و حوادث و نوازل باشد.
سالک در اثبات صفت برای ذات الهی باید بدون ملاحظه تشبیه و نفی تشبیه باشد، نفی تشبیهی که منجر به تعطیل نگردد؛ تا فردی این مراحل را سیر ننماید به تکامل نمیرسد.
مرتبه اول تکامل بعد از علم، ارسال صفات است بر شواهد. یعنی سالک عارفهر صفتی که برای او حاصل میشود، تمیز میدهد که شاهد وارد، مربوط به کدام صفت از صفات الهی است، چه مؤمنی که ایمانش در مرتبه کمال باشد، مظهر صفات حق میشود.
مرتبه دوم، ارسال وسایط است بر مدارج؛ مقصود از وسایط همان واسطهها و درکهایی است که سالک را به مدارج میرساند. اما افرادی که در ظواهر احکام و امور ماندهاند، نمیتوانند آن مراحل را طی نمایند.
مرتبه سوم، ارسال مدارج است بر معالم. فردی که در باطن احکام الهی تفکر مینماید، برای او سیر معنوی حاصل میشود. وسایط و مدارج در واقع به منزله علائم و مرکب طریق حقاند که او را بر معالم یعنی به منبع وحی و خبر راهنمایی میکنند.
بنابراین عارف طریق حق، تنها به ظاهر احکام و امور قناعت نکرده به یاری الهی در باطن احکام، مراتب و مدارج حق را سیر نموده به هدف نایل میگردد.
در مرتبه کمال معرفت، شاهد را راه نیست، استدلال را مقام نیست، وسیله به آن نمیتواند رسد. این معرفت را سه رکن است:
رکن اول ـ مشاهده قرب.
رکن دوم ـ صعود از علم.
رکن سوم ـ مطالعه جمع.
در این مرتبه، حصول معرفت برای عارف واصل با وسیله و رؤیت شواهد نیست. عارف مستغرق در بحر معرفت است و غریق بحر توحید. در این حد از معرفت، عارف از علم گذشته و از اسم خارج شده است. در این مقام اگر از انانیت عارف اثری ماند، همان اثر او را به استدلال و شاهد و علم میکشاند.
ولی در مقام وصال که مقام فنای کامل سالک است، از انانیت او اثری باقی نیست. پس وقتی عارف فانی گشت، معرفت او اختصاص مییابد به معرفت حق. او در معرفت حق به دلیل احتیاج ندارد، چون ذات او دلیل ذات اوست.
حصول معرفت سبب ازدیاد محبت و موجب التهاب آتش عشق است. هرقدر معرفت زیاد شود، محبت نیز زیاد گردد. محبت خدا از معرفت خدا پیدا شود، اگر معرفت به کمال بود، محبت نیز به کمال خواهد بود. همان طوری که معرفت، اثر افاضه و تجلی خداست، عشق و محبت نیز از افاضات و عنایات الهی است.
حضرت حسین علیه السلام عرض میکند: پروردگارا توآنی که به انوار خود در دلدوستانت تجلی کردی تا این که ترا به وحدانیت و یگانگی شناختند. و تو اغیار را از دل دوستانت بیرون کردی تا جز تو به کسی دل ندهند و جز تو کسی را دوست نگیرند و به غیر تو پناه نبرند.
خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید از شش آتش یاد فرموده است:
اول ـ آتش معیشت «اَفَرَاَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُورُونَ»
دوم ـ آتش معونت «قالَ انْفُخُوا حَتّی اِذا جَعَلَهُ ناراً»
سوم ـ آتش مذلت «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»
چهارم ـ آتش عقوبت «اَلنّارُ وَعَدَهَا اللهُ الَّذینَ کَفَرُوا»
پنجم ـ آتش کرامت «قُلْنا یا نارُکُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی اِبْراهیمَ»
ششم ـ آتش معرفت «اِنّی آنَسْتُ ناراً»
عامه خلق از آتش معیشت بهرهمند میگردند. ذیالقرنین از آتش معونت، نظام ولایت یافت. ابلیس از آتش مذلت، لعنت یافت. کفار از آتش عقوبت، مزید عذاب یافت. ابراهیم از آتش کرامت، سلامتی یافت. موسی از آتش معرفت به مقام «قَرَّبْناهُ نَجِیّاً» رسید. اول ندا بود، آخر «قَرَّبْناهُ نَجِیّاً». حضرت رسول اکرم (ص) اول چه بود؟ «اَسْری بِعَبْدِهِ» در اوسط چه بود «عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهی»، آخر چه بود «دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنی».
حضرت موسی دید شبی باران به شدت میبارید، رعد مینالید، برق میدرخشید. آتشزنه برداشت تا آتشی بدست آرد لکن نتوانست. به سوی طور نگاه کرد، در بالای درخت آتشی دید. او آتش صورت دید، لکن در سویداء دل او آتش عشق خدا شعلهور بود. ساعتی زیر آن درخت ایستاد. درختی که در باغ وصلت بود، بیخش در زمین عشق و محبت بود، برگهایش در آسمان صفوت بود، شاخههایش در زلفت و قربت بود، شکوفهاش نسیم بهجت بود، میوهاش «اِنّی اَنـَا اللهُ».
موسی در دریای بیکران حیرت مستغرق بود که ناگاه ندائی به گوشش رسید که ای موسی «اِنّی اَنـَا اللهُ». درخت عنایت، بر هدایت داد، بحر ولایت، درّ کفایت داد. حضرت موسی خلعت قرب پوشید و شراب وصلت نوشید.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.