انسان ، درّ یگانه خلقت 2008/12/23
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
انسان، درّ یگانه خلقت
انسان آن درّ یگانهای است که خداوند تبارک و تعالی او را اشرف مخلوقات خود قرار داده و تنها درباره او به خود بالیده و پس از بیان دوران تدریجی خلقت از گل، نطفه، علقه و بالاخره دمیدن روح فرموده «فَتَبارَکَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ». او را در بهترین ترکیب و تعدیل خلق کرده و به آیه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ» مفتخرش ساخته، روح او را به خود منسوب داشته «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» و همه ممکنات به طفیل او خلق شده است «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الْاَرْضِ».
آری مقصود از آفرینش، وجود انسان است و مقصود از انسان، معرفت به ذات و صفات حضرت خداوندی است و کمال این معرفت جز از انسان راست نیاید. اگرچه در تعبد، مَلَک و جن با انسان شریکند، ولی در تحمل اعباء امانت معرفت، از جمله کائنات، انسان ممتاز گشت.
بار امانت معرفت کشیدن به حد کمال از هیچ موجودی ممکن نیست اِلاّ انسان، زیرا که دل انسان آئینه جمال نمای الوهیت است و «خَلَقَ آدَمَ عَلی صُورَتِهِ» اشاره به این معنی است. خلاصه نفس انسان دل اوست که آئینه حق نماست و ظهور جملگی صفات جلال و جمال حق به واسطه این آئینه است «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ».
چون نفس انسان که مستعد آینگی است، تربیت یابد و به کمال رسد، ظهور جملگی صفات حق را در خود مشاهده کند و خویشتن را بشناسد. اما تا نفس به کمال مرتبت صفای آینگی رسد، مسالک بسیار باید قطع کند و این جز از جاده مستقیم حقیقت، ممکن نیست.
از حضرت رسول اکرم (ص) پرسیدند: خدا در کجاست؟ فرمود در قلوب مؤمنین.وحق تعالی می فرماید: آسمان وزمینم نتواندمرافراگیرد، ولی قلب بنده مؤمن مرافرامیگیرد.
خداوندمتعال درباره اومیفرماید «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». معنی ظاهری این آیه شریفه معلوم است، لیکن قرآن راظاهری است وباطنی «اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً».
ازجمله معانی باطنی آیه فوق این است که: آدمیزادمحمول عنایت ماست وما اورا ازبرّ وبحربرگرفتیم، برّ عالم اجسام است وبحر عالم ملکوت. ما اورا از برّو بحربرگرفتیم، زیرا که او بار امانت ما دارد، باری که برّ و بحر نمیگرفت، آدمی آن بار برگرفت، پس برّ و بحر او را با آن بار چگونه تواند گرفت؟! چون او با آن عجز و ضعف، بارما میکشد مابا این قدرت و قوت وکرم، اولیتر که باراوکشیم زیراکه ما عاشق و معشوقیم.
آنچه ما را با آدمی و آدمی را با ما افتاده، هرگز نه ما را با دیگری و نه دیگری را با ما افتاده، بار ناز معشوق، عاشق معشوق تواند کشید. خواستِ معشوق، عاشق را پیش از خواست عاشق باشد معشوق را، زیرا عاشق پیش از وجود خود مرید معشوق نبود، لیکن معشوق پیش از وجود عاشق، مرید عاشق بود.
سالک حقیقی باید از سر صدق و تأنّی، نه از سر هوی و تمنّی مطالعه در نفس خود کند تا خود را بشناسد و واقف گردد که کیست، از کجا آمده و به چه کار آمده است و کجا خواهد رفت، و چون خواهد شد و مقصد و مقصود او چیست؟ و معلوم گردد که روح پاک علوی نورانی را در صورت قالب خاکیِ سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت دارد، و قطع تعلق روح از بدن و باز در حشر، قالب را نشر کردن و کسوت روح ساختن از برای چیست؟ آنگه از زمره «اُولئِکَ کَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ» بیرون آید و به مقام انسانی رسد و از حجاب غفلت بیرون آید و با شوق و ذوق، قدم درراه سلوک نهد و آنچه در نظر آورد در قدم آورد که ثمره نظر، ایمان است و ثمره قدم، عرفان.
