تجلی کمال دربروج امامت 2010/06/27
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: نبوت و امامت
تجلّی کمال در بروج امامت
اینک ضمن مرور اجمالی بر امامت این کواکب فروزان معنوی، و نه توضیح مبسوط در تاریخچه زندگانیشان، بعضاً به تشریح تعالیمی از آن بزرگواران بسنده نموده به مناسبت، به کمالی از کمالات مقام شامخ ولایت اشاره میکنیم.
حضرت امام حسن مجتبی(ع) – اخبار کثیره متواتره در وصیّت حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام بر فرزند خود، حضرت امام حسن(ع) و اختصاص آن بزرگوار به خلعت امامت وارد گردیده است. علمای شیعه اجماع دارند بر این که حضرت امام حسن(ع) بعد از رحلت پدر بزرگوارش مردم را به بیعت خود دعوت نمود، و این را بسیاری از علمای عامّه نیز مانند احمد بن حنبل در مُسند خود و حافظ ابونعیم در حلیهالاولیاء نقل کردهاند.
امامت حضرت علی بن ابیطالب(ع) ولو در مرتبه چهارم بنا به قول عامّه، ثابت است. بعد از ثبوت امامت او قول او حجت میباشد، و نزد شیعه به مجرّد ثبوت امامت امام اول، ثابت میشود امامت حضرات ائمه یازدهگانه.
حضرت حسن(ع) امام دوم شیعیان دارای مقام عصمت و جامع جمیع کمالات بوده و کلّ صفات حمیده و مَلَکات فاضله در وجود مقدسش فعلیّت داشته و بِالاتفاق بعد از پدر بزرگوارش، کلیّه ریاست مطلقه الهی را واجد بوده است.
امامت حضرت امام حسن(ع) بنا به قول عامّه ثابت است، پس چگونه معاویه را به خلافت برگزیدند؟ اگر گویند خلافت او به اجتهاد بوده، گوییم این امر پیش عامّه جایز نیست، و اگر گویند اهل شام او را به خلافت برگزیدند، پس اخبار بودن ائمه از قریش به کجا حمل شود؟ و اگر گویند معاویه هم از قریش بود، بنا به قول عامّه حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود: اگر دو نفر در یک زمان ادّعای خلافت و امامت کنند یکی را بکشید، پس حضرت امام حسن(ع) که مقدّم بود، چرا معاویه را نکشتند؟ و اگر نتوانستند بکشند چرا او را به خلافت انتخاب کردند؟
و اگر گویند حضرت امام حسن(ع) به مصلحتی خودْ خلافت را به معاویه تسلیم نمود، گوییم چگونه شخص شخیصی که به خلافت و امامت منصوص از خدا و رسول صلیالله علیه و آله و حضرت علی بن ابیطالب(ع) باشد، این مقام و منصب را از خود نَزْع کرده تسلیم کند به کسی که خودِ آن حضرت او را کافر و مشرک دانسته؟! حاشا و کلاّ، و این نظیر قولی است که در بیعت ابیبکر ذکر کردهاند.
اصولاً ذیروح واجبالاطاعه است نه غیر ذیروح. ذیروح نیز کلاً یا «غالِبٌ بِالْقُدْرَه: غالب به قدرت» است یا «مَنْصُوبٌ بِالِْاجْتِماعِ: منصوب از طرف جامعه» و یا «مَنْصُوبٌ مِنْ عِنْدَاللهِ: منصوب از نزد خدا».
اطاعت از ذیروح غالبٌبِالقُدره معقول و جایز نیست. کسی که منصوبٌبِالاجتماع است، او هم لایق اطاعت به تمام معنی نتواند بود. زیرا آن که اجتماع او را نصب کرده، هر فرد اجتماع شاید به خصوصیّتی از او علاقهمند باشد، و آن صفت هم معلوم نیست در عالَم معنا مقبول باشد یا نه، و بر فرض مقبولیّت، ممکن است سایر صفاتش مقبول نباشد.
اما فرد منصوب مِن عِندالله کسی است که فاقد صفات رذیله و واجد کمال صفات حمیده باشد. اطاعت از او، تبعیّت از عقل است، عقلی که سوق به معنویّات میدهد و عدم اطاعت او تبعیت از نفس است، نفسی که سوق به مادیّات میدهد. قسم اول، قوی است و قسم ثانی ضعیف؛ اوّلی اَیْمَن است و دیگری اَیْسَر.
حضرت امام حسن مجتبی(ع)، امام منصوب مِن عندالله، رکن رکین عالم امکان است. هر موجودی قائم به رکن است و کمال صحّت قیام آن منوط است به اجتماع شرایطی؛ از جمله وجود یک پایه در شیء موجب انحراف است در قائمیّت آن. همچنین اگر در رکنی از ارکانِ شیء خللی افتد یا نفوذ پایه در آن کاستی پذیرد، در قوامش تزلزل پدید آید و توابع و متعلقاتش رو به کاهش نهد. زیرا انهدام و فقدان علّت، موجب انهدام و زوال معلولین است، لذا از علت، اتّصالاً آثار و انوار وجودی به معلولْ افاضه میشود.
آری، هر موجودی نور است و در هر نوری جمال حق نمایان، اما همه این انوار از اِشراق نور ازلی پدید آمدهاند. رکن رکین عالم امکان، آن نوری که جوهر و چکیده ماسِویالله در آن نمایان است، عبارتست از نورُالاَنوار یا نور قاهر ولایت. این است که بدون وجود مقدس امامِ منصوب مِن عندالله، قائمیّت تمام موجودات زایل شده شیرازه عالَمِ امکان گسسته، همه در ظلمت عدم فرو ریزند.
بنابراین، رکن عظیم علم الهی، معرفت به امام است که بدون اتّصال دل بدان مقام و استِناره از آن نور قاهر ولایت، مصباح هدایت شدن، ممکن نیست. این است سرّ اشاره حضرت امام حسن مجتبی(ع) به یاران خود که بکوشید اَوْعِیه علم و دانش شوید تا راه را ببینید، مصباح هدایت شوید تا راه را به دیگران نشان دهید.
حضرت امام حسین(ع) – ادلّه دالّه بر امامت حضرت حسین بن علی، همان ادلّه دالّه بر امامت حضرت علی بن ابیطالب(ع) و حضرت امام حسن(ع) است که در سابق ذکر شد.
آن یگانه انسان خدایی، مجسمه حق و حقیقت و تقوی و خداپرستی و فدایی راه خدا و زندهکننده دین خاتمِ انبیاء صلیالله علیه و آله، سیّد و مولای شهداء، به نصّ و تصریح جدّ بزرگوارش و پدر عالیمقدار و تعیین برادرش حضرت امام حسن(ع) و به دلیل عصمت، امام و ولیّ و حجّت خدا بود. و این مقامی است بالاتر از نبوّت، زیرا در نبوّت، ریاست الهیّه اصلیّه ممکن است بر عدهای معیّن باشد اما در امامت، ریاست مطلقه کلیّه الهیّه بر همه افراد بشر است. البته حضرت رسول اکرم(ص) و سایر انبیاء اولواالعزم، هم مقام نبوّت و رسالت را واجد بودند و هم سِمَت امامت را، چنان که در قرآن مجید به امامت حضرت ابراهیم خلیل اشاره شده است.
مسلّماً کمال قرب الهی، مقام ولایت است که نبوّت متفرّع و متولّد است از آن. چه، آن نور است و این شعاع؛ آن اصل است و این فرع؛ آن عین است و این اثر؛ ولیّ مخاطب به خطاب «اَقْبِل: روبیار» است و نبی مخاطب به خطاب «اَدْبِر: برگرد». ادبر بعد از اقبل است و نبوّت خاصّه نیز بیولایت، صورت نبندد.
حضرت حسین بن علی(ع) چنان که به ظاهرِ اعمالْ پیشوا و رهنما بود، در باطن نیز سِمَت پیشوایی و رهبری داشت. او قافلهسالار کاروان انسانیّت بود که از راه باطن به سوی حق میبَرد. آری، امام علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهری، نوعی هدایت و جَذْبه معنوی دارد که از سنخِ عالَمِ امر و تجرّد است و به واسطه کمال حقیقت و نورانیّت باطن، در قلوب شایسته تصرّف کرده آنها را به سوی مرتبه کمال و غایت ایجاد، جذب میکند.
میان جاذب و مجذوب سنخیّتی است و این دو نیرو در همه عوالم هستی موجودند. گرچه این قدرتها در عرشِ معلاّی الهی در حدّ کمالند، اما جاذبه الهی در اصل مجذوب قطب ذاتی حق، یعنی قلوب انسانهاست. انوار جمالیّه و جلالیّه حقتعالی با سِیر نزولیِ خود، همه کاینات را فراگرفتهاند و هیچ نقطهای نیست که از آن خالی باشد، ولی تجمّع و سیر این انوار به سوی قلوب مصفّاست متناسب با پاکی و صفای آنها. البته در تجلّی انوار الهیّه، شدّت و ضعفی مشهود نیست، کمیّت و کیفیّت از آن ماسِوای حق است و به حریم او راهی ندارد. متقابلاً از دلهای مُزکّی و آراسته به کمال نیز انوار صعودی ساطع است که به مرتبه نورانیّتشان، مجذوب جاذبه ذات اقدس حقّاند. کمال این جاذبیّت و مجذوبیّت در قلب انسان کامل است که در آنجا این انوار و قوا یکی شده، میان جاذب و مجذوب و نور، یا طالب و مطلوب و طلب، فاصلهای نیست. در این مقام است که او مظهر والای جاذبیّت و مجذوبیّتِ حق و اسم مقدّس «مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصارِ: دگرگونکننده دلها ودیدهها» است، و این جاذبه ملکوتی در حضرت امام حسین علیهالسلام به حدّ اعلی بود.
عبادت و زهد و سخاوت و شجاعت و تقوی و علم و عصمت و کمالات دیگر آن حضرت را، دوست و دشمن و شیعه و سنّی اعتراف دارند؛ و هر کمالی که ثابت است بر حضرت علی بن ابیطالب(ع) و حضرت امام حسن(ع)، بر آن حضرت نیز ثابت میباشد.
حضرت حسین بن علی(ع) جامع جمیع کمالات بود و حضرت رسول اکرم(ص) آن حضرت را بینهایت دوست میداشت، و این محبّت نه از جنبه بشری صِرف، که برای خدا و روی کمالات او بود.
حضرت حسین بن علی علیهالسلام مانند پدر بزرگوارش، شبها طعام به خانه فقرا و ایتام و بیوهزنان میبُرد. آن حضرت بسیار بزرگمنش و مَنیعالطّبع بود و زیر بار ذلت نرفت تا شهید شد. درس شهادت را خدای لایزال، روز اول به او آموخته و آن قَبا را روز ازل به قامت او دوخته، و چنان جام شهادت را او باید مینوشید و آن خلعت زیبا را او باید میپوشید.
حضرت حسینبن علی(ع) مظهر قدرت و جود و کرم خدا بود و میدان کربلا را که تشکیل داد و صبر و شجاعتی که از آن حضرت در روز عاشورا بروز کرد، همه را به تعجب آورد و این مبارزه، یک جنگ معمولی دنیایی نبوده بلکه مبارزه عقل و جهل، نور و ظلمت، ایمان و کفر، عدل و ظلم و حقیقت با مجاز و آخرت با دنیا بود؛ خلاصه مبارزه آن بزرگوار برای خدا و تکمیل نفوس بشریّه بود و بس.
حضرت حسینبن علی(ع) فرمود: من اصحابی باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم. و در حقیقت همچنین بودند و پیمانه ایشان از محبت حضرت حسینبن علی لبریز و سراسر وجود ایشان را عشق خدایی فراگرفته بود. ایشان میدانستند که در عالم، هر چیزی برای رسیدن به کمالش، تأثر و سوختن لازم دارد، تا شمع نسوزد روشنی ندهد، این بود که ملکوت امام، اثرات عمیقی در مأموم بخشید.
