عطیه عشق و علایم آن 2009/10/19
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد چهارم
این جهان و آن جهان و هرچه هست قبله ما روی معشوق است و بس
محفل جانان آشیان حقیقی کبوتران زیبای حرم دوست، بارگاه ناز عاشقان، و محفل راز و نیاز و تشنگان آب وصال است. بر آن کبوتران زیبا و عاشقان جمال هزاران درود.
درک محضر مقدس اولیاء خدا و علمای ربانی، توفیق بزرگی است و سالک الهی باید آن ساعات را غنیمت بداند. هرچیز از دست انسان برود، دوباره بدست میآید مگر چنان ساعاتی، لذا باید آن را قدر نهد و غنیمت شمرد.
عاشقی که مستغرق و سرمست جمال معشوق شد، به سبب غلبه عشق از خود و از ما سوی ذاهل است، جز معشوق نمیبیند، تنها جمال معشوق را قبله دل میسازد. او آیین دوگانگی، دو قبلگی و شرک را از بین برده است. خوشا بر حال افرادی که این عطیه با عظمت آسمانی را بر آنان عنایت فرمودند.
عاشق علایمی دارد و هر کسی میتواند خود را بیازماید که آیا از آن عاشقان و فداکاران است یا نه، باید ببیند که آن علایم در او در چه پایه است. یگانه خواسته عاشق این است که مطیع و منقاد محض فرمان معشوق باشد. کسی که میگوید عاشقم اما از جانش نمیگذرد، در راه خدا دیناری از مالش نمیگذرد، بلکه میخواهد برای منافع شخصی خود، منافع دیگران را متزلزل سازد، آیا او عاشق است؟! عاشقم اما نه از دنیا میگذرم نه از عقبی، این علایم چه عشقی است؟! هزاران درود نثار عاشقانی که جان و مال و دنیا و عقبای خود را در قمار خانه خلوت درباختند و به جانان رسیدند.
آری عاشق جمال، عاشق حقیقی از دنیا و عقبی میگذرد، در قبال حسن و جمال لایتناهی، دنیا را چه کند، عقبی را چه کند؟ جان را چه کند، مال را چه کند؟
البته هیچ گاه غرض، ترک دنیا نیست، از نظر اسلام ترک دنیا کردن حرام است. فردی که ظاهراً به امور مادی اشتغال دارد، اگر به اهل و عیالش وسعت دهد، عالی است ولی باید از فقرا هم دستگیری نماید، اگر امکان باشد. حقوق واجبه خود را بدهد، اگر تعلق گیرد. اما کسی که به طعام یک روزه خود نیازمند است و در آتش فقر میسوزد، هرگز به او تکلیفی نیست که از فقرا دستگیری کند یا حقوق واجبه بدهد، این امور تکلیف اغنیاء است. بزرگان نیز براساس قرآن همواره تکالیف را بیان میفرمایند. گرچه تمام کتب آسمانی تحریف شده ولی مصونیت قرآن را خداوند تبارک و تعالی خود ضمانت کرده و ابدی است، لذا احکام قرآن هرگز از بین نخواهد رفت.
حضرت سیدالشهداء جان خود و یارانش را در آن روز مقدس برای احیاء دین و رونق آن، برای نجات آنان که تحت ستم یزید و یزیدیان زیست کرده و در اسارت ایشان بودند، فدا کرد. حضرت اباعبدالله به مقام شهادت رسید تا احکام قرآن رونق یابد، مردم زیر ستم ستمکاران نروند، با هم اتحاد و اتفاق داشته باشند.
مسلماً عقب ماندگی امروز مسلمین در اثر عدم اتحاد قلبی است. در صورتی که «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ» چنگ بزنید به ریسمان محکم خدا «وَ لا تَفَرَّقُوا» و پراکنده نشوید، حکم خدا، حکم معشوق است.
در اثر عدم اتحاد مسلمین، چه توهینها و چه زورگوییها که دشمنان و بیگانگان ننمودهاند! اما در صورت اتحاد مسلمانان، آنان هرگز جرأت جسارت نمییافتند، چنان که تجربه نشان داده که شمهای اتحاد، چه تأثیری گذاشت و اتحاد اسلام چه رعبی در دل ایشان انداخت، که با توپ و تفنگ و مواد منفجره قابل قیاس نمیباشد.
