ارتباط اراده و اخلاق 2008/11/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد دوم

ارتباط‌ اراده‌ و اخلاق‌

عده‌ای‌ کورکورانه‌ به‌ قدرت‌ شگفت‌انگیز اراده‌ و اخلاق‌ و تأثیر آن‌ به‌ دیده‌ انکار نگریسته، با پیروی‌ از گفتار ناروای‌ برخی‌ فلاسفه‌ ماد‌ی، گفته‌اند که‌ اراده‌ در اخلاق‌ بشر مؤ‌ثر نیست. البته‌ این‌ گفتار ناحق‌ و غیر واقع‌ بینانه‌ است. اگر دستورات‌ اراده‌ معنوی‌ و اخلاقی‌ از جامعه‌ رخت‌ بربندد، و زندگی‌ بر پایه‌های‌ متزلزل‌ مادیت‌ که‌ مورث‌ تمام‌ بدبختی‌هاست‌ استوار گردد، باید کتاب‌ بشریت‌ و طومار مفهوم‌ آدمیت‌ از صفحه‌ حیات‌ برچیده‌ شود.

گفته‌اند که‌ با وجود اراده‌ و تصمیم، بشر باز هم‌ قادر به‌ تهذیب‌ اخلاق‌ و کسب‌ خصال‌ پسندیده‌ نیست، زیرا انسان‌ تابع‌ تمایلات‌ فطری‌ و غرایز طبیعی‌ است‌ و اراده‌ و تصمیم‌ را یارای‌ مبارزه‌ با تمایلات‌ درونی‌ نیست.

پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ باید بین‌ غرایز طبیعی‌ و اعلامات‌ عقلی‌ و الهامات‌ درونی‌ فرقی‌ گذاشت. غریزه‌ طفره‌ بردار نیست‌ و تردید در آن‌ مصداق‌ ندارد، و اراده‌ و دستورات‌ اخلاقی‌ نمی‌تواند نهال‌ آن‌ را محو و ریشه‌ کن‌ نموده‌ از کانون‌ وجود برطرف‌ سازد. بشر نمی‌تواند به‌ اراده، سد‌ باب‌ گرسنگی‌ کند و به‌ فرمول‌های‌ اخلاقی، تمایلات‌ جنسی‌ را در خود عقیم‌ سازد، و یا عواطف‌ حب‌ ذات‌ و تأثر را از خود دور نماید. اراده‌ و اخلاق‌ نیز مؤ‌ید پرهیز از امور فطری‌ و غریزی‌ نیست، لیکن‌ به‌ وسیله‌ اراده‌ معنوی‌ و دستورات‌ اخلاقی‌ می‌توان‌ تمایلات‌ درونی‌ را تحت‌ نظم‌ و ترتیب‌ در آورد.

این‌ که‌ گفته‌اند اراده‌ تابع‌ غرایز است، این‌ امر کلیت‌ ندارد. بشر قادر است‌ غریزه‌ و مزایای‌ غریزی‌ خود را به‌ نیروی‌ اراده‌ به‌ مرز اصول‌ اخلاقی‌ محدود سازد. این‌ امری‌ است‌ شدنی‌ که‌ بالعیان‌ ملاحظه‌ می‌شود، و امروزه‌ این‌ معنی‌ از مرحله‌ نظری‌ گذشته‌ و در عداد علوم‌ یقینی‌ و تربیتی‌ محصور شده‌ و از اصول‌ مهم‌ علوم‌ تعلیم‌ و تربیت‌ به‌ شمار می‌رود.

گفته‌اند که‌ اراده‌ و اخلاق‌ تابع‌ وراثت‌ است، چنان‌ که‌ حسود حسد را از آبأ و اجداد خود کسب‌ کرده‌ و از مکتب‌ طبیعت‌ آنان‌ فرا گرفته‌ است.

باید گفت‌ هرچند وراثت‌ در اخلاق‌ و روحیات‌ بی‌اثر نیست، ولی‌ اراده‌ در اخلاق‌ از آن‌ مؤ‌ثرتر است. چنان‌ که‌ فرزندان‌ والدینی‌ که‌ در یک‌ منطقه‌ به‌ دنیا آمده‌اند، همه‌ دارای‌ روحیات‌ واحد، اخلاق‌ متحد و ساختمان‌ مزاجی‌ یکسان‌ نیستند، بلکه‌ تلقینات‌ و تعلیمات‌ اخلاقی‌ و غیر اخلاقی‌ در تربیت‌ و روحیات‌ آنان‌ مؤ‌ثر است.