حضرت حسینبن علی(ع) زیر بار ذلّت نرفت و ظلم یزید و یزیدیان را بر عالم ثابت نمود. این که گفتهاند آن حضرت آخر کار در گودال از آن جماعت یا قاتلش طلب آب نمود، برای اتمام حجت بود. او مایل بود با لب تشنه جان به جانان سپارد و عطش هم، عمده نه همان عطش ظاهریِ جسمانی است، بلکه سالک الیالله عطش دارد که خود را به سرچشمه کمال معرفت رساند و غرق دریای وحدت شود.
حضرت امام زینالعابدین(ع) – حضرت علی بنالحسین، امام چهارم شیعیان به تصریح صریح از حضرت خاتمالانبیاء(ص) و جـدّش حضـرت امیـرمؤمنـان(ع) و پـدر بزرگوارش حضرت امام حسین علیهالسلام، پیشوای خلق و دارای مقام عصمت و حافظ دین و بیانکننده آیات قرآنی و احکام شریعت سیّدالمرسلین است.
این مقام، مستلزم اِشراف و احاطه است به حقیقت قرآن. قرآن، عصاره حقایق جهان هستی است و بالاترین تعبیر درباره آن، این است که قرآن تجلّیِ کمال الهی است. همچنان که این تجلّی را همانندی نیست، معرفت به آن نیز همانند معرفت به کتب دیگر نیست «اَنَّ کَلامَ الْباری سُبْحانَهُ لا یُشْبِهُ کَلامَ الْخَلْقِ کَمالا یُشْبِهُ اَفْعالُهُ اَفْعالَهُمْ: همانا کلام خدای سبحان شبیه کلام خلق نیست، چنان که افعال او نیز شبیه افعال آنان نمیباشد». خدای تبارک و تعالی با نورافکن وحی به جهانیان فهمانیده که هر کسی نمیتواند به کنه قرآن راه یابد، تنها پاکانند که به کُنه قرآن رسیدهاند.
معرفت حضرت سجّاد(ع) به قرآن مجید، در حدّ اعلی بود زیرا که طهارتِ محض در وجود مقدسش تحقّق یافته بود، چنان معرفتی که بین او و حقیقت قرآن، فاصلهای نبود.
سراسر کلام خدا برای آن حضرت محکم بود. چه، محبوبین الهی، فیضِ واحدِ منبسط را در کثرت مشاهده میکنند و سروش غیبی را از زبان محبوب میشنوند، و تشابه را در محدوده الفاظ و موطن کثرت، محصور مینمایند، که در موطن وحدت و معنا، جایی برای تشابه نیست.
انسان کامل، نسخه اصلی قرآن مجید است و لذا شناخت آن، بدون شناخت مراحل مقامِ انسانیّت، امکانپذیر نیست. قرآن را سرّ و عَلَن است و هر یک را ظاهری است و باطنی. انسان کامل، دارای این ابعاد چهارگانه است و هر مرحله از او، همسان مرحله خاصی است از قرآن. این است که محبوبین الهی در مقام تَمدُّح، خود را همتا و شریک قرآن بازگو فرمودهاند، و در عرض سلام به پیشگاه مقدسشان گوییم «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ: سلام بر تو ای شریک قرآن».
این مردان الهی در عالَمِ عقل، قرآنِ معقولند و در عالم مثال، قرآن مُتَمَثِّل و در عالم طبیعت، قرآن ناطق. گرچه حقیقت قرآن و حقیقت ولایت از لحاظ مفهوم متفاوتند، لکن بین حقیقت قرآن و حقیقت ولایت، فاصلهای نیست. آگاهی این صاحبان ولایت کلیّه به اسرار جهان و سلطه وجودی ایشان به آن، در حدّ اعلاست. آنان همیشه محسوسشان، مَسبوق بر معقولشان است؛ از معقول به محسوس میرسند. اما سایر مردم، معقول آنها مسبوق بر محسوس آنهاست؛ میخواهند از طریق محسوس به معقول راه یابند. منطق آنها این است «مَنْ فَقَدَ حِسّاً فَقَدَ عِلْماً: هر که حسی را از دست دهد، علمی را از دست دهد»، لکن منطق و مَشرَب مردان الهی، چنین است «اِنَّهُ لَقُرْانٌ کَریمٌ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لایَمَسُّهُ اِلا الْمُطَهَّرُونَ: این قطعاً قرآنی است ارجمند، در کتابی نهفته که جز پاکان با آن تماس ندارند». اینان میگویند تا حس نیست، آگاهی نیست، ولی آنان میفرمایند تا صفای ضمیر و طهارت دل تحقّق نیابد، راه یافتن به معارف الهی، امکانپذیر نیست. تحقیق بدون تهذیب و صفای ضمیر و طهارت دل، انسان را به حقیقت محض و سعادت ابدی نمیرساند.
کمالات هر کسی به میزان برخورداری اوست از حقیقت قرآن، و وجود مقدس امام سجّاد(ع) جامع جمیع فضایل ظاهری و باطنی بود. زهد و تقوای آن حضرت، محل اتفاق عامّه و خاصّه است و اعمالش سرلوحه کتاب انسانیّت.
آن حضرت وقایع کربلا را به اتمام دید به انضمام تحمّل آن اسارت طاقتفرسا، ولی هیچ اظهار کراهت ننمود. آن بزرگوار در مناعت و علوّ طبعْ به اعلی درجه بوده از کربلا تا شام با مأمورین سخنی نگفت و اظهار حاجتی ننمود. حتی در پاسخ یزید که گفت هر حاجتی داری بخواه، فرمود: من هرگـز از تـو چیـزی نخواهم و حاجتی به تو نـدارم. آن حضرت در برآوردن حاجات مردم، بینهایت ساعی بود.
زبور آل محمد(ص) – از حضرت سجّاد(ع) معجزات و کرامات و خوارق عادات بسیار بروز کرده، ولی بهترین یادگاری که از حضرتش به جای مانده، «صحیفه سجادیّه» است که در فصاحت و بلاغت، تالی قرآن و نهجالبلاغه است.
ذیلاً به تبیین و توضیح فقراتی از دعای مکارمالاخلاق از این گنجینه والای معنوی میپردازیم: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بَلِّغْ بِایمانی اَکْمَلَ الْایمانِ وَاجْعَلْ یَقینی اَفْضَلَ الْیَقینِ وَ انْتَهِ بِنِیَّتی اِلی اَحْسَنِ النِّیّاتِ وَ بِعَمَلی اِلی اَحْسَنِ الْاَعْمالِ: خداوندا بر محمد و آلش رحمت فرست و ایمان مرا به کاملترین ایمان برسان، و یقین مرا فاضلترین یقین ساز، و نیّتم را به درجه بهترین نیتها و عمل مرا به بهترین اعمال ترفیع ده».
آن حضرت در این دعا ابتدا به صلوات نموده، زیرا در اجابت دعا اثری فوقالعاده دارد. از حضرت علی بن ابیطالب(ع) روایت است که فرموده: چون از خدا حاجت خواهی، ابتدا کن به صلوات و بعد حاجت خود را بخواه که در اجابت دعا اثر فوقالعاده دارد، زیرا خدای رحمان، اجلّ است از آن که از او دو حاجت خواهند، یکی را اجابت فرماید و دیگری را منع نماید؛ یعنی طلب رحمت بر پیغمبر(ص) را قبول میفرماید و حاجت دیگر را نیز اجابت خواهد فرمود.
امام سجّاد(ع) بعد از ذکر صلوات، کاملترین ایمان و یقین، و نیکوترین نیات و اعمال را از خداوند خواستار است. گرچه ایمانِ حضرات معصومین(ع) در مرتبه کمال است ولی به دو علت چنین دعا نمودهاند: اولاً دعاها و راز و نیازها و مناجات آنان مخصوص خودشان نبوده، بلکه برای عموم مؤمنین روش دعا و مناجات را تعلیم میفرمایند، و اَوْلی است که هر کس بخواهد با خدا به مقام راز و نیاز آید، چنگ به مناجات ایشان زند. ثانیاً رحمت خداوندی حدّ و حصری ندارد و لازم است که در خارج نیز مظهر داشته باشد، لذا هر مرحله از ایمان را مرتبه بالاتری است و ایمان و یقین و کمال، به اقتضای رحمت واسعه الهی، حدّ و حصری ندارد.
ایمان مشتق است از کلمه امن و این که به معنی اِذعان و تصدیق برآمده، به اعتبار آن است که شخص مؤمن به خدا و رسول و آخرت، از عذاب الهی ایمن است.
آن حضـرت کاملترین یقین را از خـدا خواهان است. یقین در لغت علمی است که شکی در او نباشد و در اصطلاح، علمی است که از راه نظر و استدلال حاصل شود. یقین، مرکّب است از دو چیز: یکی علم به معلوم و دیگری آن که خلاف آن محال است.
یقین مراتبی دارد: مرتبه اول علمالیقین و مرتبه دوم عینالیقین و مرتبه سوم حقّالیقین است. مرتبه اول مقام بُرهان است. مرتبه دوم آن است که عالِم عیناً معلوم را ببیند و این مقام، ماوراء مقام برهان است، چنان که بزرگان فرمودهاند: «لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْعَیانِ: خبر مانند دیدن نیست». مرتبه سوم آن است که عالِم و علم و معلوم یکی باشد که این مرتبه، مقام واصلین است.
حضرت علی بن موسیالرضا(ع) میفرماید: ایمان مافوق اسلام، و تقوی مافوق ایمان، و یقین مافوق تقوی است. و نیز فرموده: تقسیم نشده است بین بندگان خدا چیزی کمتر از یقین! آری قلّت هر چیزی دلیل است بر کمال ارزش آن، چنان که فرمودهاند: «ما خَلَقَ اللهُ فِی الْاَرْضِ اَقَلَّ مِنَ الْعَقْلِ، فَاِنَّ الْعَقْلَ فِی الْاَرْضِ اَقَلُّ مِنْ کِبْریه الْاَحْمَرِ: خداوند چیزی کمتر از عقل نیافریده و عقل کمتر است از کبریت احمر». چنین توصیفی از یک چیز، دلیل بر کمال ارزش آن است، چنان که حضرت صادق(ع) نیز میفرماید: عمل کم با یقین، افضل است از عمل بسیار، که بدون یقین باشد.
قول آن حضرت: «وَانْتَهِ بِنِیَّتی اِلی اَحْسَنِ النِّیّاتِ: و نیت مرا بهترین نیّتها بگردان»، نیّت اراده ایجادِ فعل است. ممکن است از کسی عملی سرزند که صورتاً عبادت باشد، ولی چون نیّتْ فاسد بوده، اجر اخروی نخواهد داشت. حضرت امام زینالعابدین علیهالسلام از خدای خویش مسألت مینماید که نیّت و قصد او در همه وقتْ خیر بوده و برای خدا باشد؛ این گونه نیّت را نیّت صادقه نامند.
نیّت صادقه برانگیخته شدن قلب است به سوی طاعت که در او ملاحظه چیزی نباشد غیر از خدا، چنان که حضرت صادق(ع) میفرماید: انسان باید در تمام حرکات و سَکنات، نیّت خالص داشته باشد وگرنه غافل خواهد ماند. از این حدیث چنین استفاده میشود که انسان باید در تمام اعمالش حتی در امور طبیعی و عادی مانند خوردن و آشامیدن و لباس پوشیدن و نکاح کردن، نیّت خالص داشته باشد.
