گوهر حقیقت دردل عارفان 2009/02/27
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
گوهر حقیقت در دل عارفان
قلب بعضی از سالکین الی الله در اثر پیروی از دستورات کاملین و واصلین صفا یابد و غطاء از دیده دلشان برطرف گردد. در این مقام نوری در آئینه دل مشاهده نمایند و تصور کنند که به زودی گوهر مقصود بدست آورند، غافل از این که این بحر موج بیکران دارد.
«حقیقت» گوهری است در بحر و محیطی بسیار عمیق که نهنگان بسیار در اطراف آن قرار گرفتهاند. بدیهی است که این گوهر را به محض ادعا و تصور نتوان بدست آورد، زیرا فرق است از اندیشه تا وصول.
اگرچه تحصیل آن موقوف به موهبت الهی است، ولی برای آن شرایطی فرمودهاند و عمل به آن شرایط هم باز بیتأییدات و عنایات ازلی ممکن نشود، از آن جمله گذشتن از جان و مال و مرادات در راه خداست.
دیگر از شرایط آن، خدمت غواصی است که طرز فرو رفتن به این بحر را بداند و جای آن را بشناسد و از تدبیر دفع نهنگان آگاه باشد و به او بیاموزد. طرز تنفس ماهیان این دریا را از او یاد بگیرد تا اگر زمان غوصش به درازا کشید، خستگی بر او راه نیابد و از راه نماند و قوت قلبی از او بیابد که از هیبت و تلاطم دریا، مضطرب نگردد.
به نظر او بصیرتی حاصل کند و بدین وسیله صدفی را که گوهر در اوست از غیر آن بشناسد، از وضع و وقت و جای فرو شدن مطلع شود، و از هجوم جانوران بحری نترسد و از کثرت عمق دریا مضطرب نگردد و به واهمه نیفتد. پس از طی این عقبات و حفظ مقامات، باز کار موقوف است به خواست الهی تا که را نصیب شود.
اغلب چنین است کسی را که توفیق این سعی و طلب از حق تعالی رفیق شود به مقصود رسد و بیبهره نماند، مگر این که قصوری در انجام وظیفه حاصل گردد.
نادر افتد که کسی را این دولت نصیب شود و این گوهر به چنگ او افتد. سالها گذرد تنها حرفش در میان مردم معمول گردد، مدعیان خودخواه با یکدیگر نزاع کنند که عارف منم و حال آن که عارف، خود را چنان نمود دهد که احتمال گوهر در او نرود.
کسی که گنج یافته اظهار نکند و سعی دارد تا مظنّه مردم را از خود نگرداند، نه آن که ادعا کند این گنج را جز من کسی نیافته است. باید تصور کرد که چگونه به سوی این دریا رفت و چگونه غوص نمود و چسان میتوان آن صدف را شناخت و به چنگ آورد.
حصول این امر منحصر است به دو اصل و شرایط بیشمار:اول ـ از جان گذشتن و ترک آمال دنیوی و اخروی و مرادات ظاهر و باطن.
دوم ـ طلب دلیلی که او افسون جانوران بحری را بداند و از تدبیر دفع نهنگان آگاه باشد.
عارفان الهی، عاشق حق هستند، هرچه کنند به خاطر حق است و به غیر حق توجهشان معطوف نیست. آنانند که به توفیق الهی هرکدام در اوصاف خود فانی شده و در اثر غلبه حال معنوی از خود خارج شدهاند.
آری عاشق و معشوق وقتی متحد شود که عاشق به رنگ معشوق درآید. در این مقام است که عاشق هرچه گوید حقیقتاً معشوق گفته، وگرنه عاشق را قبل از این کجا ساز و برگ سخن تواند بود؟ او تا به مرتبه وصال نرسیده به زبان خود سخن گوید، اما وقتی به مقام وصال نایل گشت به زبان حق سخن گوید. عاشق تا به این مقام راه نیافته و در مرتبه لسان خود محبوس است، کجا او را پروای سخن گفتن تواند بود؟
عارفان حقیقی خود را به مقامی رساندهاند که همیشه مقصد و مقصود را در خود میبینند، آنان صاحبان عشق واقعی هستند. مرآت قلبشان آئینهای است که صورت عاشق و جمال معشوق در آن نمایان است.
عشق عارف، چنان عشقی است که مدام خود او آن عشق را بیند، لذا او هم شاهد است و هم مشهود. او در هوای خود پرد و شکار از عالم خود کند، پس او هم شکار است و هم صیاد، قاصد و مقصود خود اوست.
البته سالکین و عارفین همه یکسان نیستند. فرق است میان غواصی که در بحر فرو رود تا درّ درآرد، با آن غواصی که در بحر فرو رود تا با درّ درصدف شود.