البته باید دانست که غالبیت و مغلوبیت، عزت و ذلت در دست خداست. آدمی هر چقدر تلاش نماید نمیتواند یک عزیز خدا را ذلیل کند، ظاهراً ممکن است مذلت به نظر برسد، در صورتی که در باطن بالاتر از آن عزتی نیست.
ای سالکین طریق حق، عاشق شوید اما بدانید عاشق شدن را به هر کسی ندهند. سالک باید در تصفیه دل و تزکیه نفس و انقطاع از ماسوی بکوشد، خدا هم به او عشق عطا فرماید. عشق است که انسان را به سوی کمالات میکشاند. بالاترین توشه در راه وصال برای رسیدن به لقاء، عشق است. گرچه عشق مراتبی دارد، ولی نظر این است که ما را به لقاء الهی برساند، لذا باید مراتب عشق ما در حد کمال باشد. خدا تکلیف مالایطاق تعیین نفرموده و هرکسی میتواند مراتب عشق خود را به کمال برساند.
ای سالک، خدا ناظر به دلها است. این افتخار ترا بس که فرموده «قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی» و «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» از روحم به تو دمیدم. در اینجا خدا این حقیقت را ثابت میکند که ای بشر تو میتوانی اشرف کاینات شوی، بالاترین عشق در تو تحقق یابد؛ تو میتوانی با استمداد از خدا خویشتن را به جایی برسانی که تو هم اسماء خدا باشی. آری این است تفسیر حقیقی «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» نه این که ظاهراً آیه قرآن را بخوانی و بگذری، در این آیت بسیار مژدههاست که تو میتوانی به بالاترین سعادت برسی.
میدانی که این دنیا و زیباییهای آن زودگذر است. غیر از زیبایی حقیقی، که زیبایی درونی و باطنی است، هیچ زیبایی شایسته دلبستگی نیست، این است که باید زیباشناس باشی. خدا تو را از روح خود آفریده «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، خدا عشق است و ترا از نور عشق خود آفریده و در آغوش آن نور پرورش داده است.
علامت عشق این است که تمام آمال و آرزوها را یکی میکند و تنها جمال محبوب را قبله دل میسازد. ای سالک انصاف کن تو که جمعیت خاطر نداری، ببین این تشتت و پراکندگی خاطرت از کجاست؟علت این است که آرزوها و آمال تو دور و دراز است، لذا سمع دل تو آماده استماع حقایق و بهرهمندی از آنها نیست.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای یاران بی وفای من! کلام مرا شنیدید اما حرفی از آن را نشنیدید! آیا به راستی مخالفان و دشمنان در روز عاشورا کلام حضرت اباعبدالله را شنیدند که فرمود اگر من در نظر شما گنهکارم، این طفل شیرخواره که گناهی ندارد، خودتان او را ببرید و سیراب کنید. آنان آن طفل را سیراب کردند اما باتیر!
امروز حقایقی که به دست ما رسیده و امتیازاتی که نصیب گردیده، در سایه ابلاغ علمای حقیقی، تعالیم عارفان الهی و خون شهیدان است، خاصه خون شهدای کربلا. ای سالک اینک اگر از خواب غفلت بیدار نگردی، بدان که اعمی شوی و دیگر هیچ چیز را، حقایق را نبینی و نشنوی!
کجایند آن غفلتزدگان که اگر در ایشان درد طلب میبود، از بیماری کفر و نابینایی «صُمٌ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» رهایی مییافتند.
خوشا بر حال آن بینادلان که در هر عصری از اعصار هستند. محفل اولیاء خدا پر از بینادلان است؛ در میان آنان کسانی هستند که شهیدان زندهاند، شهیدان زنده دل. خون شهیدان راه حق، زحمات طاقت فرسای حضرات انبیاء، اوصیاء و اولیاء این بینا دلان را یادگار گذاشت. آری هر معلول علتی دارد، آن مردان مجاهد و فداکار، از خود یادگار گذاشتهاند، آثار یادگار آنها بعد از قرنها هنوز دیده میشود.
اگر آن خونها جاری نمیشد، آن از جان گذشتگیها، از مال گذشتگیها انجام نمییافت، امروز از دین خبری نبود. این است که این بینادلان، عشق را محور عالم و راهنمای زندگی میدانند. تاسوعا، عاشورا، ماه محرم بالاترین سخنرانیها درباره عشق است.
