معرفت، دید قلبی 2009/02/07
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
معرفت، دید قلبی
موجودات عالم از نظر مراتب، تفاوت شدید حسی دارند: برخی غیر از حفظ صورت شخصیه، آثار دیگری بر آنها مترتب نیست. بعضی موجودات، علاوه بر حفظ صورت شخصیه، آثاری مانند تغذیه، تنمیه و تولید مثل را دارا هستند. رتبه بعدی حیوانیت است که احساسات جزئیه و تا حدی حرکات ارادیه را دارایند. رتبه آخر، حقیقت وجود انسانی است که علاوه بر آثار مذکور، ادراکات کلیه در وجود او مضمر و باصره ادراکش با شهود عوالم عقلیه و جمال و کمال حق، منور است، با این همه در سلک مجردات صرفه، نامعدود و نقصانات فطریهاش نامحدود است.
دل را مراتبی است و مرتبه اصلی آن، حب اوست. جمیع آنچه هست از شؤونات و جلوات حب میباشد و ظهور اراده مطلقیه از کمال این حب است. اگر کسی این حبرا در خود ایجاد کند، صفات خدایی در وی بالفعل خواهد بود. در این مقام است که جهت نوری انسان غالب شده و جهت ظلمتی را منهدم میسازد. در این مرحله است که معرفت و حب و ذکر یکی خواهد بود.
معرفت یا شناخت در اصطلاح عرفا دیدن مرتبه دوم را گویند. چنان که اگر کسی مرتبه اول یکی را ببیند، مرتبه دوم که دید گوید میشناسم. اما دفعات در دل نیست زیرا در معرفت دل، هرگز فاصله میان محب و محبوب نیست. در این مقام، عارف و معرفت و معروف هر سه یکی خواهند بود. آنجا عرضهای است که اختلافپذیر نیست.
دید قلب، لفظ و صورت نیست، چون الفاظ از مختصات زبان است و صورت از مختصات خیال. آنچه در عالمه است مخصوص به خود است، و آنچه در واهمه است اختصاص به خود او دارد و کار نفس و عقل مخصوص است به خود آن دو. آنچه در اسفل است، در اسفل میماند و آنچه از عوالم علیایی است، بالا میرود. مختصات جمادی از عرصه جمادی تجاوز نمیکند و مختصات نباتی از عرصه نباتی نمیگذرد و مختصات حیوانی در عرصه حیوانی باقی میماند. مقام هرکسی به نسبت دید و حب دل و تقوای اوست «وَ ما مِنّا اِلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ اِنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ».
حقیقت وجود و حقیقت هر شیء را با دیدگان قلب توان دید. اشارات کیفیت دید و شناخت حقیقت، دسته گلی است که به دست گل چینانی به نام عارفان از بوستان عرفان تدارک میشود، مایه این شناسایی در هر کسی فطری و جبلی است.
منبع معرفت واقعی، دل پاک است. دل آئینهای است که صفات الهی در آن جلوهگر شود، اگر چنین نیست آلوده است، باید کوشید و زنگ غبار آن را برطرف نمود.
آئینه فلزی چون زنگ گیرد، قوه انعکاس و حساسیت آن از میان میرود، حس روحانی باطنی نیز که آن را دیده دل یا عین الفؤاد و دیده بصیرت نامند، اگر زنگ مادیات بر او تسلط یابد، قوه انعکاس آن از بین میرود. پاک شدن این آئینه، متوقف است بر تزکیه نفس و تفضل الهی.
تنها از راه تزکیه نفس میتوان به معرفت حق واصل شد، و این موفقیت به اراده و فضل الهی به کسانی که مستعد اخذ معرفتند، عطا میشود.