قصد تقرّب در عبادات شرط شده و اگر کسی عبادت کند برای گرفتن اجر و مزد و بهشت رفتن، خالص نخواهد بود؛ اگرچه چنین نیّت اِسقاطِ تکالیف ظاهری میکند ولی تا محض تقرّب به خدا نباشد، خالص نیست؛ چنان که حضرت علی بن ابیطالب(ع) عرض میکند: خدایا من عبادت میکنم ترا نه از روی ترسِ از عذاب تو و طمع بهشت، بلکه چون ترا سزاوار پرستش یافتهام، عبادت میکنم. این که به حضرت موسی(ع) خطاب شد: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ: نعلین خود را درآور» یعنی نعل نیّت و محبت دنیا و آخرت را از پای دل بیرون کن. این نیّت است که بهتر است از عملش، زیرا که آن عملِ قلب است و قلبْ اَشرف است از اعضاء، پس عمل او هم اشرف خواهد بود.
و قول آن حضرت: «وَ بِعَمَلی اِلی اَحْسَنِ الْاَعْمالِ: و عمل مرا بهترین اعمال قرار ده» عمل آن است که از انسان صادر شود، قلبی باشد یا قالبی، و خوبی و بدی عمل، فرع نیّت است.
و قول آن حضرت «وَاعْصِمْنی مِنَ الْفَخْرِ: یعنی نگهدار مرا از تفاخر». فخر ادعای عظمت و شرف است، دارا باشد یا نباشد؛ یا فخر، تطاول بر مردم است به شمردن مَناقبِ خود. ممکن است کسی دارای مکارم اخلاق شود، ولی نفس امّاره او را وابدارد بر فخر و مباهات.
حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: با این که من سیّد و مولای اولاد آدم هستم، ولی فخر نمیکنم. حضرات انبیاء و اولیاء نیز که مناقب و فضایل و حَسَب و نسبِ خویش را بیان نمودهاند، نه از باب فخر و مباهات و خودستایی، که برای ذکر نعمت الهی و اتمام حجّت بوده است.
و قول آن حضرت: «وَ لا تَرْفَعْنی فِی النّاسِ دَرَجَه اِلّا حَطَطْتَنی عِنْدَ نَفْسی مِثْلَها وَ لا تُحْدِثُ لی عِزّاً ظاهِراً اِلّا اَحْدَثْتَ لی ذِلَّه باطِنَه عِنْدَ نَفْسی بِقَدَرِها»: و مرا در میان مردم به درجهای ترفیع مده مگر آن که به همان اندازه مرا پیش نفس خودم پست گردانی، و عزتی آشکارا برایم به وجود میاور مگر آن که به همان نسبت مرا پیش نفسم، خوار سازی».
قول آن حضرت: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنی بِهُدیً صالِحٍ لا اَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَریقَه حَقٍّ لا اَزیغُ عَنْها وَ نِیَّه رُشْدٍ لا اَشُکُّ فیها»: خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا به راه راست و شایستهای هدایت کن که آن را به راه دیگر عوض نکنم، و از مذهب حقی برخوردار کن که از آن منحـرف نگردم، و به نیّت صوابـی که در آن شک نکنم».
مدار فقرات سهگانه این دعا بر طلب استقامت است در اعتقادات و اعمال. استقامت یکی از منازل سالکین الیالله است و یکی از مراتب تقوی شمرده میشود. به وسیله استقامت است که انسان راه حق رود و توازن را از دست ندهد و میل به افراط و تفریط ننماید و در عین توجه به وحدت، کثرات را ببیند و در عین توجه به کثرات، غرق دریای وحدت شود.
دیگر از فرمایشات آن حضرت در دعای مکارم اخلاق: «وَ عَمِّرْنی ما کانَ عُمْری بِذْلَه فی طاعَتِکَ فَاِذا کانَ عُمْری مَرْتَعاً لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنی اِلَیْکَ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ اِلَیَّ اَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ: و مرا تا آنگاه که عمرم در طاعت تو به کار رود باقی دار. پس هرگاه بخواهد که عمرم چراگاه شیطان گردد، پیش از آن که غضب شدیدت به من رو آورد یا خشمت بر من مستحکم گردد، مرا به سوی خود گیر».
از این دعا معلوم میشود عمر طولانی وقتی خوب است که صَرف شود در طاعت و عبادت خدا، آن وقت است که حیاتِ طیّبه خواهد بود وگرنه حیاتِ حیوانیّت است.
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَدِّدْنی لِأَنْ اُعارِضَ مَنْ غَشَّنی بِالنُّصْحِ وَ اَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنی بِالْبِرِّ وَ اُثیبَ مَنْ حَرَمَنی بِالْبَذْلِ وَ اُکافِیَ مَنْ قَطَعَنی بِالصِّلَه وَ اُخالِفَ مَنِ اغْتابَنی اِلی حُسْنِ الذِّکْرِ وَ اَنْ اَشْکُرَ الْحَسَنَه وَ اُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَه: خدایا درود فرست بر محمد و آلش، و مرا توفیق ده تا با آن کس که با من غشّ و دغلی کرده، به نصیحت و اخلاص مقابله کنم. و آن را که از من دوری گزیده، به نیکویی پاداش دهم. و به آن که مرا محروم ساخته، به بخشش عوض دهم. و آن را که از من بریده، با پیوستن مکافات کنم. و با کسی که از من غیبت کرده، به وسیله ذکرِ خیرش، مخالفت کنم، و در برابر نیکی، سپاسگزاری نمایم و از بدی، چشم بپوشم».
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَلِّنی بِحِلْیَه الصّالِحینَ وَ اَلْبِسْنی زینَه الْمُتَّقینَ فی بَسْطِ الْعَدْلِ وَ کَظْمِ الْغَیْظِ وَ اِطْفاءِ النّائِرَه: خدایا بر محمد و آلش درود فرست و مرا به زیور صالحین بیارای، و زینت پرهیزگاران را بر من بپوشان، در گستردن داد و فرو خوردن خشم و خاموش کردن فتنه».
آن حضرت لباس تقوی را که زینت پرهیزگاران است از خدا خواسته، و حال آن که خود دارای آن لباس بلکه حقیقت تقوی بود. این دعا تعلیم عالیهای است برای ما و دلیل است بر اهمیّت تقوی، زیرا که امتیاز بشر در اسلام به چیزی جز تقوی نیست که لازمه ایمانِ کامل است، و به مفاد آیه «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقیکُمْ: گرامیترین مردم نزد خدا با تقویترین شخص است«.
حسَب و نسب و ثروت را پیغمبر اسلام(ص) و ائمّه کرام مورد توجه قرار ندادهاند. تقوی را نیز مراتبی است و با آن که آن حضرت، مراتب عالیه تقوی را دارا بوده، باز بالاتر از آن را خواسته، به جهت آن که فیض حق را حدّ و اندازهای نیست.
پرهیزگاری نگاه داشتن نفس است از آنچه برای آخرت مُفسِد باشد، این است که حضرت علی بن ابیطالب(ع) نیز فرموده است: مردم با تقوی چشم میپوشند از آنچه خدا بر ایشان حرام کرده.
خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَی الْجَنَّه زُمَراً حَتّی اِذا جاؤُوها وَ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُم طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ: روز قیامت فرشتگان با اکرام و احترام و با شتابِ تمام، اهل تقوی را به سوی بهشت میبرند در حالی که درهای بهشت گشاده باشند، و خازنان جنّت پیش آیند برای تحیّت و سلام، و از جانب حقتعالی گویند: خوشا به حال شما که پاک کردید خود را و همیشه در بهشت خواهید بود».
حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرموده: راحتی دل و بدن، بسته به زهد است و بهترین توشه و زاد برای سفرِ معاد، تقوی و پرهیزگاری است.
تقاضای امام جهت بسط عدل از خدا، برای این است که خداوند متعال او را با لباس عدل ملبّس نموده و به زینت پرهیزگاران او را مزیّن کرده و توفیق کمالیّه بسط عدلْ کرامت فرموده تا عدالت را به نحو کمال در میان خلق جاری سازد.
عدل، وضع و نهادن هر چیزی است به جای خود و اعطای هر حقّی است به صاحب حقْ بیکم و زیاد. عدل، اصل و ریشه کلّ خیرات است و مدار هر چیزی به اوست، این است که آن حضرت در دعا، طلب عدل را بر همه چیز مقدّم داشته. عدل وقتی بالقوّه است، و آن حالتی است نفسانیّه که سبب تعادل بین افراط و تفریط شود، و وقتی بالفعل است، و آن امری است متوسط بین افراط و تفریط؛ پس عدل اساس کلّ فضایل است.
پیغمبر اسلام(ص) به عدل و عادل اهمیت فوقالعاده داده و عدل را در بسیاری از احکام دخالت داده است، مثلاً نماز جماعت را با امام عادل میشود خواند، و طلاق باید در حضور عدلَیْن انجام یابد، شهادت و خبر عادل اعتبار دارد و حاکم شرع و مفتی باید عادل باشند.
عارفان طریق حق و علمای ربانی گفتهاند: عدل، میزانالله و صراط مستقیم است که سالک را به خدا میرساند. این که حکماء فرمودهاند: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ: برپایی آسمانها و زمین به عدل است» علتش معلوم است چه، اگر اندکی از مواد موجودات عالم و اصول آنها زاید بر دیگری یا ناقص از او باشد، نظام بر هم میخورد؛ مثلاً قوه جاذبه و مجذوبه که بین کُرات است باید به حدّ اعتدال باشد، و قرب و بُعدِ شمس نسبت به کره زمین اگر کم و زیاد میشد، موجب حرارت بینهایت یا بُرودت فوقالطّاقه میبود.
عدل از اوصاف حقتعالی بوده و از اصول دین و مذهب شمرده میشود. روی همین اصل است که حقتعالی هر چیزی را به جای خود نهاده و به قدر استحقاق عطا نموده، و روی عدل اوست که باید پیغمبر بفرستد و قیامت را که روز بازخواست است، قرار دهد؛ و نیز حسن عدل و احسان و قبح ظلم، از مستقلّات عقلیّه است.
خداوند تبارک و تعالی فرماید: «اِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ: در حقیقت خدا به دادگری و نیکوکاری فرمان میدهد» و در جای دیگر میفرماید: «فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ: یعنی حکم کن بین ایشان با عدالت که خداوند متعال عدالتکنندگان را دوست میدارد».
و قول آن حضرت: «وَ کَظْمِ الْغَیْظِ: فروخوردن خشم» کظم به معنی فرونشاندن و نگاه داشتن است. فرق است بین غضب و غیظ. غضب برای مجازات و اراده عقاب باشد، مانند غضب حقتعالی بر کفّار، و غضب بنی نوع آدم عبارت است از غَلَیان و جوشیدن خونِ قلب و اراده مجازات و عقاب، و این هم بر دو قسم است: اگر برای خدا و در راه خدا باشد، پسندیده است وگرنه مذمّت دارد. اما غیظ، غضبی است که احاطه بر کبد میکند و اراده عقاب یا قدرت بر عقاب نباشد، و این موقعی است که مکروهی به شخص رسد.
کظم غیظ از مکارم اخلاق و خصال پسندیده است و در فضیلت آن، بس است که حقتعالی فرموده: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ: آنان که غیظ خود را فرومیبرند و از مردم در میگذرند» ایشان را خداوند متعال در عِداد احسانکنندگان محسوب داشته که در آخر آیه «وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ: و خدا احسانکنندگان را دوست میدارد» آورده. حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله فرموده: محبوبترین راهها به سوی خدا، صبر کردن است در مصیبت و فروبردن غیظ است به حلم.
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنی صِحَّه فی عِبادَه وَ فَراغاً فی زِهادَه وَ عِلْماً فِی اسْتِعْمالٍ وَ وَرَعاً فی اِجْمالٍ: خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و مرا تندرستی در عبادت و فراغت در زهد و علمی توأم با عمل و پارسایی مقرون با رِفق و نیکویی، روزی ساز».