حال عارف از آن بیرون است که او را به سخنی تصدیق کنند یا تکذیب. چنان که در عصر ما معمول است هر سخنی که با مذاق اکثر مردم موافق نیفتد، صاحب آن سخن را طعن زنند و تکفیر کنند.
فرمانفرمای خطّه عشق چنین خطاب فرمود که جان ترا به سلطنت باطنی منت نهادیم و رهت را از هر غباری که خاطر را آلوده کند، مصفّی ساختیم. به شکرانه این نعمتهای ظاهر و باطن که اندیشه را به احصاء آن راه نیست، گلیم خموشی از دوش حیرت بینداز و خاطر از قیل و قال بیخبران بپرداز و بی ملاحظه خلق مجاز، از آنچه آگاه کردیم باز گوی. از آن مترس که دون همتی از انصاف رو بگرداند و کلام ترا از قصور فهم و تنگینظر پست گرداند، و کوتهنظران گویند این هم از مقالات فریبندگاناست که دام خود گستردهاند تا به آن تعیش کنند و تفوق جویند.
عالم از غلغله عشق پر است و رازها از پرده بیرون، و در السنه کاینات جاری است اما شنونده میخواهد، اکثر خلایق در خوابند و کودکان دنیا به بازی خود سرگرم. گوسفندان مرتع طبیعت به چرا مشغولند، چه بیپرده دم از معارف زنیم یا سربسته سخن گوییم، آشنا به هوش است و بیگانه را پنبه غفلت به گوش.
عارف از مرادات دنیوی و اخروی گذشته تا چه رسد به آن که ظاهر مقامی یا فیلسوفی او را مدح گوید و یا بیوقوفی از او نکته گیرد وره قدح پوید.
گروهی به اجتهاد سرگرمند و گروهی به فلسفه خوگرفته و طایفهای را به طبع، گفتن و شنیدن سازگار است و طایفهای بیاراده و خدمت، یعنی بدون این که خدمت کاملی برسد و زحمتی بکشد خود را عارف و به حقیقت رسیده میپندارد، علیالخصوص که پیرایهای بر او بسته شود، مثلاً امیری یا وزیری ارادتمند او شده و اظهار وثوق کند، ایشان همه در خواب غفلتند.
اهل راز چون دیدند اکثر مردم گرفتار تقلیدند و عادت به شنیدن کلام بیخبران دارند، سخن سربسته گفتند تا گاو ادراک مستمعین به یکباره نگریزد. نادرهای باشد که از این همه پردهها بگذرد و ادله عقلیه خویش را به یک سو نهد و زبان طایرین الهی را دانسته و به اصل مطلوب رسد.
در تحقیق امری که دخیل نظم و ترتیب نیست، اصرار مکن، زیرا ناچار دنیا از ته به رو خواهد آمد و آنچه خواهد شد تو هم خواهی شنید، همچنین در تحقیق حال اشخاص، زیرا آن هم هرقدر عمیق باشد از قعر به سطح خواهد آمد، نهایت تا جوش دوم، صبر باید به سوم نخواهد رسید. زیرا حوصله حوض یا غدیر از آن بیرون است که ماهی بگذرد و نگندد، و اگر فصلی گذشت و گنده نشد در زیر حکایتی دارد، یعنی هست این خم متصل به چشمهای. در اوصاف کسی که احتمال کمال رود تعمق فرما، اگر همه ممتاز است و بیتفاوت، یعنی به تغیر اوقات و احوال تغییر نیافت، دلیل کمال است.
عارف را شرایط بیشمار است از جمله:
اول ـ یقظه در بدایات، تنبه است از غفلت و در نهایات، دریافت حقیقت.
دوم ـ توبه در بدایات، برگشتن از معاصی است و در نهایات، از باقیمانده انانیت، خلاصیسوم ـ محاسبه در بدایات موازنه است ما بین حسنات و سیئات و در نهایات، مابین فرق و جمع مقامات.
چهارم ـ اعتصام در بدایات، تمسک است به الوهیت حق و در نهایات، فنای تام در هویّت.
پنجم ـ ریاضت در بدایات، مخالفت با حظوظ نفس و رسوم طبع است، و در نهایات، تصفیه معرفت است اعم از علم و تصفیه شهود حق از غیر حق.
ششم ـ سماع و آن در بدایات، استماع کلام حق است به سمع خلق، و در نهایات به سمع حق. در این مقام است که راهرو طریق حق هرچه اسرار معنوی بر او منکشفتر شود، حفظ مراتب صورت در او بیشتر گردد و هرچه در این بارگاه محرمتر گردد، خود را بیگانهتر داند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.