انس و فناء ذاتی 2009/07/01
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
انس و فناءِ ذاتی
«وَاِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَاِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَهَ الداعِ اِذا دَعانِ». سنخیت در انس دخیل است. سخنیت نیست، انس نیست. هرکه را مراتب سنخیت بالاتر، مراتب انس او بالاتر. صالح را با طالح سنخیتی نیست، عالم با جاهل نمیسازد. اگر بخواهیم با خدای خویش بیشتر مأنوس شویم، باید به واسطه تقوی بر مراتب سنخیت خود بیفزائیم.
عدهای منکر این انس هستند و حق هم دارند که با خدا مأنوس نشوند، از اینرو در صدد انکار انس بر میآیند که بین خالق و خلق سنخیتی نیست تا انس حاصل شود. آری کالبد مادی را با خدای متعال سنخیتی نیست، لکن قلب پاک با خدای خویش ارتباط معنوی و روحانی دارد.خدای تبارک و تعالی میفرماید: قلب مؤمن عرش معلای من است. در حقیقت این بالاترین مقامی است که هرکس با توبه دل خود را میتواند عرش معلای خدا کند. و نیز حق تعالی میفرماید: من در دلهای شکستهام. این دو کلام آسمانی ما را از اقامه ادله و براهین نسبت به انس با خدا بینیاز میکند.
خداوند تبارک وتعالی در قرآن مجید میفرماید «اَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» و نیز میفرماید «اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» آیا تحقق این اطمینان و صعود کلمه طیبه بدون انس امکانپذیر است؟! حضرت رسول اکرم (ص) میفرماید «قُرَّهُ عَیْنی فِی الصَّلوهِ»: سرور و نشاط من در نماز است. این چه سرور و نشاطی است که بدون انس تحقق مییابد؟! حضرت امیر المؤمنین (ع) میفرماید: سوگند به خدا فرزند ابوطالب به مرگ مأنوستر است از طفل به پستان مادر. حصول این انس بدون عشق ممکن نیست.
انس را درجات و مراتبی است:
درجه اول انس، انس به شواهد است با استحلاءِ ذکر و تغذّی سماع. استحلاء ذکر، یعنی سالک وقتی خدا را یاد میکند، کامش شیرین میگردد، و این وقتی است که خداوند شیرینی انس را به او چشانیده باشد.
در دعای عارفین میخوانیم: الهی حرکت به سوی تو از راه قلب چه مطبوع است. الهاماتی که موجب یاد توست چه شیرین است، شراب قرب تو چه گواراست.
سماع را دو معنی است: یکی استماع آواز خوش که با کلام الهی توأم شود که عروجی در دل پدید آید. دیگری عروج دل به استماع آوازها و نواهای باطنی که صفای جان را به حد اعلی میرساند. اولی اختصاص به مبتدیان دارد، دومی به منتهیان. مبتدیان از اولی تغذیه میکنند، منتهیان واصل از دومی.
وقوف به اشارات، آگاهی از لطایف و اخبار و الهامات و استحلاء ذکر و تغذی سماع، سالک را به عالم قلب که عرش رحمان است، میرساند. اما چون هنوز به کمال نرسیده ممکن است حیرتی او را دست دهد. در این موارد بزرگان فرمودهاند به این دعا متوسل شوید «اَللّهُمَّ اَسْئَلُکَ شَوْقاً اِلی لِقائِکَ».
درجه دوم انس وقتی است که سالک به مقام کشف و شهود میرسد و با انوار الهی مأنوس میگردد و مراتب انس او به خدا به حد اعلی میرسد. در این مقام نباید از نظر دور داشت وقتی که سالک از واردات کسب معرفت کند و بر مراتب معرفت او افزوده شود، اولیتر این است که سالک بینظر شده، عشق الهی راهنمای او گردد که بهورطه هلاکت نیفتد.
درجه سوم انس، اضمحلال آثار نفسانی است به منظور مشاهده انوار ربانی. اضمحلال آثار نفسانی، از دست دادن هویها و علایق، تصورات و تخیلات است به واسطه تجلی ذاتی حق. در این تجلی اثری از آثار انانیت در سالک باقی نمیماند. او به مقام فقر میرسد، فقری که حضرت رسول اکرم (ص) فرموده «اَلْفَقْرُ فَخْری».
از نظر عارفان، فقر فنای نفس، سلب انانیت، سقوط هستی موهوم است. مقام باطنی این فقیران و گدایان در پیشگاه الهی بسی بالاتر است. این فقیران و گدایان، صاحبان گنجینههای الهی هستند که یکی از آن گنجینهها بینیازی است. این گدایان، دیده از هر دو عالم دوختهاند و سر به خرمن دنیا و عقبی فرود نمیآورند. پابند دنیا نیستند میدانند که این دنیا، دنیای غرور است نه جایگاه سرور، دار فرار است نه دار قرار. بسی فریبنده است هرکه را بنوازد پس از اندکی او را بگدازد. هرکه را روزی دل بیفروزد، بعد از اندکی در آتش هلاکت بسوزاند، دنیا معشوقهای فتّان است.