صحّت، در بدن و عمل و بسیاری از امور استعمال میشود. صحّت بدن عبارت است از حالتی که افعال بدن به مجرای طبیعی باشد، و صحّت نماز آن است که تکلیف را ساقط کند، و صحت عقد آن است که آثار شرعی بر آن جاری شود، و صحت خبر آن است که مطابق واقع باشد، و صحت عبادت آن است که به قصد عبودیّت و بندگی به خدا به جا آورده شود و موجب خضوع و خشوع به درگاه خداوند جلّ و علا گردد.
عبادت باید از رَیب و ریاء و هرگونه اَغراض نفسانی و وساوس شیطانی خالی گردد، و به عبارت دیگر محرّک و داعی بر عبادت، اطاعت امر مولی شود. عبادت به جهت نِعَم آخرت، اگرچه تکلیف را ساقط میکند، ولی عبادتِ کامل نیست. افضل و اکمل عبادات آن است که عابد عبادت را به جا نیاورد مگر به رضای حق جلّ و علا، و آن حضرت نیز مرتبه کمال عبادت را که نتیجهاش کمال قرب رُبوبی است از خداوند متعال درخواست نموده. منظور از عبادت، هر عملی است که به قصد قربت و در مقام عبودیّت انجام گیرد، و انحصار به اعمال عبادیِ خاص از قبیل نماز و روزه ندارد، بلکه اعمال خیر نیز جزئی از عبادات را تشکیل میدهند.
قول آن حضرت «فَراغاً فی زِهادَه: فراغتی که در زهد گذرد»، زهد در لغت به معنی ترک میل است به هر چیز دنیوی به واسطه داشتن رغبت ظاهری بر آن و در اصطلاح، ترک راحتی دنیا و طلب راحتی آخرت است. آن حضرت از خدای خویش درخواست نموده که او را از مُهمّات دنیویّه خلاصی داده و در نتیجه توجه به غیر خدا نکند و ماسوای حق او را مشغول نسازد.
قول آن حضرت «وَ عِلْماً فِی اسْتِعْمالٍ: و علمی که در عمل به کار آید». در اینجا مقصود از علم، علمی است که تعلق داشته باشد به کیفیت عمل، زیرا که علم دو قسم است: یکی علم عقلی که تعلق به کیفیت عمل ندارد، مانند علم به وجود اقدس باریتعالی و افعال و صفات او، و قسم دیگر علمی است که متعلّق باشد به کیفیت اعمال و عبادات و ترک معاصی.
علم و عمل برای روح انسان، به منزله دو بالند که باید آدمی هر دو را تقویت کند تا وقتی که مرغ جانش از قفس تن رهایی یافت، پَر باز کند و به ملکوت اعلی پرواز نماید. اگر یک بال داشته باشد، یعنی بداند و عمل نکند، یا عمل کند بدون علم، یا هیچ بال نداشته باشد، یعنی نداند و عمل هم نکند، معذّب خواهد بود و یک معنی عذاب، همین است که انسان از سیر در مدارج کمالْ محروم مانَد.
عمل بدون علم باطل است و علمِ بیعملْ بیثمر، چنان که حضرت امام چهارم فرماید: اگر علم همراه عمل نشود، موجب ایجاد کفر خواهد شد و صاحبش را از خدا دورتر میکند. حضرت علی علیهالسلام نیز فرماید: هر که علم را از اهلش یاد بگیرد، نجات خواهد یافت و اگر غرض و مقصودش طلب دنیا شود، از همین دنیا بهرهمند خواهد شد. و حدیث دیگر معروف است: عالمی که عمل به علمش نکند، مانند درخت بیثمر است.
شرافت هر علم مربوط به شرافت معلوم و موضوع آن است، و چیزی اشرف از حق و احکام او نیست. علم حقیقی بر سه قسم است: عقاید عقلانیّه، و اخلاق نفسانیّه، و اعمال جسمانیّه. اگر تحصیل این علوم نیز برای خدا نبوده و برای اَغراض نفسانیّه و آثار دنیویّه باشد و قلبْ منوّر به نور حقیقت نگردد، موجب نَخوَت و تکبّر و جهل مرکّب خواهد شد.
بایـد طـالبِ علمْ شـد و علم را از اهلش آموخت و آن را توأم بـا عمـل کـرد، و از علومی که مایه کفر و ضلالت است، دست شُست و آئینه دل را بدان نیالود.
آن حضرت در این دعـا، ورع را از خـدا خـواستـه و در لغت، ورعْ بازداشتن نفـس است از آنچه خدا حرام کرده، و برای ورع چهار درجه است:
اول – نگاه داشتن نفس از آنچه موجب فساد شده و عدالت را ساقط میکند.
دوم – ورعِ کسانی است که از آنچه شبههناک است دوری جویند.
سوم – ورعِ کسانی است که ترک حلال کنند که مبادا به حرام افتند، مثلاً صحبت از غیر نکنند که مبادا منجر به غیبت شود.
چهارم – ورعِ صدّیقین است که از ماسوای حق اِعراض کنند که مبادا ساعتی از توجه ایشان به حق کاسته شود.
آن حضرت در این دعا کمال مرتبه ورع را از خدای خویش درخواست نموده است.
«اَللّهُمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِکَ اَجَلی وَ حَقِّقْ فی رَجاءِ رَحْمَتِکَ اَمَلی وَ سَهِّلْ اِلی بُلُوغِ رِضاکَ سُبُلی وَ حَسِّنْ فی جَمیعِ اَحْوالی عَمَلی: خدایا مدت عمر مرا با عفوِ خود به پایان بر، و آرزویم را در امید رحمتت به تحقق رسان. و راههایم را برای رسیدن به سرمنزل خشنودیت هموار ساز، و عمل مرا در همه احوالم نیکو گردان».
ختم، آخر هر چیزی است، حضرت پیغمبر صلیالله علیه و آله خاتم پیغمبران است، زیرا سلسله پیغمبری به وجود مقدس وی ختم گردیده و هر که بعد از آن حضرت ادّعای پیغمبری کند، ادّعایش باطل و از درجه اعتبار ساقط باشد. حضرت سجّاد(ع) خواسته است در آخر عمر، مشمول عفو پروردگار خویش باشد که حسن و خیر عاقبتِ امور همین است.
رجاء به معنی امید، تعلق قلب است به حاصل شدن امر مطلوب در آینده، و آن حضرت خواسته است که آرزو تحقق پیدا کند در امید، و وسایل آن فراهم گردد. بزرگان فرمودهاند که باید شخص مؤمن، بین خوف و رجاء باشد، یعنی وقتی عدم قابلیّت و قصور و گناه و عمل خود را در نظر آورد، مأیوس شود، و چون توجه به رحمت واسعه الهی نماید، امیدوار شود.
سُبُل جمع سبیل به معنی طریق و راه است و در اینجا، مرادْ طاعات و خیرات و اسبابی است که انسان به واسطه آنها، مَلَکات فاضله و رضای خدا را تحصیل کند در جمیع احوال، یعنی هنگام صحّت و مرض و عزّت و خواری و فقر و غنا و سفر و حضر، از انجام وظایف و تکالیف خودداری ننماید.
این موفقیّت بدون تفکر ممکن نیست چنان که حضرت علی علیهالسلام میفرماید: تفکر است که انسان را به نیکویی و عمل میکشاند. حضرت پیغمبر(ص) میفرماید: تفکرِ یک ساعت، از عبادت هفتاد ساله بهتر است. حضرت صادق علیهالسلام نیز میفرماید: تفکر چون آئینهای است در قلب، که خوبیها در آن منعکس شود و به دل روشنایی بخشد. خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید: «اَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فی اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلا بِالْحَقِّ: آیا در خودشان به تفکر نپرداختهاند خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق نیافریده است».
تفکر، طلب علمِ غیر بدیهی است از مقدماتی که انسان را به او رساند. تفکر سبب ایجاد علم، و علم سبب ایجاد حالت نفسانیّه و توجّه به عالم آخرت شود، در این صورت قهراً نورانیّتی در دل پدیدار گردد.
تفکر، سیر باطنی است از مَبادی به سوی مقاصد، و کسی از نقص به کمال نرسد مگر به واسطه این سیر. تفکر، بالاترین مقامات و اعظم عبادات و بلندترین درجات است.
حضرت امام محمد باقر(ع) – امام باقر علیهالسلام، فرزند امام چهارم و وصیّ و جانشین او بوده، فضایل و مکارم اخلاق آن حضرت از حدّ تحریر خارج و زبان از تقریر آن قاصر است. کسی از عامّه و خاصّه انکار ندارد که آنچه از اخبار و آثار در علوم دینی و تفسیر قرآن و فنون آداب از آن حضرت روایت شده، بالاتر از آن است که در عقل بگنجد.
دلیل بر امامت آن حضرت، یکی این است که جدّش حضرت رسول اکرم(ص) تصریح فرموده و پدر بزرگوارش او را وصیّ و جانشین و امام قرار داده، و دیگر آن که از شرایط امامت، عصمت است و به اتفاق کلّ، در آن زمان به غیر از آن حضرت، کسی دارای این مقام نبوده.
حضرت امام محمد باقر(ع)، مظهر بارز کتاب مبین و واقف به تمام اسرار آفرینش بود. انسان کامل، فهرست کتاب وجود است، و آن نکات و دقایقی که در عالَم کبیر موجود است، فهرست آن را میتوان در عالم صغیر و کتاب وجود انسان یافت. مفهوم «لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلا فی کِتابٍ مُبینٍ: هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در کتابی روشن است» نیز اشاره به همین حقیقت است که انسان، کتاب کوچک خلقت و عالَم، کتاب بزرگ آفرینش است و قرآن، کتاب راهنمای عقل و خرد. تمام این کتب از نظر نقشه و اساس به هم پیوسته و مربوط و منطبق بر فطرتند، و کمال ظهور اسرار آنها در وجود انسان به طریق معنوی از ره طاعت است.
پس در نظام کل، نقشه یکی است، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل و انسان، اجمال آن تفصیل است. آنچه در آفاق است در انفس است، جمله فاش و نهان است و آنچه در آفاق و انفس مُنْطَوی است، انسان کامل، بِالجمله محتوی است.
آری، نمایندگان الهی باید دارای فرمان و خصوصیات ممتازی باشند تا مردم ایشان را بشناسند و بدانند که برگزیدگان خدا و تربیتیافتگان مکتب شدیدُالقُوای آسمانی هستند. روحیه، افکار و نظریات آنان بسی والاتر و وسیعتر است از حدود اندیشه و افکار دیگران. نقشه عالَمِ وجود با تمام جزئیاتش در برابر چشم ایشان است. طرح آفرینش از مواد اولیّه و عناصر و اتمها و غیره، با حوادثی که بر آنها گذشته و میگذرد، اسرار وجود و راز آفرینش بر ایشان معلوم گردیده و خالق متعال آنان را به همه عوالم آشنا ساخته است.
امام باقر علیهالسلام به تبعیّت از عقل کلّ و اشرف رسل، علاوه بر وقوف به جمیع اسرار آفرینش، احاطه الهیّه بر سرگذشت کلّ بشریت داشته در همه مراحل، حضوری معنوی دارد. چه، ارواح انسانها پس از سیر عوالم و مراحلی، به مشیّت الهی قدم بدین عالم خاکی نهاده در کالبد جسمانی محبوس شدهاند. در طیّ آن مراحل، مشاهدات، علوم و معارف بسیاری برای آن انوار مجرّده حاصل شده است، ولو آن تعالیم و سیر معنوی را فعلاً به یاد نداشته باشند. اما نسیانْ دلیل بر عدم اخذ آنها نبوده، علل و عواملی ممکن است سبب تذکّر و تشریح آن تعالیم ازلی و حقایق ملکوتی گردد.
مهمترین مانع و حجاب، غلبه خواص قوای جسمانی بر خواص قوای روحانی انسان است و لذا کمال ادراک و تذکّر، موقعی است که در اثر تزکیه و تقوی و تسلیم و فناء، روح از قید تعلّقات نفسانی به کلّی رها شود. آنگاه قلب میتواند آن حقایقی را که در اول دیده بود، ببیند، و آن نداهای حقّی را که در ازل شنیده بود، بشنود، و بر مراتب تکامل خود بیفزاید، که زمینه تکامل روح در این عالم فراهم گشته و روحی که به کالبد جسمانی تعلّق نگرفته، هنوز ناقص است.