تا سالک در وجود خود سیر میکند وسلوک در نفس وروح ودل خود دارد، ممکن است ظاهراً او را به غیر حاجت نیفتد، لیکن چون به سرحد وحدانیت رسید، به خودی خود از این مقام نتواند گذشت زیرا که در این مقام، تصرف ازسالک برخیزد و هستی دیگر پدید آید و بعد از این راه او برنیستی است ونیستی به تصرف غیرتواند بود.آن فلسفی بیخبر از علم و دهری را خبری نیست که در میان بندگان خدا کسانی هستند که در اثر متابعت به سیّد اولین و آخرین(ص) بر کلّی کاینات عبور کردهاند و از «قابَ قَوْسَیْنِ» در گذشته و در سرّ «اَوْ اَدْنی» دیده بصیرت به کحل «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی» مکحّل گردانیدهاند و در مطالعه «رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری» خانه دل را با نوری از انوار «یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» منوّر ساختهاند.
حصول کمال ممکن نیست مگر به عشق وهرترقی وعروجی که هست، در نتیجه احساس عشق است. اگربشراین احساس رانداشت، حیوانی بیش نبودواز حقیقت آگاه نمیشد. پس سراسر ترقی و کمال بشر از عالم حیوانی به عالم بشری و از عالم بشری به عالم ملکوتی به واسطه عشق میباشد. تنها عشق است که بشر را نزدیک به معشوق ازل و ابد کرده او را به وصال میرساند. این گوهر بینظیر در بازار جان، رایگان است. عارفان حقیقی دو دستی دامن عشق برگرفتند و به مقصد رسیدند.
اگرچه تخم عشق در زمین دلها ابتدا به دستکاری خطاب «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» انداختند، ولی تا توفیق تربیت این تخم به کدام صاحب دولت داده شود. آری مملکت جاودانی عشق به هر شاهی ندهند، هرچند هیچ سری از سودای تمنای این حدیث خالی نیست، ولی دست طلب هر متمنّی به دامن کبریای این دولت چون رسد؟
سخن حقیقت وبیان سلوک راه حق، دواعی شوق وبواعث طلب را درباطن طالبان پدید آوردوشررآتش محبت را دردل عارفان مشتعل گرداند. بیخبران رانیزازدولت این حدیث انتباهی باشد، لیکن ندانند قفل این سعادت به کدام کلیدگشاده میشود. آن قوم را دولت این حدیث ازدرسمع درآمدکه گفتند«رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلْایمانِ اَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّا».
غرض از بیان سلوک، اثبات واتمام حجت است بربطّالان و هویپرستان که همگی همت خویش را در استیفاء لذات و شهوات حیوانی وبهیمی صرف کردهاند، و چون انعام به نقد وقت راضی شده ازذوق مشارب مردان وشرف مقامات عارفان محروم ماندهاند.
بعضی از روندگان و سالکان طریق حق که به وصال رسیدهاند، مأموریت یافتند که از سرچشمه آب حیات معرفت، تشنگان بادیه طلب را شربتی بچشانند تا درد بر درد و شوق بر شوق و تشنگی بر تشنگی بیفزاید.
عارفان کامل یاری دهنده طالبانند و میخواهند که ایشان از تصرف وساوسشیطانی وهواجس نفسانی خلاصی یابند وازجاده مستقیم و مرصاددین قویم انحراف نجویند. چه، دراین راه رهزنان بسیارندکه روندهای اگر بیدلیل ورهنما رود، هرچه زودتردروادی هلاکش اندازند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.