عاشق دنیا، عاشق خدا نمیشود، دو عشق در یک جا نمیگنجد، یا دنیا یا عقبی. سرور شهیدان، آن از جان گذشتگان از خون خود گذشتند تا در دلها آتش عشق جمال شعلهور شود. اما دنیا و عشق آن برای چه کسی مانده است؟! ای انسان اندکی بیندیش، پدران و مادران و اجداد و خویشان و اقربا چه شدند؟ دوستان کجا رفتند؟ این دنیا، دنیای وفادار نیست.
عشق ریشه سعادتها و سرچشمهها همه قدرتها است. مراد خدا از خلقت، عشق بود، مگر نمیفرماید من گنجی بودم انسان را آفریدم تا مرا دریابد، پس آن گنج در حقیقت، خود انسان است. نظر از خلقت، عشق و وصال محبوب است.
کاروان بشر از منزل عشق آمده و پس از پیمودن مراحلی باز به منزل عشق برخواهد گشت. ارواح پاکدلان در مقام تجرید و تفرید میروند و پس از اخذ تعالیم برمیگردند. آری ارواح پاک پاکدلان پس از رهایی از این خاکدان و رسیدن به مقام قرب محبوب و ورود به حرم عزت، آن بارگاه صفا را ترک گفته، دوباره برگشتهاند تا پرده غفلت را از جلو دیده بصیرت ایشان بردارند و آنان را از جهالت و ضلالت نجات دهند.
دلباختگان وصال، به فرمان معشوق لبیک گفتند و با شهامت از دست دشمن، آن ظرف مهلک را برگرفتند و به سر کشیدند و مردم را از خواب غفلت بیدار نمودند. آنان بر خلاف گمان کوته نظران، نابود نشدند. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق، عاشق نمیمیرد، مرگ برای او یک انتقال است نه نابودی و هلاکت، ثبت است در جریده عالم دوام عاشق. در مکتب مقدس اسلام، یک روز زندگی با عزت و حریت، هزاران بار افضل است از صد سال زندگی با ذلت. وای بر حال آن که عمرش طولانی باشد با اعمال غیر الهی.
عشق، اقیانوسی است مواج و بیکران که گوهرهای بسیار درخشان دارد. قوه عقل، روح، اراده، وظیفهشناسی، همه اینها امواج آن اقیانوس عشقند؛ محرک همه آنها عشق است. عشق آن مرغ مناعت است که میآید، بال و پر میگشاید و بدون استثنا همه را زیر بال خود جمع میکند، مانند مادری مهربان در آغوش شفقت، شیر محبت میدهد. عشق این است اما کسی که از دریچه عشق نگاهی نکرده، داخل حرم عشق نشده و عاشق بیدل نگشته، اگر درباره راز و نیاز و سوز و گداز عاشق، شوریدهترین دلباختگان برای او صحبت کنند و سخن گویند، بویی از عشق نَبَرد و جز یک اثر موقت و زودگذر تأثیری نپذیرد.
آری پروانهای که گوشهای از پر خود را نسوزانده چگونه میتواند عشق را شرح دهد؟ چگونه میتواند از عالم بیخبری خبر آورد، و چسان میتواند حالات اسرار درونی عاشق را شرح دهد؟ عشق را آن پروانهای میتواند شرح دهد که در آتش شمع بسوزد.
سراج منیر عشق مانند چراغ پر نوری در دل عاشق است که فرسنگها راه را روشن کرده، این سراج از جمال جمیل مطلق، تابان و فروزان است.
عشق میخواهد همه اضداد را آشتی دهد، همه تأثیرات را هماهنگ کند تا از این هماهنگی و کمال اتحاد، در دل آرامش و اطمینان پدید آید. عشق درّی است در جان نهان، جان عاشق میخواهد در دریای قضا غوص کند، اما عقل در ساحل دریا ایستاده و از خوف نهنگان نمیتواند وارد دریا شود. گرچه عقل نعمت بزرگی است اما به پای عشق نمیرسد.
همچنان که تن زنده به جان است، جان نیز زنده به جانان است، وقتی انقطاع جان از جانان ممکن است که جانان از او منقطع شود، و آن هم محال است. هرگز جانان از عاشق جدا نمیشود، خدا عاشق را، زیبا را دوست دارد. «اِنَّ اللهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ» خدا زیباست، زیبایی را هم دوست میدارد، اما نه زیباییهای زودگذر دنیوی و تجملات فانی آن را. همان که وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به گورستان تشریف بردند، فرمودند: ای اهل قبور رفتید، آنجا که شما مینشستید دیگران مینشینند، اموال شما را هم فلانی و فلانی خوردند!