بنابراین، کمیّت و کیفیّت این حجب، برای همگان یکسان نیست. مقرّبین درگاه الهی، به خصوص حضرت رسول اکرم(ص) و اوصیاء ایشان، با وجود تعلق ظاهریِ روحشان به کالبد جسمانی، در چنان مرتبه از تقوی و کمالند که علاوه بر مشاهده جمیع معقولات، مراحل سیر قبلی خود را به یاد دارند و کیفیّت سیر مراحل معنوی انبیاء و جمیع امّتها را نیز میبینند. آری، حضرت رسول اکرم(ص) ظاهراً خاتمالانبیاء، ولی به جهت کمالات معنوی و احاطه وجودی بر جمیع ماسِویالله، در حقیقت اولینِ پیامبران است. اوصیاء و خلفای آن حضرت، از جمله امام باقر(ع) نیز همان خصوصیات را دارا هستند. علوم آنها از یک منبع سرچشمه گرفته و دانش و تربیت ایشان در یک مکتب بوده، از این جهت هیچ فرقی بین آنها نیست مگر در مصادیق خارجی که آن هم به علل اقتضای محیط میباشد.
امام باقر علیهالسلام، شکافنده معارفِ اولین و آخرین، با احاطه عالی و بینظیر بر جمیع کاینات، آن همه علم و دانش و معارف را به مردم آموخت و محیط تاریک فرهنگ اسلام را مبدّل به انوار مُشعشعِ علم و دانش نمود. آن نور الهی به واسطه اتّصال به مرکز نورِ حقیقت که علم و معرفت است، احتیاج به معلّم نداشته بلکه در مکتب الهی تکمیلِ تحصیل نموده بود.
از فرمایشات آن حضرت است: آمیخته نشده است هیچ چیزی به چیز دیگر که بهتر باشد از آمیخته شدن علم به حلم.
رسیدن انسان به مرتبه کمالْ با سه چیز است: فهمیدن و بصیرت پیدا کردن در دین و احکام، و صبر کردن بر مصائب و کارهای دشوار، و اندازه قرار دادن در امر معیشت.
سه چیز از مکارم دنیا و آخرت است: اول آن که عفو کنی کسی را که بر تو ستم کرده است، دوم صله و پیوند کنی با کسی که از تو بریده است، سوم حلم کنی با کسی که از روی جهل و نادانی با تو بدرفتاری کرده است.
بپـرهیـز از کسالت و ملالت که این دو، کلید هر بدی است، زیرا کسی که کسالت را بر خود روا دارد، ادای هیـچ حقّـی نکنـد؛ و کسـی که ملالـت را بر خود راه دهد، بر مشکلات صابر و شکیبا نتواند بود.
ایمان و حیاء دو گوهر گرانمایهاند که در یک رشته منظوم هستند، اگر یکی از آن دو برود، دیگری نیز خواهد رفت.
عالِمی که مردم از علم او بهرهمند میشوند، افضل است از هفتاد هزار عابد.
در فضیلت علم و عالم، اخبار و احادیث بسیار وارد شده، چنان که فرمودهاند: یک رکعت نماز عالم ربّانی افضل است از هفتاد هزار رکعت نماز عابد. چه، عالم ربانی از روی علم و دانایی و درک حکمت نماز میخواند، و عابد تعبّداً یا از روی علم تقلیدی؛ و چه بسیار فرق است بین علم کشفی و علم تقلیدی. این که فرمودهاند: مداد علماء افضل است از خونهای شهداء، بدین علت است که هرچه آثار معنوی چیزی بیشتر، مقام و فضیلتش بالاتر.
حضرت امام صادق(ع) – حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام، امام ششم شیعیان است و کسی انکار فضایل و مناقبش را نداشته و ندارد. دلیل بر امامت آن حضرت، تصریح جدّش حضرت رسول اکرم(ص) و تعیین پدر بزرگوارش است. فضایل و مَناقب آن حضرت به اندازهای است که قلم از تحریرْ و زبان از تقریرْ عاجز است.
آن حضرت از دیگر برادرانش افضل و اکمل و در میان عامّه و خاصّه به فضیلت و کمال و زهد و تقوی مشهور بود. از علوم آن حضرت به اندازهای نقل کردهاند که در تمام بلاد و اطراف عالم منتشر گردیده است. مردم از عامّه و خاصّه از اَقطار عالم به خدمتش میشتافتند و از مسائل و احکام و تأویل قرآن سؤال مینمودند و از فرمایشات آن حضرت بهره کافی و وافی میبردند.
حضرت صادق علیهالسلام، ثمره زیبای شجره طیبه خلقت و مظهر اعلی و اتمّ اسماءالحسنای الهی بود. چه، غرض از خلقت، حصول معرفت است و حقیقت اوامر سمعیّه نیز ظهور تکالیف عقلیّه است؛ یعنی حرکت به سوی عالم تجرّد و اطلاق، و فناء در فعل، اسم، صفات و ذات مقدس مَبدأالمَبادی و غایتُالغایات. در این حالت است که بنا به آیات قرآنیّه، حیات ابدیّه و بقاء به معبودْ بر او ثابت گردد.
خداوند متعال در قرآن میفرماید که کشتهشدگان در راه خدا زنده جاویدند و در نزد پروردگارشان مرزوق: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزی داده میشوند» که هم اشارت است بر کشتهشدگان به لشکر کفر و شیطان در جهاد اصغر، و هم به کشتهشدگان به جُند رحمت و ایمان در جهاد اکبر. و نیز میفرماید: «هر چیزی فناء و نیستیپذیر است مگر وجه پروردگار : کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ اِلا وَجْهَهُ» و سرانجام در آیتی دیگر میفرماید: «آنچه پیش شماست تمام میشود، و آنچه نزد خداست بقاء و ثبات دارد: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللهِ باقٍ».
آیات مذکور دلالت دارند، آنان که نزد پروردگارشان زنده جاویدند، «وَجْهُ الله»اند که بَوار و زوال بر آنها راه ندارد. این وجهِ زوالناپذیر، همان اسماء الهی است که خداوند متعال، صفت عزّت و جلالت را بر آن مترتّب ساخته: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ و َالْاِکْرامِ: هر چه بر زمین است فانیشونده است و وجه پروردگارت که صاحب جلال و اکرام است، باقی خواهد ماند». در این آیه، کلمه «ذُو» صفت است برای وجهی که ذُوالْجَلالِ وَ الْاِکْرامِ بوده و پایدار است.
وجه هر شیء عبارتست از چیزی که مواجهه بدان حاصل شود. وجه هر چیزی مظهر اوست و مظاهر، جمله اسماءاللهاند که مواجهه خدا با تمام مخلوقات خود به وسیله آن انجام مییابد. بنابراین، آنان که به فیض سعادت «بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزی داده میشوند» رسیدهاند، اسماء جلالیّه و جمالیّه پروردگارند، زیرا فناء در ذات حق، ملازم است با وجهالله شدن و مظهر اسماء و صفات الهی گشتن. مراد از فناء در این مقام، فانی و معدوم شدن ذات عارف از نفْسالامر نیست، بلکه مرادْ مقصور کردن نظر است به مشاهده عظمت کبریای خداوندی.
محراب جلال و جمال و مظهر صفات کمال الهی، حضرات ائمه اطهارند، چنان که خود بدان اشارت فرمودهاند که «نَحْنُ اَسْماءُ اللهِ: ما اسماء خدا هستیم». سیره و احوال این بزرگواران گویای این واقعیت است که آنان به قدری مستغرق و فانی در بحر جمال و جلال حق بودند که هیچ نمیدیدند جز خدا، و هیچ نمیگفتند جز به زبان خدا، و به هیچ امری مبادرت نمیورزیدند جز به اراده و فرمان خدا. در هنگام مناجات و نماز، صَعقِه الهیّه آنان را چنان فرامیگرفت که از تمام ماسویالله منصرف و در ذات احدیّت محو میشدند، به طوری که پیکان دردناکی را در حال نماز از پای حضرت مولیالموالی خارج کردند و ایشان ملتفت نشدند. این است معنای فناء فیالله و بقاء به او، نه آنچه را که برخی بیخبران از عرفان و جماعتی از متصوّفه توهّم کردهاند. بنابراین، حقیقتِ مواجهه با اسماءالله، فانی شدن سالک است در انوار مقام ولایت تا معنی حقیقیّه «للهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها: و نامهای نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید» بر او ظاهر گردد.
امام صادق(ع)، محراب جمال کبریایی و مظهر اعلای اسماءالحسنای الهی، بزرگترین حافظ و ناشر دین مقدس الهی است. قرآن مجید که عینالحیوه جاودانی و دستورالعمل کامل زندگانی است، نباید از بین رود و این دین مقدس، ارکانش تزلزل پذیرد. خداوند هم این کتاب را همواره نگاهداشته و اسباب را بر حفظ آن تا قیام قیامت مهیّا ساخته، و بزرگترین اسبابش را بعد از حضرت رسول(ص)، دوازده امام و وصیّ و جانشین قرار داده که در حفظ و نگهداری این کتاب آسمانی، جِدّ بلیغ نمایند. ایشان هم به اعلی درجه، این وظیفه را انجام دادند و در هر زمان به مقتضای آن رفتار نمودند؛ گاهی به شمشیر زدن و وقتی به خانه نشستن و تحمل مصائب و شدائد نمودن، چنان که حضرت امام حسن(ع) با دشمن سازش کرد و حضرت امام حسین(ع) قیام کرد و به شهادت رسید.
اکثر حضرات ائمه اطهار علیهمالسلام با بروزات علمی و تزریق روحانیت، این کتاب و دین را نگاهداشتند. فقط دو نفر از ایشان دست به قائمه شمشیر زد، یکی حضرت علی بن ابیطالب(ع) و دیگری حسین بن علی(ع)، و بقیّه به تبلیغات و تعلیمات کوشیدند و سخنان جواهرآسای خود را گوشزد عالمیان نمودند. مخصوصاً حضرت محمد باقر(ع) و حضرت صادق(ع) که زمان ایشان مصادف شد با زمان ضعف بنی امیّه و عدم اقتدار بنی عبّاس، و مردم توانستند دور این دو بزرگوار جمع شوند و از علوم و معارف ایشان بهرهمند گردند.
زمان حضرت صادق(ع) را میتوان عصر نهضت علمی دانست، زیرا که برای نشر حقایق و کشف رموز قرآن، بسیار مساعد بود. حضرت صادق(ع) از مقتضیات زمان و مکان استفاده کرده حقایقِ علوم را به مردم آموخت، و تا حدّ مقتضی، پرده از روی اسرار معارف دینی برداشت.
امام صادق(ع) به نشر علومْ قیام نمود و در مقابل نهضت سیاسی، یک جنبش علمی و حرکت فکـری بـه وجـود آورد و با ادلّه و براهین منطقـی، عقیـده ثابت و پابرجای فرقه
امامیّه را که محکمترین و استوارترین عقاید است اثبات فرمود و این جهاد، از خطیرترین مجاهدات عالَم اسلام است.
آری، در معارف الهیّه، علاوه بر مجاهدات در دو جبهه جهاد اصغر و اکبر، جهاد مهم دیگری نیز مطرح است و آن جهاد ادبی یا دعوت به هدایت است. خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید، دعوت به هدایت را جهاد کبیر معرفی فرموده «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً: پس از کافران اطاعت مکن و با قرآن با آنان به جهادی بزرگ بپرداز» که در این آیه مبارکه «بِهِ» یعنی با قرآن.
