ضرورت عصمت امام 2010/06/01

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: نبوت و امامت

ضرورت عصمت امام

واجب است که امام هم مثل پیغمبر باشد در عدم صدور خطا و نسیان و کذب و معاصی، و همچو کسی را نمی‌شناسد مگر خداوند تبارک و تعالی، پس تعیین امام مختصّ حضرت اقدس الهی می‌باشد.

اگر جایز باشد خطا بر امام، علّت احتیاج بر امام در امامِ مذکور هم موجود می‌‌باشد، پس محتاج می‌شویم به امام دیگر و هکذا، در این صورت تسلسل لازم می‌آید. و اگر گویند اِشکالی نیست به جهت آن که انتهای احتیاج به سوی نبی و قرآن شده تسلسل منقطع می‌شود، جواب گوییم کلام ما در وجوب نصب امام است و آن بعد از فراغ از نبی و قرآن است.

در صورت صدور معصیت از امام، اگر زجر و منع او بر رعیّت از باب نهی از منکر واجب باشد، در این صورت جهت الزامی و قهری از برای امّت بر او خواهد شد، و کسی که امّت تواند بر او الزام و قهر نمود، نتواند قاهر و مُطاع بر امّت باشد و ممکن است که گاهی مستحقّ حدّ و قتل باشد! البته اطاعت چنین شخصی از قبایح است، این است که علمای اهل سنّت، عدم اشتراطِ عصمت را در دفع فساد، به این نحو بیان کرده‌اند که اگر امام از اطاعت خدا خارج شود، بر امّت است که او را از مقام امامت عزل نموده و دیگری را برای خود امام تعیین کنند. در حقیقت، امام‏تراشی را به حدّی رسانده‌اند که نمی‌دانند این وضع، چه اختلال در نظام شریعتْ و چه فساد در دین محمدی(ص) مترتّب می‌سازد.

سلطان دین، اگر تعیین وی بر عهده امّت باشد، منشأ فساد خواهد شد به جهت عدم قدرت امّت در تعیین معصوم، و گاهی می‌شود که طغیان نموده و تَوَغُّل در معاصی و احکام الهی نماید که با وجوب اطاعت او، در این صورت وجوبِ نهی از منکر ساقط می‌شود.

اگر معصیت صادر شود از امام، وثوق به قول او نمی‌باشد، به جهت آن که احتمال است خطا شود، و این مُناقِض غرضِ از نصب اوست.

اگر گناه از امام صادر شود، هر آینه شهادتش به اقلّ اشیاء مقبول نمی‌شود تا چه رسد شهادت او به دین نبی. اگر امام معصوم نباشد، لازم آید الزام او، و الزام او باطل است، پس غیر معصوم بودنِ او نیز باطل است.

عقول مردم کافی نیست به درک تفاصیلِ کتاب و سنّت، پس واجب است که خداوند متعال فردی را جعل نماید که عالِم به همه مذکورات شود تا خلق به او رجوع کنند، و محال است که غیر از حق‏تعالی کسی بر تعیین همچو امامی قادر باشد.

خداوند متعال هر شیء را در قرآن کریم بیان فرموده، چنان که می‌فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ: ما هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکرده‏ایم»؛ «نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ: و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم»؛ «کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفصیلاً: و هر چیزی را به روشنی باز نمودیم » و «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ: و هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در کتابی روشن است».

بقاء کتاب و سنّت، بدون حجّت که عالِم باشد به همه آنها ممکن نیست، به جهت آن که کتاب، محکم و متشابه و مجمل و مُأوَّل و ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و مطلق و مقیّد دارد، و هم‏چنین است سنّت بنا بر وقوع تحریف و کذب و تصحیف.

بنابراین، نصب امام واجب است بر حق‏تعالی به دلایل عقلی، و دلایل نقلی نیز بسیار است، از جمله قول حق‌تعالی است که می‌فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ وَ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَه سُبْحانَ اللهِ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ: و پروردگار تو هر چه را بخواهد می‏‏آفریند و برمی‏‏گزیند و آنان اختیاری ندارند، منزّه است‏ خدا و از آنچه با او شریک می‏‏گردانند برتر است» که منطوق آن دلالت می‌کند بر این که اختیار در دست خداست، و مفهوم آن دلالت می‌کند که عباد را اختیارِ تصرّف نیست در تعیین کمالِ خیر، و غیر از حق‌تعالی کسی نمی‌داند و نمی‌شناسد چه کسی لایق است به این مقام که امور دینیّه و دنیویّه را به نحو احسن اداره کند، پس واجب است که مُعَیِّن و گزیننده امام، خدا باشد.