ای انسان، اگر آن «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» در تو به کمال رسد، دراین صورت تو هم محبی و هم محبوب. اگر نور «خَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلی صُورَتِهِ» بر تو پیوندد، تو محبوب خدایی، بیا محبوب خدا باش.
اگر دیدگان دل به کحل عشق مکحل باشند، همه جا جمال خدا را میبینند، به طوری که حضرت مولی علی (ع) بسیار میفرمود: سوگند به خدا اگر این پردهها از قبال دیدهام معدوم گردد، به یقین من نه اضافه میشود و نه کم.
چنین دیدگان،در گل نوشکفته بهار جلوه زیبایی جمال محبوب را میبینند. در سینههای تاریک طوفان، در امواج خروشان دریای بیکران، در نیش خارها، در نور ستارگان، در طلوع و غروب آفتاب، جمال محبوب را میبینند. آری نفوس کامله کسانی هستند که همواره سرمست شراب طهور وحدتند و درعین سرمستی فریاد میکنند: ای نانموده رخ، به هر کجا که نگریستم تو نمودار بودی.
حلّال همه مشکلات،عشق است.عشق پستی و بلندی نمیشناسد، شاه و گدا نمیشناسد، دور و نزدیک و خاور و باختر نمیشناسد، همه را زیر بال خود جمع کرده در سینه لایتناهی خود و نواخت الهی پناه میدهد و میخواهد همه را از تاریکی نجات دهد.
عشق غذای روح و جان است. عشق بر همه نیروها غالب است، حتی قوه تفکر، اراده، وظیفه شناسی در قبال این آفتاب آسمان حقیقت هیچاند. عشق یک حقیقت آسمانی است، و آن آسمانهایی که اتصالاً در قرآن اشاره به آنها شده، اختصاص به آسمانهای ظاهری ندارد.
تو که ناخواندهای علم سماوات تو کـه نابـردهای ره در خـرابات
تو که سود و زیـان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات
آری مقصود حقیقی این آسمانهاست.
حس وظیفه شناسی در قبال این عشق، بود و نبودی ندارد، در قبال عشقْ عدم است. حس وظیفه شناسی ستاره ضعیفی را میماند که با نور ضعیف خود ممکن است چند قدم زندگی را روشن بکند. اما عشق آفتابی است که همه جای تاریک را روشن مینماید.
حس وظیفه شناسی امر به خدمت میکند، عشق امر به فداکاری مینماید. حس وظیفه شناسی نیاز به شروط و قیود دارد، اما عشق از همه اینها آزاد است و قید و شرطی ندارد، مانند آفتاب بدون شرط انوار خود را به همه جا میپاشد.
حس وظیفه شناسی دیوارههای تکالیف را بلند میکند، اما عشق همه اینها را از میان برمیدارد تا همه به وحدت رسند. حس وظیفه شناسی نیازمند به مکافات است، ولی عشق نیازی به مکافات ندارد. حس وظیفه شناسی با آب ظاهری غسل میدهد، اما عشق با آتشِ جان سپاری.
در زندگی برای حصول این عشق باید از علمای ربانی و از هادیان راه حق، و نه از مرشدین کذایی استمداد و استضائه نمود، این تعلیم و تفسیر قرآن است ولی به شرط توبه.
ای سالک، آیا تو نمیخواهی توبه کنی و عاشق بینا دل گردی؟ آیا اینک برای توبه آماده هستی؟ هیچ به یاد داری که بارها تصمیم به توبه گرفتی ولی به مقام عمل برنیامدی؟!
اینک هرچه هستی، هرکه و هرچه بودی برخیز و توبه کن تا محبوبین الهی ضمانت ترا بنمایند. اگر امروز واقعاً به توبه نصوح موفق شوی، خوشا به حالت، چه از بارگاه الهی ندا میرسد که ای گنهکاران، ای عاصیان، ای مفلسان وقتی با افتقار و انکسار پیش من میآیید، من شما را میپذیرم.
ای گنهکار! میدانی که هیچ چیز نداری اما میخواهی به در رحمت خدا بروی و بگویی: الهی من ندانستم، الهی من بد کردم، الهی من توبه میکنم، الهی هرچه بودم بگذر، الهی قول میدهم. بگو الهی، اولیاء تو کلام ترا به ما رسانیدند، ما دست خالی و روسیاه هستیم، مفلس هستیم، در این صورت میدانی که چقدر از تو استقبال میکنند؟
از بارگاه الهی مژده و بشارت میرسد که ای گنهکاران، این درگاه من، درگاه عاصیان و گنهکاران است؛ نمیگوید اطاعت کنندگان! مستقیماً بیایید پیش من، بی پرده است، هیچ مانع و حجابی در میان نیست.