جهاد قرآنی را خداوند متعال، کبیر نامیده زیرا مأموریت اصلیِ هادیان الهی، ارشاد و تعالی افکار و قلوب است و سلاح حقیقی آنان در این جهاد عظیم، علم و حکمت راستین است، چنان که خود فرموده «اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَه وَ الْمَوْعِظَه الْحَسَنَه وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوهای که نیکوتر است مجادله نمای». موفقیت در این جهاد، منوط است به حصول حقایق و افاضات ناب معنوی از سرچشمه وحی الهی، که آن نیز مرهون مجاهدتهای خالصانه مجاهد است در جبهه جهاد اکبر، و همه این مراتب در حدّ اعلی در وجود مقدس امام صادق علیهالسلام متجلّی بود.
علومی که از آن حضرت نقل شده، اگرچه بیشتر در احکام و عبادات و معاملات و طهارت و حجّ و غیر آنهاست، ولی اختصاص بدانها نداشته، در توحید و کلام و عقول، تعالیم بسیاری دارد. علاوه بر اینها، امام صادق(ع) هزاران چشمه علمی به روی مردم گشود و رشتههای مختلفی از علوم مادی، طبیعی، طبّی، شیمیایی و فیزیکی را به شاگردانش تعلیم فرمود. کتاب مقدس توحید مُفَضَّل که از آن حضرت به جای مانده، شاهد قوی بر این مدّعاست. همچنین آن بزرگوار در علوم غریبه و ریاضیات و جَفْر، مهارتی به تمامْ داشت.
آری، حضرت صادق(ع) از زمره آن بندگان مخلَص خدا بود که در اثر متابعت و پیوستگی به سیّد اولین و آخرین(ص)، بر کلّی کاینات عبور کردهاند و از «قابَ قَوْسَیْنِ: به قدر دو کمان» درگذشته و در سرّ «اَوْ اَدْنی: یا نزدیکتر» دیده بصیرت به کُحلِ «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی: دیده منحرف نگشت و از حدّ در نگذشت» مُکَحَّل گردانیدهاند، و در مطالعه «رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری: به راستی که از آیات بزرگِ پروردگار خود را بدید» خانه دل را با انوار «یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ: خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند» منوّر ساختهاند.
حضرت امام موسی کاظم(ع) – دلیل بر امامت آن حضرت، تصریح حضرت رسول اکرم(ص) و تعیین پدر بزرگوارش حضرت صادق(ع) او را به وصایت و جانشینی است. آن حضرت در مکارم اخلاق و علم و عبادت و سخاوت و مناقب، فوقالعاده بوده و عامّه و خاصّه به علوّ شأن او مقرّ و معترفند.
القاب حضرت موسی بن جعفر(ع)، کاظم و صابر و صالح و امین است و لقب مشهور او کاظم میباشد، یعنی خاموشکننده و فروبرنده غیظ، چنان که آن حضرت آنچه از دست دشمنان کشید، هرگز بر ایشان نفرین ننمود. حتی در ایّامِ زندانی بودنش، مکرّر میآمدند و پنهانی گوش فرامیدادند، ولی از وجود مقدسش کلمهای سخن خشمآمیز نشنیدند. حضرت رسول اکرم(ص) فرموده: هر که با قدرت و توانایی، غیظ خود را فرونشاند، حقتعالی قلب او را پر از امن و ایمان کند.
جوهر و عصاره مبارزه در راه حق، ارشاد است و این محبوبین درگاه الهی در طریق حق، به تحکیم مبانی عقاید انسانها پرداخته، در راه تکامل نفسانی و ارتقاء مراتب معنوی اجتماع کوشا بودهاند. از حلقوم ایشان آهنگ و نغمه روحافزا و جانپرور ظاهر شده، چه در حال حیات و چه در حال ممات، چه رأس مطهّرشان بالای نیزه و چه پیکرشان بر روی خاک، چه در سیاهچال و چه در بند اسارت و چه بر اریکه سلطنت، همواره دعوتشان به توحید بوده است.
در میان مردم، آن حضرت مشهور است به بابالحوائج و توسّل به او موجب اجابت دعاست. توسّل به مقرّبین درگاه خدا، گذشته از اخبار و احادیث و تجارب بسیار، امری است عقلی و مطابق اصول علمی:
واجب است که خداوند رحمان، اوّل موجود اشرف را خلق کند چه، اگر موجود اخسّ و پستتر را خلق کند، ترجیحِ مرجوح بر راجح لازم آید، و اگر مساوی خلق کند، ترجیحِ بِلامُرجَّح میباشـد و هر دو قبیـح است و قبیح از حکیم علیالاطلاق سر نمیزند. به همین دلیل باید فیوضات به موجوداتی که اشرفند برسد و به واسطه آنها به سایرین.
مؤثرِ حقیقی در عالم امکان، منحصر است به ذات اقدس باریتعالی و قاضِیُالحاجاتِ حقیقی اوست نه غیر، و اختصاص به افراد بشر ندارد. ولی شرط است سنخیّت بین مُدْرِک و مُدْرَک، یعنی گیرنده با آن که میدهد، باید مناسبت داشته باشد، و همین، دلیل است برای لزوم بعثت پیغمبر.
فکر و عقل و ادراکِ هر کسی به دامان جلال حق نرسد و ناچار است دست به دامان حضرت پیغمبر(ص) و ائمه اطهار و معصومین(ع) و اولیاء بزند، به جهت آن که ایشانند انسان کامل، و به واسطه کمال معرفت، قرب و اتصال را به مبدأ اعلی پیدا کردهاند.
آری، میان دو چیز که غایت بُعد و دوری است در رفعت و دَنائت، ناچار است از رابطه که واسطه باشد برای رساندن اثر عالی به سافل، یعنی فیض را از فیّاضِ مطلق بگیرد و به دیگران رساند.
حضرت امام موسی کاظم(ع) رابط عالَمِ ربوبی و قبله معنوی عالَمِ امکان بود. بدین جهت رکنی از ارکان مهمّه عبادات، تشخیص قبله و استقبال آن است. اعمال ظاهری و باطنی در شرع انور الهی، لازم و ملزوم یکدیگرند و عمل به ظواهر احکام، انسان را آماده برای ادراک و عمل به باطن احکام مینماید. خطا کردند آنان که ظاهر را گرفتند و باطن را ترک کردند، و یا باطن را گرفتند و ظاهر را ترک نمودند.
مقصود از قبله در ظاهر، توجه به کعبه است برای استفاضه از توجهّات الهیّه بدان مکان مبارک، اما در معنا، اِقبال دل است به وجود مقدّس امام(ع) که قبله معنوی و خورشید فروزان عقول است.
برای هر موجودی از این عالَم، خورشیدی است که به آن نور میبخشد تا او را به میدان تکامل برساند. عقول مجرّده که خورشید این عالمند، به جهت کثرت مناسبت به نورالانوار در احاطه به معلومات و تجرّد از مادیّات و افاضه نور بر غیر فوق، دارای مراتبی هستند شبیه مراتب انوار عَرَضیّه. چنان که هر وجودی در عالَم، به شوق لقای نورْ پروانهوار میگردد، عقول نیز پروانهوار به گِرد خورشید خود در گردشند. آفتاب این عقول، همانا عقل کلّ، وَلِیُّ اللهِ الْاَعْظَم است، که وجود مقدسش در آسمان حقیقت، هادم ظلمات و حایل عبور و نفوذ وساوس شیطانی در قلوب مؤمنین است، و بدون اذن و دستور آن مولی، هیچ عقلی پرواز نکند؛ لازمه این پروازِ روحانی و استضائه معنوی، طیّ مراتب یقین است.
در حقیقت، استقبال کعبه، علت وصول است به ایمانِ مرتبه علمالیقین، و آن نیز علت رحمانی است برای نیل به ایمان مرتبه عینالیقین و سیر در انوار شمسالشّموس ولایت، تا سرانجام سالک به ایمان مرتبه حقالیقین رسد، که علّت وصال است به کعبه ازلی.
راه خدا نه جهت راست است و نه چپ، نه بالا و نه زیر، نه دور و نه نزدیک، بلکه راه خدا، دل است، چنان که سیّد دو عالم فرمود: خدا در دل مؤمن است، این است معنی «قَلَبُ الْمُؤْمِنِ بَیْتُ اللهِ: قلب مؤمن، خانه خدا است». تجلّی کمالیّه قبله ازلی در آن عصر، در قلب مقدس انسان کامل، خلیفه بر حقّ رسول خدا(ص)، حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام بود.
حضرت امام علی بن موسیالرضا(ع) – از القاب آن حضرت رضاست؛ و این صفت از بالاترین مقامات سالک الیالله است. مرتبه رضا بالاتر از مرتبه صبر است زیرا صبر، حبس نفس است با عدم رضایت، ولی رضا، رضایت سالک الیالله است به آنچه از دوست رسد. حضرت علی بن ابیطالب(ع) رضا به قضاءالله را از ارکان ایمان شمرده و حضرت سیدالشهداء(ع) نزدیک شهادتش به خدای خویش عرض میکرد: «اِلهی رِضاً بِقَضائِکَ وَ تَسْلیماً لِاَمْرِکَ: الهی من راضی به قضای تو و تسلیم فرمان تو هستم».
از حضرت رضا(ع) معجزات و کرامات بیشمار ظاهر شده و فضایل آن بزرگوار به حدّی است که احصاء نتوان کرد. باید دانست معجزات و کرامات حضرات انبیاء و اوصیاء در اموری است که محال ذاتی نباشد و قدرت خدا هم بر محال ذاتی تعلق نمیگیرد، زیرا که قابلیّتِ مقدوریّت و موجود شدن را ندارد. معجزات انبیاء و کرامات ائمه در اموری است که عادتاً محال باشد، یعنی مردمِ عادی نتوانند مثل آن را بیاورند.
عدهای از مردم، اظهار عَجَب و بسا که انکار مینمایند صدور معجزات و کرامات را، زیرا ایشان پی به صفای دل و مقامات و درجات حضرات انبیاء و اوصیاء نبردهاند.
نفس از سنخ عالم ملکوت است و عالم ملکوت، سلطنت و حکومت دارد بر عالم طبع، زمانی به خودی خود و وقتی توسط نفوس بشریّه و گاهی به ریاضات. حالت اول، نظری است یعنی به اراده حقتعالی و «لِمَنْ یَشاءُ: برای هر که بخواهد»، بدون دخالت ریاضات و مجاهدات او. حالت دوم به اراده شخصی است که نفس او در جَرگه نفوس قدسی است. و در حالت سوم، ریاضات مشروع، ایجاد نفس قدسیّه میکند، زیرا چون نفسْ مجرّد شود از علایق دنیویّه، میتواند با مجرّداتِ ملکوتی، کمال اتصال را پیدا نماید و در خارج از مملکت تن، هرگونه تصرّفی را بنماید. اما ریاضات غیر مشروع، نفس را با ملکوت سُفلی مرتبط کرده قادر به امور نامشروعی مانند سحر و جادو میکند. در ارتباط با ملکوت عُلیا، سبب و واسطه مَلَک است و در ملکوت سفلی، واسطه جنّ، که هم سنخ شیطان است.
سبب دیگر برای خرق عادت، ضعف قوه مُتَخیّله است. قوه متخیّله زمانی کاملاً مطیع قوه عاقله نمیشود، مانند اکثر مردم، خاصّه عوامالناس که قبایح اعمال و صوَر محسوسات و زینتهای فانیِ دنیا در اَنظارشان نیکو جلوه میکند، چنان که خداوند متعال درباره ایشان میفرماید «اَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً: آیا آن کس که زشتی کردارش برای او آراسته شده و آن را زیبا میبیند». و گاهی قوه واهمه و متخیّله، کاملاً مطیع قوه عاقله میباشد، چنان که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: شیطان به دست من تسلیم شده، یعنی قوه واهمه و متخیّله من در چنگ قوه عاقله من مقهور شده است.