ساختمان‌ مزاجی‌ در اخلاق‌ مؤ‌ثر است، لیکن‌ علت‌ جزء و ناقصه‌ است‌ نه‌ تامه، وتربیت‌ اخلاقی‌ به‌ نیروی‌ اراده‌ می‌تواند در اصلاح‌ آن‌ مؤ‌ثر افتد. اگر فرض‌ شود ساختمان‌ مزاجی‌ بعضی‌ اشخاص‌ طوری‌ است‌ که‌ بی‌اراده‌ و اختیار مرتکب‌ اعمال‌ نیک‌ یا کردار زشت‌ و ناشایست‌ می‌شوند، برای‌ این‌ گونه‌ اعمال‌ روا یا ناروا نمی‌توان‌ فضیلت‌ یا ردائت‌ قائل‌ شد. علاوه‌ بر این، چنین‌ اشخاص‌ دچار کسالت‌ روحی، بلکه‌ مبتلا به‌ بیماری‌ جسمی‌ هستند که‌ باید معالجه‌ شوند.

منکرین‌ اراده‌ ایراد کرده‌اند هم‌ چنان‌ که‌ نمی‌توان‌ سیاه‌ پوست‌ را سفید پوست‌ و شخص‌ کوچک‌ قلب‌ را بزرگ‌ قلب‌ نمود، با اراده‌ نیز نمی‌توان‌ اخلاق‌ خود یا دیگری‌ را تغییر داد.

پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ قیاس‌ نادرستی‌ است، هرگز امور تکوینی‌ را به‌ امور تکلیفی‌ تشبیه‌ نتوان‌ نمود. بزرگی‌ و کوچکی‌ قلب‌ بستگی‌ به‌ دستگاه‌ خلقت‌ و سازمان‌ آفرینش‌ و تکوین‌ دارد، لیکن‌ کسب‌ اخلاق‌ حسنه‌ به‌ نیروی‌ اراده‌ امری‌ است‌ تکلیفی‌ که‌ از قدرت‌ بشر خارج‌ نیست. بشر در انجام‌ امور تکلیفی‌ مختار است‌ ولی‌ امور تکوینی‌ از حیطه‌ اقتدار او خارج‌ است. نه‌ مکتب‌ جبر حق‌ است‌ و نه‌ مذهب‌ اختیار، بلکه‌ حق‌ آن‌ است‌ که‌ بشر در انجام‌ امور تکلیفی‌ مختار و در انجام‌ امور تکوینی‌ بی‌اختیار است، و انتقادات‌ مذکور در زمینه‌ نفی‌ قدرت‌ اراده‌ و عدم‌ امکان‌ تقویت‌ نیروی‌ تصمیم، سفسطه‌ و مغلطه‌ بوده، از منطق‌ و ساحت‌ برهان‌ به‌ دور است.

کسی‌ که‌ گسترش‌ دامنه‌ علوم‌ و بینش‌های‌ انسانی‌ را معلول‌ جبر حیات‌ طبیعی‌ محض‌ و شؤ‌ون‌ آن‌ دانسته‌ و عوامل‌ کمال‌ جویی‌ و عشق‌ به‌ حقیقت‌ یابی‌ را نادیده‌ گیرد، به‌ طور قطع‌ او از سرگذشت‌ علوم‌ و انگیزه‌های‌ به‌ وجود آورنده‌ آنها بی‌خبر است.

پیشرفت‌ سریع‌ و وسیع‌ اختراعات‌ و اکتشافات‌ و صنایع‌ بالاخص‌ در عصر حاضر، در افرادی‌ که‌ همه‌ توجه‌ خود را بدان‌ها معطوف‌ نموده‌ و از حقایق‌ منصرف‌ شده‌اند، اثرات‌ منفی‌ نهاده‌است. منحصر کردن‌ علوم‌ به‌ عوامل‌ جبری‌ و حیات‌ طبیعی‌ محض، تهمتی‌ است‌ نابخشودنی‌ و خلاف‌ واقعی‌ است‌ آشکار.

دانشمندان‌ علوم‌ انسانی‌ و مکتب‌ سازان‌ و درون‌ بینان‌ بسیاری‌ به‌ پا خاسته‌ و با تعلیم‌ و تربیت‌ و ارشاد انسان‌ها، خدمات‌ شایانی‌ به‌ عالم‌ بشریت‌ انجام‌ داده‌اند. این‌ خدمات‌ آنان‌ را نمی‌توان‌ معلول‌ عوامل‌ جبری‌ و یا منافع‌ شخصی‌ و من‌ بازی‌ها و من‌ پرستی‌ها دانست؛ مگر دانشمندانی‌ که‌ به‌ سبب‌ منافع‌ شخصی‌ و خودخواهی‌ یا عشق‌ به‌ موضوعی، با ضمیمه‌ کردن‌«جز این‌ نیست» با جلب‌ توجه‌ مردم‌ به‌ خود، آنان‌ را فریب‌ داده‌ و خویشتن‌ و دیگران‌ را از نتایج‌ و محصولات‌ عالی‌ اندیشه‌ بزرگان‌ محروم‌ داشته‌اند.