خداوند تبارک و تعالی به رسول خود می‌فرماید: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْاَمْرِ شَیْءٌ: هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست‏» و نیز می‌فرماید: «اِنَّ الْاَمْرَ کُلَّهُ للهِ: بگو سررشته کارها یکسره به دست ‏خداست» پس در جایی که پیغمبر را اختیار نباشد، در امّت به طریق اَوْلی اختیار نخواهد بود.

دلیلی از ادلّه نقلیّه که دلالت دارد بر وجوب عصمت امام، چنان که قبلاً ذکر شد، آیه «لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ: عهد و پیمان من به ظالمان نمی‏رسد» است. مراد از عهد در آیه شریفه، عهد امامت است به جهت آن که مرجعْ غیر آن نیست.

هر کسی که اقدام کند بر ذنب و عصیان، پس او ظالم است و آیه شریفه، نصّ است در این که مقام امامت بر مُذْنِب نمی‌رسد، ذنب او ظاهری باشد یا باطنی.

گوییم سؤال حضرت ابراهیم(ع) مقام امامت را، یا برای ذرّیه او بود که مُسْلِم و عادل باشند در مدت عمرشان، و یا ذرّیه‌ای بود که ظالم باشند در مدت عمرشان، و یا برای ذرّیه‌ای بود که در بعضی از مدت عمرشان ظالم و در بعضی از آن عادل باشند.

بنابر اوّلی، لازم آید که جواب مطابق سؤال نباشد، و بنابر ثانی، لازم آید که حضرت خلیل با آن منصب جلیل، مقام امامت را بر ذرّیه ظالم خود خواستار باشد و این هم از اَدنی جاهلی صادر نمی‌شود، و بنا‏بر سومی، که مطلوب ماست این است که، مقام امامت نمی‌رسد به کسی که فِی‌الجمله کافر یا ظالم باشد در مدتی از عمر، چنان که خلفای ثلاثه، خالی از ظلم نبودند حتی در ایام خلافتشان؛ کدام ظلم اشدّ است از انکار نصّ جلیلْ در خصوص حضرت علی(ع) و غصب حقّ او؟!

اگر علمای اهل سنّت، پرده لجاجت را از پیش چشم خود بردارند و پنبه عناد را از گوشِ هوش بیرون کنند، حقیقت امر بر ایشان روشن خواهد شد.

در مواثیق و عهود حق‌تعالی، تغیّر و زوال راه ندارد و مقتضای آیه شریفه آن است که در عالم ذَرّ، که عالم تقرّرِ عهود و اخذ مواثیق الهی است، چنین مقرّر شده که متّصِف به صفت ظلم، امام نمی‌شود و نیز آیه شریفه، نفی استحقاق امامت می‌کند از کسی که متلبّس به صفت ظلم بوده باشد.

در آیه «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ: خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید» مراد از اَطیعُوا وجوب اطاعت است در جمیع اوامر و نواهی، و این اطاعتْ علماً و عملاً تمام نمی‌شود مگر با معصوم.

هر آیه که در قرآن کریم مشتمل بر ذمّ صفتی یا فعلی است که حق‏تعالی آن را دوست نمی‌دارد یا وعده عذاب بر آن کرده ‌است، همه آنها در غیر معصوم ممکن است یا فعلاً متّصف باشد به یکی از آنها یا در ماضی یا در مستقبل، که دلالت دارد بر عدم قابلیّت به مقام امامت، پس باید امام معصوم باشد. حتی واجب است امام منزّه باشد از دَنائت آباء و اجداد و عیوب خَلقیّه و رذایل خُلقیّه.

هر غیر معصوم ممکن‌الخطاست و اولواالامر و صادقین که اطاعت ایشان بر دیگران واجب شده، غیر ممکن‌الخطا هستند، و امر کردنِ غیر ممکن‌الخطا به طاعت ممکن‌الخطا، معقول نیست. پس همیشه باید غیر معصوم به معصوم اقتداء کند و این هم موقوف است بر این که آن معصوم معلوم بوده و متّصِف به صفت عصمت باشد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.