قوه متخیّله با ترک لذایذ دنیویّه و سایر ریاضات و مجاهدات، قابل اُفول و انحلال است و این مراتب، همه در حضرت علی بن موسیالرضا(ع) حاصل شده بود.
خداوند متعال درباره حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ: پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن». از امر به «صَلوه»، صفای جوهرِ نفس معلوم میشود، زیرا نمازْ عروج به سوی حق و مناجات با خداست، و کشتن نفسِ شَهَوی و قوه واهمه و متخیّله، از کلمه «وَانْحَرْ: و قربانی کن» درک میشود.
چون نفس انسانی شباهت پیدا کرد به مَبادیِ عالیه و مُتَخلّق شد به صفات خدایی، در دو صفت علم و عمل، کارهای خدایی از او سر میزند اگرچه به آن شدّت نباشد؛ مانند آهن گداخته و شیشه صافی که آن یکی کار آتش میکند از اشراق و حرارت و نوریّت، و دیگری رنگ چیزی را میپذیرد که در داخل آن ریخته شده است. پس عَجبی نیست که خداوند متعال چنین قدرت و اختیاری بر انسان کاملی که مقرّب درگاه او شده کرامت فرماید، که تصرف در موجودات کند و از اشیاء، صورتی را گرفته، صورت دیگر دهد.
اکمل و اشرف و اَصْفی و اَلْطَفِ نفوس در آن عصر، حضرت علی بن موسیالرضا(ع) بود، و خدا خواسته بود که آن وجود مقدس را مظهر جمال و کمال خود قرار دهد. آن حضرت، احتیاج به معلّم بشری نداشت، معلّم او ذات اقدس احدیّت و وجودش منوّر به نور الهی بود، به طوری که صوَر و حقیقت اشیاء و جمیع عوالم عُلوی و سُفلی در مرآت دل آن وجود مقدس، منعکس میشد.
آن حضرت نصایح و مواعظ بیشماری دارد، از جمله:
از علایم ایمانِ مؤمن، پنهان داشتن اسرار مردم است.
هر کس به حلالِ کمْ راضی شود، زندگیش آسان گردد و برای عیال و اولادش برکت و سلامتی بخشد، و خدا دیده دلش را بینا کند.
بخیل، روی راحتی نبیند و حسود، درک لذت ننماید و بدبین، وفا به عهد نکند.
اگر چهار خصلت و صفت در کسی نباشد، امیدوار به سعات دنیا و آخرت نگردد: وفا به عهد، کرم و بخشش در طبیعت، عزّت نفس و خوف از خدا.
صله ارحام کنید ولو به قدر شربتی آب باشد، صدقات خود را به منّتگذاری باطل نکنید، چه بسیاری از صدقات که به جهت منتگذاری، مقبول درگاه الهی نیست.
حضرت امام جواد(ع) – دلیل بر امامت آن حضرت این که عصمت او نزد فریقَین مسلّم است، و اگر غیر او بعد از پدر بزرگوارش امام شناخته شود، ترجیحِ مرجوح بر راجح لازم آید. و دیگر تعیین حضرت رسول اکرم(ص) و تصریح پدر بزرگوارش حضرت رضا(ع) او را به وصایت و جانشینی، و این که آن حضرت متکفّل غسل و کفن و حَنوط پدر بزرگوارش بود. زیرا بدن امام را امامِ بعد غسل دهد و کفن نماید، به جهت آن که امام، هیکل توحید و در حقیقت، کتابالله است مانند قرآن مجید که «لا یَمَسُّهُ اِلا الْمُطَهَّرُونَ: با آن تماس نمییابند مگر پاکان».
در سفـر حج، علمـاء و فضلاء و اَشـراف و بـزرگان شیعـه پس از فراغ از اعمال حج، خـدمت آن جناب رسیـدند و از مشاهـده جمال آن ماه ولایت و از دیـدن انـوار امامت و جلالت و ملاحظه متانت و مَهابت و معجـزات و کـرامت و علوم و فضایل، اقـرار بـه امامتش کردند و زنگ شک و شبهه از آیینه خاطر آنان زدوده شد.
قلب مقدس حضرت جواد علیهالسلام به واسطه اتّصال به مبدأ اعلی، منوّر به نور الهی بود و احتیاج به معلم بشری نداشت، زیرا وقتی قلب از علایق دنیویّه منزّه شود، معانی و حقایق در او منعکس گردد. منزلت قلب در جسد، به منزلت امام است در میان مردم، و عرش در عالَم.
حضرات بزرگان و پیشوایان فرمودهاند: چنان که قلبِ ظاهری را دو در است برای دخول و خروج خون، برای قلب باطنیِ روحانی نیز دو در است، یکی به جانب بالا یعنی ملکوت عُلیا که جای ملائکه است و جَنَّه السُّعَداء نامیده میشود، و دیگری به جانب ملکوت سُفلی که مکان اجنّه و شیاطین است و مسمّی به جَحیمُ الْاَشْقِیاء. علوم و معارف و حبّ حق و اولیاءالله از در بالا، و معاصی و شُرور و بغض اولیاءالله و آزار خلق از در دیگر داخل میشود، و تا انسان دَرِ ملکوت سفلی را نبندد، نور ولایت و عبادت به دلش داخل نخواهد شد.
بنابراین دلها بر سه قسمند: قسم اول دلی است که جزئی از حقایق در آن جای نمیکند. قسم دوم دلی است که خیر و شرّ هر دو در آن داخل شوند و هر یک قویتر است بر دیگری غالب آید. قسم سوم دلی است که در آن چراغی است از انوار الهی که پیوسته روشنی دهد و هرگز برایش خاموشی نیست.
قلب مقدس حضرت جواد(ع)، آن چراغ پر فروغ جاودان الهی، عرش با عظمت خدا بود. چه، قلب مؤمنِ با کمال، عرش خدای رحمان است. بدین معنی که، عرش محل استیلای رحمت رحمانیّت است و هر فیضی که میبرَد، مُقَسِّم است و قلب انسان کامل هم محل ظهور رحمت و انوار حقّه الهی و تجلّیات اوست.
شرافت و خاصیتی که در قلب انسان کامل است، در عرش نیست. عرش عالَم، عرشی است با عظمت ولی فاقد شعور و ترقی، اما قلب، واجد ادراک و قابل ترقی است و هر مددِ فیضی که به او رسد، حیات، قدرت، علم و کمالاتِ تازهای به آن دهد.
عرش عالَم، محل ظهـور صفت رحمـانیّت است نه روحانیّت، اما قلب انسـان کامل، محل روح عُلوی نورانی و مستقرّ خلافتالله است، چنان که در حدیث قدسی وارد است: نه زمین گنجایش مرا دارد و نه آسمانها مکان من تواند بود، بلکه جای من یعنی جلوِگاه من، قلب انسان کامل است.
اگر قلب مؤمن بشکند، اهمیّت آن بیشتر میشود که فرمودهاند: هر چیزی بشکند از قیمت آن میکاهد مگر دل، که اگر بشکند بر قیمت آن میافزاید، و شکستهترین و لطیفترین قلوب در آن عصر، قلب انسان کامل، حضرت جواد(ع) بود.
در حقیقت، انسان کامل کسی است که قلب او باز شود به سوی ولایت، و حکمتی که خداوند رحمان در قرآن مجید تعریف نموده و آن را مایه خیرِ کثیر قرار داده، همانا اِنفِتاح دل است به سوی ولایت.
در مقام چنین قلبی است که حضرت امام جواد(ع) فرموده: قصد سوی حق به دل، بهتر است از اِتِّعابِ جوارح به اعمال. زیرا بسا که عمل توأم با ریاء و یا طلب مدح و شهرت و سایر اَغراض فاسده باشد، ولی نیّت، پنهان و لِوَجْهِالله است، پس نیّت مؤمن بهتر است از عملش. عمل، صورت نیّت است و نیّت، صورت شاکله، چنان که فرماید «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ: بگو هر کس بر حسب ساختار شخصیتِ خود عمل میکند». پس مایه و سبب، نیّت و شاکله است که بدون آن، عمل را خیری نیست.
ظهور عظمت فاعل، بسته به عظمت فعل و آثار اوست، و زمانی این فعل، حسّیه است و وقتی معنویّه. فعل حسّیه اموری است که مشاهده میشود در آسمانها و زمین، و بالاترین مثال برای فعل معنویّه، افعال و اعمال و سیر قلوب است. در هر قلبی واقع است امور عظیمه طبیعت و ماوراءالطّبیعه، چنان که در مقام قلب فرمودهاند که تصوّراتش جعل بسیطی، و تصدیقاتش جعل ترکیبی، و صورتها مُنشآت او، و به اعتباری او قادر است و خالق، و صورتها مخلوق و مصنوع اوست. اجزاء ترکیب در جعل ترکیبی، عبارت است از ظهور آثار علمیّه و باطنیّه در قلب، و ممکن است قلب به مرتبهای از قرب و اتّصال رسد که اَشباح و صوَری خلق کند که در عالَمِ ظاهر برای دیگران نیز قابل رؤیت و ادراک باشد.
از جمله کلمات حکمتآمیز حضرت جواد علیهالسلام:
اعتماد به خداوند متعال، بهاء هر چیز گران است.
بپرهیز از رفیق بد که او شمشیر را مانَد که منظرش نیکو و آثارش زشت است.
شخص مؤمن به سه چیز احتیاج دارد: توفیق از حقتعالی، و قبول کردن پنـد ناصح، و واعظی از نفس خود باشد که پیوسته او را پند دهد.
سختترین روزگار، فقر و فاقه است و سختتر از آن، بیماری بدن است و سختتر از آن هم بیماری دل است.
حضرت امام هادی(ع) – دلیل بر امامت آن حضرت، گذشته از عصمت و اخبار حضرت پیغمبر(ص) و سایر ائمه اطهار علیهمالسلام، این که پدر بزرگوارش حضرت جواد(ع) او را خلیفه و جانشین خود گردانید و هنگام وداع در حضور بزرگان شیعه و ثِقات اصحاب خود، تصریح به امامتش فرمود.
برای اسماء و صفات خدا مظهری است در عالم، و عوالمْ جمله کتابالله و مظهر و نماینده اویند و انسان کامل به مفاد آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها: و خدا همه اسماء را به آدم آموخت» دارای مظهر جمیع اسماء و صفات حق است.
حضرت امام علیالنقی(ع) ملقب به هادی، مظهر علم و قدرت بیمنتهای خدا، واجد مقام ولایت و اَوْلی به تصرف در عالم کَوْن است. این مقام از بالاترین مقامات عالم امکان است که دست هیچ بشری به آن نرسد، مگر عده معدودی که خداوند متعال آنان را در مکتب خاص ربوبیّت پرورش داده و این منصب عظمی را به ایشان بخشوده است.
در مقابل ولایت و سلطنت ابدیِ این رهبرانِ عالیرتبه بشری، همه امور خاضع و خاشعند:
هر علت، مُهَیمِن است بر معلول خود، و هر معلول خاضع است در برابر علت خود. هر مطلق، مسلّط است بر مقیّد، و هر مقیّد، مُنقاد است در برابر مطلق خود. این خضوع و انقیاد که از معلول نسبت به علّت و از مقیّد نسبت به مطلق ظاهر میگردد، سجود تکوینی است. پس همه نظام هستی در برابر خالق متعال، تکویناً ساجدند و تمام فرشتگان در برابر کَوْن جامع و انسان کامل «فَسَجَدَ الْمَلائِکَه کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ: پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند». این تعبیر رسا با جمع الف و لامِ محلی و تأکیدهای مکرّر، نشانه انقیاد و اطاعت تمام فرشتگان است در برابر محبوبین الهی، بالاخصّ در برابر حبیب خد(ص)ا و اهل بیت ایشان که در حقیقت تمام معجزات علمی و عملی حضرات انبیاء را دارا هستند مانند تسخیر فضا، سلطه بر زمین و دریا، سلطه بر امواج آتش و احیاء مَوْتی. ایشانند که به همه اسرار و علومِ اولین و آخرین واقف، و به کل کاینات محیطاند، و در منصب امامت و تصرّف در امور مادی و معنوی، یکسانند و هرچه میکنند برای توجه دادن خلق است به سوی خدا.