اگر عنایت‌ خداوندی‌ به‌ وسیله‌ دانشمندان‌ کمال‌جو و تعالی‌ طلب‌ شامل‌ حال‌ بشر نبود – که‌ تنها اسمشان‌ در اکثر اوقات‌ متوقف‌ کننده‌ درندگی‌های‌ غوطه‌وران‌ در حیات‌ طبیعی‌ محض‌ است‌ – اینان‌ انسان‌ها را به‌ نابودی‌ می‌کشانیدند. بالاخص‌ نظری‌ به‌ جنگ‌های‌ قدرتمندان‌ با ملل‌ ضعیف، که‌ درندگی‌ و کشتار را در راه‌ تنازع‌ بقاء قانون‌ اساسی‌ می‌پندارند، ارزش‌ این‌ دانشمندان‌ را بر جامعه‌ بشریت‌ روشن‌تر می‌نماید. اما با رو به‌ ضعف‌ نهادن‌ فریاد اصلاح‌ طلبان‌ و کمرنگ‌ شدن‌ علوم‌ بنیادین‌ انسانی‌ که‌ دین‌ از اساسی‌ترین‌ آن‌هاست، قدرتمندان‌ ناآگاه، کره‌ خاکی‌ را به‌ انبارهای‌ اسلحه‌ تبدیل‌ نمودند، که‌ اگر چند موج‌ مخرب‌ از چند مغز که‌ عوامل‌ جبری‌ میلیاردها نفوس‌ را در اختیار آنان‌ گذاشته، سر کشد، دیگر اثری‌ از انسان‌ نیست.

کار با ارزش‌ دیگر دانشمندان‌ علوم‌ انسانی، نجات‌ انسانیت‌ و اصول‌ ارزش‌های‌ انسانی‌ از سقوط‌ به‌ زیر پای‌ بیگانگان‌ است. در حقیقت‌ هر متفکری‌ که‌ دست‌ به‌ مکتب‌ سازی‌ در راه‌ انسان‌ها و دفاع‌ از حقوق‌ فردی‌ و اجتماعی‌ آنها زده، فعالیت‌ او معلول‌ منافع‌ شخصی‌ و خودخواهی‌ و مقام‌طلبی‌ نبوده‌است.

این‌ دانشمندان‌ هر واقعیتی‌ را که‌ عامل‌ جبری‌ به‌ وجود آورد از منطقه‌ ارزش‌ها خارج‌ می‌دانند، زیرا در آن‌ کار نه‌ اراده‌ آزاد در میان‌ بوده‌ و نه‌ اختیار انتخاب‌ هدف‌ها. در واقع‌ هر کاری‌ را که‌ عامل‌ جبری‌ به‌ وجود آورد، در آن‌ کار منِ‌ حقیقی‌ مشهود نیست‌ که‌ بتواند هدفی‌ را به‌ اختیار برگزیند و راه‌ و وسیله‌ وصول‌ به‌ آن‌ را انتخاب‌ نماید.

اگر کسی‌ فرضاً‌ از چنان‌ قدرتی‌ برخوردار شود که‌ بتواند جهانی‌ را در عالی‌ترین‌ نظم‌ و قانون‌ بسازد، ولی‌ نه‌ در به‌ دست‌ آوردن‌ آن‌ قدرت، او را اختیاری‌ باشد و نه‌ در بهره‌ برداری‌ از آن، کار با ارزشی‌ انجام‌ نداده، بلکه‌ مقدمات‌ و مبنای‌ ارزش‌های‌ کار او، از دیگران‌ بوده‌است.

موضوع‌ مهم‌ دیگر این‌ است‌ که‌ آیا به‌ راستی‌ نیروهای‌ خلا‌قه‌ مغز بشری‌ همان‌ است‌ که‌ گاه‌ و بیگاه‌ آن‌ هم‌ به‌ طور گسیخته‌ و گریخته‌ و بدون‌ محاسبه‌ قبلی‌ به‌ کار افتاده، منجر به‌ سازندگی‌ تمدن‌ها می‌شود؟ آیا آزادی‌ و اختیار بشر همین‌ قدر است‌ که‌ فقط‌ در لحظاتی‌ از عمر به‌ سراغ‌ انسان‌ها بیاید؟ آیا حد‌ و مرز اندیشه‌ بشری‌ همین‌ تموجات‌ و تحرکات‌ محدود است؟ پاسخ‌ این‌ سؤ‌الات‌ و ده‌ها برابر آن، چیزی‌ جز «نه» و «هرگز» نیست.بنابراین‌ شکوفایی‌ قدری‌ از انبوه‌ استعدادهای‌ متنوع‌ و متکثر انسان‌ و جولان‌ آن‌ در عرصه‌ هستی، معلول‌ دو بعد است: یکی‌ عوامل‌ جبری‌ که‌ انسان‌ را به‌ خود جلب‌ می‌کند، دیگری‌ عشق‌ و علاقه‌ به‌ کمال‌ و تعالی.

عامل‌ اخیر به‌ سبب‌ نفوذ در سطوح‌ و اعماق‌ حیات‌ طبیعی‌ محض، بر آن‌ غالب‌ آمده، می‌تواند خود و دیگران‌ را از هلاکت‌ نجات‌ دهد. چنین‌ افراد بسی‌ بالاتر و با ارزش‌تر از غوطه‌وران‌ در حیات‌ طبیعی‌ محض‌ هستند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.