به آن عارف والامقام گفتند به چه علت آن نور خدا در سویدای دل تو به وجود آمد؟ تاج شاهی را از سر بنهادی، لباس سلطانی از تن برکشیدی با مرقّع درویشی ملبس شدی؟ گفت آری، روزی در تخت سلطنت نشسته و بر چهار بالش حشمت تکیه زده، آئینهای در پیش نهادند. به آن نگریستم، خویشتن را روی خاکها دیدم که مونس نه، راهی دور دیدم که زاد نه، زندانی تافته دیدم که مرا طاقت نه، قاضی عدل دیدم مرا حجت نه!
ای مردی که اگر گناهانت را به گوشهای درکشند، از قاف تا قاف بگیرد! خواب غفلت تا کی؟ بنگر آن صاحب «اَوْ اَدْنی» چه فرمود: سوگند به خدا قدمی برنداشتم، جز آن که پنداشتم آیا پیش از مرگ باز آن قدم را به زمین خواهم نهاد؟ هیچ لقمهای در دهان نگذاشتم مگر این که پنداشتم آیا پیش از مرگ آن را فرو خواهم برد؟!
الهی در جایی که آن اشرف کائنات چنین گوید، ما در قبال این همه معاصی با تو چه گوئیم؟! اما ای پروردگار مهربان، درهای رحمت تو هرآنی باز است، توفیق ده که ما به مقام توبه برآئیم. الهی ترا به جان حبیبت به همه ما توبه نصوح عنایت فرما که ما را هیچ عذری نیست.
«هُوَ الَّذی اَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ» اشارت است به باد عنایت که از مَهَبّ کرامت میوزد و به شرط توبه، همه خاشاک و کدورات را میروبد و چهار در به رویایشان میگشاید:
باب احسان، باب نعمت، باب اطاعت، باب محبت؛ اما انسان غافل از راه کنودی میآید «اِنَّ الْاِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» و این بابها را به روی خود میبندد. «یا سَریعَ الرِّضا» خدای تبارک و تعالی به شرط توبه و انابه، باز آن درها را به روی او میگشاید و او را میآمرزد.
«هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ اُجاجٌ»، «هُوَ» یک حرف است و فرد، اشارت است بر خدای یگانه. «هُوَ» نه اسم است و نه صفت، اشارت است بر خدای یگانه که هم دارای اسم است و هم صفت. آن «هُوَ» در اصل «ها» است و «واو» قرارگاه نفس، چنان که در مقام تثنیه «هُما» میگوییم نه «هوما». «عَذْبٌ فُراتٌ» اشارت است فرا دل دوستان که به نور عشق منور و به زیور ایمان آراسته است. «مِلْحٌ اُجاجٌ» اشارت است فرا دل بیگانگان که از کثرت معاصی تاریک گشته است. خدای تبارک و تعالی هرکه را خواهد تاج اعزاز بر سر نهد، او را بر بساط راز خود راه دهد، و هرکه را خواهد داغ خسار بر پیشانی نهد، او را از ساحت قربش براند. «عَذْبٌ فُراتٌ» سالکینی هستند که مراتب صدق ایشان به کمال رسیده است.
ای غافل! از خواب غفلت بیدار باش. گاه چون شیر هرچه آیدت میشکنی. گاه چون گرگ هرچه بینی همی دری.گاه چون کبک بر کوهسار مراد همی پری. گاه چون آهو در مرغزار آرزو همی چری. معلوم است که ترا از حیات طیبه خبری نیست.
خدا را دوستانی است که امروز در زندگانی ذکر و مهرند، فردا در معاینت و مشاهدت. ایشانند که مقبول درگاه بینیازی شدند. عَلَم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز عبادات و خزائن طاعات به کف کفاف ایشان نهادند. حائطی از عصمت به دور ایشان کشیدند تا از آفات لشکر عاصیان در امان باشند و صولت شیاطین به ساحات اقدس ایشان راه نیابد. ایشانند که خدای تبارک و تعالی نعم باطنی خود را شامل حال ایشان گردانیده است.
این راه را سه منزل است:
اول ـ نمایش
دوم ـ روش
سوم ـ کشش
نمایش آن است که فرمود «سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». روش این است «وَ قَدْ خَلَقَکُمْ اَطْواراً»، کشش این است «دَنا فَتَدَلّی». نمایش، به خلیل خدا گفت «نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَالسَّمواتِ وَالْاَرْضِ». روش، موسی را گفت «اِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهْدینِ». کشش، حضرت رسول اکرم (ص) را گفت «اَسْری بِعَبْدِهِ».
ای سالک! متکی به خود مباش و بدان که راهزنان و اهریمنان در کمیناند. اگر عمری با اتکاء به خود روی، به جایی نرسی. بدان که سعادت ابدی معلول رفاه نیست، رنج و مشقت باید. و بدان بوستان معرفت را به گلهای محبت آراستهاند و در پیش وی میدان محنت و حیرت نهادند. اگر خواهند کسی را به بوستان معرفت رسانند، ناچار است که از میدان حیرت بگذرد. در این میدان حیرت، سر او را به چوگان بلیت نهند، سپس او را به بوستان معرفت راه دهند. بنگر در حال حضرت موسی که چون خواستند او را لباس نبوت بپوشانند، وی را در خم چوگان بلیت نهادند تا تصفیه شد و به کوی توحید رسید.
باران که به دریا رسید، از خود برسید. ای سالکین طریق حق، باید اول از خود رسید، تا به مولی رسید.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.