منظور از اَوْلی به تصرّف بودن امام هادی(ع) در عوالم وجودیّه، کمال تسلط علمی آن جناب است بر همه کاینات و نه اِعمال اراده و اداره آنها. البته حقتعالی قدرت اِعمال در امورْ به ولیّ خود کرامت فرموده است اما وجود قدرت، دلیل بر استمرار فعل و تغییر در خطّ مشی امور نیست. این امر بنابر مصلحت است نه فقدان صلاحیت، بلکه بر حسب مشیّت الهی، اِعمال اراده ممکن است، چنان که خود بدان اشاره فرمودهاند که دلهای ما ظرف مشیت و اراده خداست.
حدود تصرف امام در عالم امکان، به اقتضای شرایط است که بسا به جهت کمیّت، مختلف، لیکن به لحاظ کیفیّت، باطناً یکسان است. این تصرّفْ به لحاظ ارکانی و باطنی، اَوْلی است. عدم تصرف امام، دلیل بر تقدّم سکون ظاهری بر آن نیست. علت سکون و عدم ارتفاع موانع، حکمت الهی است وگرنه اَوْلی، تصرّف است. چه، آثار و خواصّ رحمانیِ غیرِ تصرف، ناقص و متمّم و مکمّل آن، تصرف ملکوتیِ امام است که سبب ظهور آثار و خواصّ کمالیّه است.
صاحبان این مقام را نظری به مال و منصبِ دو روزه دنیای پر حوادث نیست. اگر آنان و از جمله حضرت مولای متقیان(ع) در موارد عدیده، فضایل خود را برشمرده و برتری خویش را بر انبیاء سَلَف بیان نمودهاند، و یا امام هادی(ع) در زیارت جامعه کبیره، معرفی جامع و والایی از مقام شامخ ولایت و امامت فرمودهاند، منافاتی با این ندارد که حضرت علی(ع) فرموده: زشت و قبیح است که کسی خود را تعریف کند و ممکن است این صفت، آدمی را به پارهای از صفات رذیله دیگر مانند تکبر و نَخوَت و حسد بکشاند و از اوج انسانیّت به حَضیضِ حیوانیّت برساند. و یا حضرت امام هادی(ع) میفرماید: کسی که خود را پسندید خشمناکان بر او بسیار شوند و خودپسندی و خودبینی و خودستایی در شرع مقدس اسلام مذموم است. زیرا این معرفیِ آنان از روی تکبر، حسد، خودبینی و بیاعتنایی به خلق نبوده، بلکه به حکم انجام وظیفه الهی بوده است. چه، اولاً به مفاد آیه شریفه «وَ اَمّا بِنِعْمَه رَبِّکَ فَحَدِّثْ: و از نعمت پروردگار خویش سخن گوی» چنین اظهار، نوعی سپاسگزاری است. ثانیاً ایشان برای هدایت مردم آمدهاند، باید خود را معرفی نمایند تا مردم به علم و مقام معنوی ایشان پی برده هدایت شوند، وگرنه سبب تداوم گمراهی و اِغراء به جهل آنان میشد. ثالثاً در عالَم، هر نعمتی حقّی دارد که باید اداء شود مانند علم و هنر و معرفت، و بالاترین ادای حق، اظهار آن معلومات است خصوصاً در عالَمِ جاهل.
از تعالیم مقدس امام هادی علیهالسلام است:
مصیبت شخص صبرکننده در مصیبت یکی است و برای جَزَعکننده دوتاست، بسا که جزع از مقام و اجر معنوی انسان میکاهد.
حکمت و علم را به نااهل تعلیم نکنید، زیرا حکمت در قلوب فاسده تأثیر نمیکند، و تعلیم حکمت به جُهّال، ظلم است بر حکمت و حَربه دادن است به دست کفّار. چنان که حضرت علی بن ابیطالب(ع) نیز فرموده: جواهر را آویخته نکنید به گردن خوکان، که کنایه از آن است که حکمت و علوم را به نااهل تعلیم نکنید، زیرا او استعداد فهم مطالب حکمتی و علمی را ندارد. همچنین در بسیاری از اشخاص، حکمتِ ظاهری یعنی حفظ کردن زاییده افکار دیگران، گذشته از این که در تربیت و تکمیل نفس و سیر در مدارج عالیه مؤثر نیست، موجب ازدیاد تکبّر، حسد، خودبینی و فساد میگردد، چنان که فرمودهاند «اِذا فَسَدَ الْعالِمُ، فَسَدَ الْعالَم: آنگاه که عالِمی فاسد شود، عالَمی فاسد گردد».
حضرت امام حسن عسکری(ع) – دلیل بر امامت آن حضرت، همان اخبار جدّش حضـرت خاتـمالانبیـاء(ص) و معصوم بـودنش بِالاتّفاق و بـروز کرامات و تعییـن پـدر بزرگوارش او را بر امامت و وصایت و جانشینی خود میباشد.
آن حضرت، بیشتر اوقاتْ محبوس و ممنوع از معاشرت بوده و پیوسته به عبادت اشتغال داشت و مانند اجدادش، تمام صفات و مَلَکات فاضله را دارا و شریفترین مردم بود.
قدر و شرفِ هر کسی در پیشگاه الهی، به میزان شرافتِ قلب اوست، و منزلت قلب به مراتب تجلّی انوار الهی است در آن، علیالخصوص تجلّی نوری که او روحِ ارواح است و قلبِ قلوب، نقطه شهادت و غیوب است و کاشف کُروب، مُزَیِّل عیوب است و مُبَیِّنِ سرّ مکنون، ماءِ انهار بُحور صدور است و مجموع انوار اسرار الهیّت و ولایت، و معجزات کلّ انبیاء و اوصیاء و کرامات اولیاء و همه قدرها از او حاصل است.
در حقیقت، اگر قدر حق بر دلی نزول کند، همه قدرهای عالَم از آن دل رخت بربندد، شبِ نکرهاش به روز معرفه درآید، و جهل مُجملش تبدیل به تفصیل علم شود، قدم در بساط اخلاص نهد، به کلّی از ماسِوی و محبوبیّتهای کذایی بگذرد و در مجامع جمعیّت، در محراب فردانیّت معتکف شود و بُعدش قرب گردد، که قدر هر کسی به نسبت قرب اوست به حق، و بُعد اوست از خلق، و این معنی موقوف بر تعیّن نبوده همیشه ثابت است.
آری، قدر و شرف را باید در درون خود جستجو کرد نه در اجزاء بیرون از وجود خود، این است که بزرگان فرمودهاند: ای انسان، تو خود قدری، خود را دریاب. کسی که قدر خود را یافت و بدین مقام رسید، هر شبِ او قدر و هر روزش عید، و قول او سَدید، و دل او بر بساط علم مطلقیّه منبسط، ناسوت او به رنگ لاهوت درآمده، ملکوت و جبروتش یکی است. این است سرّ اشارت حضرت امام حسن عسکری(ع) که «اِنَّ الْوُصُولَ اِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لا یُدْرَکُ اِلا بِاِمْتِطاءِ اللَّیْلِ: واصل شدن به آستان قدس الهی، سفری است که جز با شب زندهداری و خلوت دل میسر نیست». این همان سفر مقدّس و تحوّلِ قلبیِ مبارکی است که ایام و لیالی را بر او مقدس نموده، حقتعالی و کرّوبیانِ ملأ اعلی، هر آن به او سلام و درود گویند. این سلام که تجلّی همان نور الهی است به آن قلوب، بشارت است به سعادت و امنیت و سلامتی در دنیا و عقبی، بالاخصّ سلامت قوای باطنیِ انسان از گزند آفات.
مظهر اعلای قدر و شرف و سلام و درود پروردگار در آن عصر، وجود مقدس حضرت امام حسن عسکری(ع) بود. آن بزرگوار از جمله محبوبین الهی است که آنان را سه سلام است:
سلام اوّل، سلامی است که روز میثاق به سمع جان شنیدند «سَلامٌ عَلَی عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفی: درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است». مراد از عباد در این آیه شریفه، مقرّبین درگاه الهی، خصوصاً حضرت رسول اکرم (ص) و اوصیاء اویند. آنان کسانی هستند که در ازلْ اِصطفائیّت یافتند و در ابد به هدایت رسیدند. البته امتیازات هر انسانی به نسبت فعلیّت قوای اختیاریّه اوست، و افعالی که ظهور آنها ناشی از قوای اختیاریّه نباشد، موجب امتیاز نیست. خدای تبارک و تعالی، عالِمِ پنهان و آشکار و دانای گذشته و آینده و حال، به مراتب امتیازیّه هر فردی قبل از خلقت واقف بوده، میدانسته که اعمال ایشان الهیِ محض خواهد شد. لذا با انتخاب آنان، اراده کرد تا این ذوات مقدس، وسیله دافعیّه و رافعیّه رِجسهای باطنیِ دیگران و موجب تطهیر قلوب طالبان باشند.
سلام دوم، سلامی است که از لسان سفیر الهی شنیدند. سلام مردان الهی را ممکن است ظاهراً اکثر مردم بشنوند، ولی خوشا به حال کسانی که آن سلام را بالاخصّ از لسان باطنی سفیران الهی میشنوند «اَلَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ: و چون کسانى که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند بگو درود بر شما».
سلام سوم، سلامی است که چون حجاب برخیزد، عیان به مقامِ مشاهده آید، بیسفیر و بیواسطه از ناحیه خود، آن را بشنوند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ: از جانب پروردگار مهربان به آنان سلام گفته میشود».
از کلمات حکمتآمیز حضرت امام حسن عسکری(ع):
با مردم جدال مکن که مقام و قدرت ظاهری تو از بین خواهد رفت.
مزاح مکن که باعث جرأت و دلیری دیگران بر تو میشود.
در جواز بلکه استحباب لطیفهگویی برای اِدخال سُرور در قلب مؤمنْ اشکالی نیست، لیکن اگر از حدّ بگذرد، یا کلمات زشت و وقاحتآمیز باشد، یا منجر به ایذاء مؤمن و کدورت شود، مذموم است.
پارساترین مردم کسی است که در برابر شبهه توقف کند، و عابدترین مردم کسی است که برپا دارد فرایض را، و زاهدترین مردم کسی است که ترک کند حرام را، و از همه اینها بالاتر کسی است که ترک کند گناهان را.
از ادب دور است که انسان نزد شخص غمناکی اظهار خوشحالی کند.
خداوند سبحان برای شُرور قفلهایی قرار داده و کلید آنها شُرب خَمر است.
حضرت صادق(ع) فرموده: شراب اُمُّالخبائث است؛ و نیز فرموده: مهار شخص مست به دست شیطان است، هر جا که خواهد او را میکِشد.
حضرت پیغمبـر(ص) فرموده: بپرهیزید از شراب و هرچه سُکرآور است که مُسکراتْ کلید جمیع گناهان است. ضررهای روحی و جسمی و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی شراب و مسکرات، روی اصول علمی و طبّی و تجربه، ثابت شده است.
خداوند تبارک و تعالی در قرآن مجید میفرماید «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوه وَ اَنْتُمْ سُکاری: یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید نزدیک نماز نشوید در حالی که شما مست هستید». نکته قابل توجه و اهمیت این است که مُسکر یعنی مستکننده، اختصاص به شراب و بَنْگ و چَرْس ندارد، هرچه انسان را مست و از خود بیخود کند، مانند مقام ظاهری و ثروت و غرور و خودبینی، مانند شراب است؛ و کسی که نماز حقیقی را به جا میآورد، نباید هیچ یک از این مستیها را داشته باشد.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.