معرفت، نور الهی است که به قلب سالک تابد و تعینات او را به اشعه نورانی خود محو گرداند، در این مقام او عاشق حق است و حق عاشق او. در حدیث آمده که خدای تعالی میفرماید «مَنْ عَشَقَنی عَشِقْتُهُ وَ مَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَاَنـَا دِیَتُهُ»: کسی که عاشقمن شود، من نیز بر او عشق ورزم، و هرکه را من عاشق شدم، او را میکشم و هرکه را کشتم، پس من خون بهای او هستم.
عشق الهی همه ذرات عالم را فرا گرفته است. گردش پروانه به گرد شمع، حرکت الکترون حول هسته مرکزی، منظومه شمسی گرد شمس، و نیروی جاذبهای که کاینات را به حرکت در میآورد، عشقی است که از منبع لایزال فیاض مطلق سرچشمه میگیرد.
بار خدایا تویی که بر دلهای محبانت انوار شناسایی فرستادی تا ترا شناختند و به یگانگیت اعتراف نمودند. الهی تویی که غیر خود را از دلهای دوستانت راندی تا به کسی جز تو دوستی نورزند. خیال جمال رخسارت، عشق را بر قلوب عاشقان گماشته تا جز تو نبینند، و کلک بدایع آثارت، ارقام حقایق بر الواح ارواح عارفان نگاشته تا جز تو نبینند.
باغبان معرفت، حَب حُب در ریاض دلهای سالکان راهت میکارد تا بَرْد الیقین بردمد. سحاب جود و کرمت پیوسته فیض احسان از بحرالحقایق ایقان بر آن میبارد تا هرچه زودتر ثمر دهد. ساقی عارفان، مِی محبت به عارفان دهد تا مست مست آیند. مطرب محبت، دمبدم با نفحات دلربای خویش، هوش از سر عارف میرباید تا از نیست به هست آید.
عارفان کامل را گاهی در سر شوری و در دل شوق پر نوری است که باید به واسطه سخن، ما فیالضمیر خود را بر اهل آن بیان کنند. چون اظهار اسرار معرفت و افشای ما فیالاستار محبت را رخصت ندادهاند، گاهی در پرده استعاره و لباس مجاز سخن گویند تا دل ارباب قلوب به اهتزاز درآید و شوق بر شوق، و محبت بر محبت بیفزاید. متعطشان وادی طلب که رقیقه ارادتی در بواطن ایشان، کامن بود و در اثر تراکم حجب ظلمانی و غواشی هیولایی در فیافی حرمان سرگردان بودند، به دستیاری این کلمات شورانگیز، کمند شوق برگردن جان اندازند و خود را از پرتگاه خذلان برهانند.
سخن به منزله قالب است و معنی به منزله روح، و یا سخن به منزله پیمانه است و معنی به منزله راه، و یا سخن به منزله نافه مشگ و معنی به منزله ریح. سخن و معنی را درجات و مراتبی است به حسب تفاوت درجات و مراتب سلاست الفاظ و متانت مبانی، و به سبب اختلاف درجات و مراتب مقاصد و مبانی.
گاهی قائل را محبت غالب آید و شرری بر جام سخن بیزد تا در دل اهل معرفت، حرقت محبت برانگیزد. گاهی قائل را شوق لقای محبوب غالب آید، تقرب بر او جسته ودر وصف محبوب، سخن در پرده راند تا بویی از رحیق مختوم به مشام اهل عرفان برساند.
چون اقلیم معارف و عالم معانی و دقایق، وسیعتر از آن است که صور محصوره الفاظ بتواند متصدی اظهار آن شود، لذا بی دستیاری امثال و اشباه، پای مکنت و اقتدار در میدان ابراز آن لنگ است. بنابراین در اظهار مخدّرات معانی، به رقیقهای که مناسبتی با یکی از محسوسات دارد، تعبیر میکنند تا عارفان از آن برخوردار گردند، ادراک معانی این اشارات جز عارفان و دانایان را میسر نیست «وَ تِلْکَ الْاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها اِلَّا الْعالِمُونَ».
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.