آری حق تعالی میفرماید، ای مردم! نپندارید که این بار گناهان همیشه بر دوش اینان خواهد ماند. وقتی ای بنده من با افتقار و انکسار و افلاس پیش من میآیی، من آن بار سنگین را از دوش تو برمیدارم. من مفلسان را دوست میدارم، این درگه ما درگه نومیدی نیست. الحق که این بشارت بزرگی است، و انسان باید حقیقتاً در مقابل این لطف و کرم نامتناهی الهی از خود خجالت بکشد.
باز از درگاه الهی خطاب میرسد که ای مطیعان! گرچه شما حامل بار اطاعتتان هستید، ولی با این وضع و حال اگر بیایید مردودید. مگر این که بار اطاعات خود را در کوی افلاس بر زمین فرود آرید، با افلاس و دست خالی پیش من آیید.
چه بشارتی عظیمتر از این که تا حال هرچه کردهای، توبه کنی و به مقام عمل برآیی و گناهان گذشته را تلافی و جبران نمایی. ممکن است بگویی نمیتوانم از عهده جبران آن برآیم. اما تا آنجا که میتوانی انجام ده، وقتی که دیگر نتوانستی و از دنیا رفتی، یقین بدان که دیگر مغبون نیستی، چه تو هرگز تکلیف مالایطاق نداری.
اگر کسی انجام کاری را نسبت دهد به غیر شروط، در این صورت جبر پدید آید. و اگر انجام تمام کارها را نسبت دهد به شروط، قدر پدید آید، در حالی که نه جبر است و نه تفویض «بَلْ اَمْرٌ بَیْنَ الْاَمْرَیْنِ» و کسی تکلیف مالایطاق ندارد.
ای سالک، حضور در محضر علمای ربانی و واصلان همانند رفتن به حمام است. اگر کسی در حمام از جامههایش مجرد نشود، نمیتواند از جنابت پاک گردد. از اینرو بزرگان فرمودهاند: در پیش عارفان و واصلان، از خودخواهی و خودنمایی بگذرید، وگرنه بر نفستان خیانت کردهاید!
در هر عصری از اعصار، راهنمایانی، اوتادی هستند که اصحاب کهف روزگار خویشند. خداوند تبارک و تعالی اینان را برگماشته که به شهرها و مکانهای دیگر روند و ابلاغ حقایق کنند. ایشان همه کاملند و اگر فرقی هست در صورت ظاهر ایشان است نه در باطن. سالکا بیا این صور را از میان بردار، خود را و صورت خود را از میان بردار تا به معنی رسی.
ای سالک اگر به مقام توبه نصوح در دل آمدی و مصمم شدی که به تصفیه و تزکیه اقدام کنی، آنگاه از مرگ نترس که بالاترین عید برای مؤمن، ساعت مرگ است. اگر گوهر صدق در دل تحقق یابد، حقیقت عشق مرگ از سرِ جان روشن شود. ساعت مرگ برای او عید گردد، چه وعدهگاه لقاء آنجاست و هیچ راحتی برای انسان بالاتر از مشاهده لقاء نیست.
برای انسان عزیزترین نعمتها مرگ است، دینداران عالم طریقت و حقیقت را تاج کبریایی و سلامت به دروازه مرگ برسر نهند. برخورداران عالم حقیقت را دولت حقیقی به در مرگ بردهند. برداشتن تهمت از سوابق قسمت، تکیه بر تقدیر حق، از تدبیر خود گذشتن، صراط مستقیم است. مرگ طلیعه عنایت ازلی است.
داروگیرها، عنایت وسیاست، تاج و تاراج در دست خداست و به حکم اوست. یکی را در صدر عزت مینشاند یکی را در نعال مذلت مینشاند، البته به عدل وداد، نه به ظلم و بیداد. یکی را بر بساط نشاط مینشاند یکی را در زیر سیاط قهر میدارد. آدم خاکی را از خاک کشید و به عزت رسانید، ابلیس مهجور را از عالم اعلی کشانید و در عقابیل عقاب درآویخت. قومی را گوید خوشا بر بیع شما، قومی را گوید وای بر معاملت شما. حضرت موسی وقتی دنبال آتش میرفت، شبانی بود با گلیم، چون برمیگشت پیغمبری بود کلیم.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.