انگیزش قلوب با نغمات آسمانی 2009/01/29
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
انگیزش قلوب با نغمات آسمانی
حسن ظاهر نشانه اتصال به حق نیست. خدا را با هر جانی پیوندی و با هر دلی رازی در میان است، تا فریفتگان اعمال و حرکات ظاهری نپندارند که تنها از راه خاصی و به زبان آوردن عباراتی مشمول رحمت الهی توان شد. بلکه سازی که از سر سوز دل و اشتیاق درد جمال حق بنوازند، و زخمهای که از روی صدق و عشق بر سیم تار و رباب زنند، هم راهی به خداست.
حضرات انبیاء سلام الله علیهم اجمعین با آهنگهای آسمانی، باطن را برمیانگیزندو در شور و شوق میآورند. این نمایندگان الهی نخست خود از این آهنگها و شور و شوق در وجد میآیند، سپس دیگران را مست این حالت میکنند. سالکا! تا مست این حالت نباشی به وصال نرسی زیرا در این طریق، هشیاران از جرگه پویندگان راه وصال بیرونند.
آهنگهای آسمانی، نغمات موسیقی الهیاند. حضرات رسول اکرم (ص) وحی الهی را به آواز جرس تشبیه نموده و میفرماید گاهی وحی الهی مانند آواز منظم جرس به گوش من میرسد.
این نغمات آسمانی نخستین پدیدهای که میآورند، بشر را از تاریکی به روشنایی دعوت کرده و نقص و ناتوانی او را پیش چشم او میآورند. این نغمات به همه نزدیک است، لکن از جنس امور وجدانی است، آن را به گوش حسی نتوان شنید.
طوبی درخت بهشتی است که در خانه هریک از مؤمنین شاخی گسترده و برافراشته دارد و مؤمنین هرچه آرزو کنند، آن درخت بر آنها میافشاند. دم ایزدی و نفخه پاک عارفان نیز این حکم را دارد که حصول هر کمالی از آن ممکن است، ولی هر جانی آن را برنتوانند گرفت مگر جانی که به نور معرفت و به نیروی عشق توانا گردد که متحمل آن تواند بود.
ولی عقل ظاهری از ادراک این حال عاجز است. او منکر عشق و خوشیهای عشق است، زیرا عشق تجزیه و تحلیل نمیپذیرد که عقل آن را درک کند. این عقل تنها معانی جزئی را ادراک کند، ولی اکثر مردم تصور کنند که پی به اسرار بردهاند ولی چنین نیست.
شرط ادراک اسرار، عشق و فانی شدن و از خود برخاستن است. عقل خویشتن بین است، غالباً سود و ضرر ظاهری را تشخیص دهد، از این رو از خودخواهی جدا نیست. ولی عاشق هرچه از معشوق رسد خیر محض دانسته و با آغوش باز بپذیرد، از خویشتن بگذرد و جان به کف گیرد.
آنچه از حق میرسد خیر محض است و شر امری است نسبی، و لکن ممکن است نسبت به خلق متضمن شر باشد. این امر از آنجا پدید آید که ما امور را نسبت به خود میسنجیم، پس شر زاده قیاس انسانی است. اساساً شر و بدی محض وجود ندارد، بسا آنچه نسبت به ما شر است، نسبت به دیگران خیر باشد و با تأمل بیشتر میبینیم که خیر اکثریت دارد و شر قلیل، نسبت به خیر کثیر در حساب نمیآید.
اساس انسانیت روح است، اگر جسم و بدن مطلوبیتی دارد، به سبب معانی واوصافی است که از پرتو جان او را حاصل شده است. بدین معنی که اگر جسم و بدن به تمام و کمال، مسخر روح الهی گردد، در این صورت شهوت رفته و خودخواهی زوال پذیرد و حرص و آز و هر صفت زشت، روی در عدم آورد، این چنین جسمی حکم جان گرفته است. این است که عارفان فرمودهاند که: جسم پاکان عین جان ایشان است.
جان از جهت منزه است، زیرا که پس و پیش و راست و چپ، صفت چیزی است که او را نهایتی باشد مانند جسم که دارای ابعاد است، و لکن جان از عالم امر است که نهایت نمیپذیرد.
شرط اصلی پرستش حق، سوز دل و اخلاق جان است و درون عارفان همیشه از عشق الهی در سوز و گداز است. این سوز و گداز و جوش و خروش سبب دعوت و هدایت و تحمل آزار مردم میشود و آنان از این آزارها، لذتها و خوشیهایی دارند.
حیاتی که همراه غفلت و جهل باشد زندگی نیست، مرگی است که زندگی نام نهادهاند. وظیفه اصلی حضرات انبیاء این بود که مردم را از جهل و نادانی رهایی داده و خود و اجتماع از علم و عمل و عشق و حریت برخوردار باشند؛ و نیز یکی از وظایف مهمه ایشان این بود که مردم را از امراض روحی و اوصاف بشری رهایی دهند.
خدای عزوجل در روز قیامت میفرماید: ای فرزند آدم، بیمار شدم حالم نپرسیدی. بنده گوید: الهی عیادت تو چگونه برای ما میسر گردد که تو پروردگار عالمیانی و بیماری از تو دور است؟ میفرماید: مگر ندانستی که فلان بنده من بیمار بود و به عیادت او نرفتی، مگر ندانستی که اگر به عیادت او میرفتی، مرا آنجا مییافتی که اوست؟ بزرگان چنین فرمودهاند که در این حدیث شریفه، منظور از بیماری، عمده بیماری دل است و مقصود از عیادت، ارشاد دل بیمار است.
اگر انسان از اوصاف بشری تهی گردد، با اوصاف الهی متصف شود، در این صورت کار او کار خداست و سخن او سخن خدا. مردان کامل غالباً به زبان خدا سخن میگویند، و دلیل این که فعل ایشان منتسب به فعل خداست، این آیه شریفه است «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی»: تو تیر نیفکندی آنگاه که افکندی و لکن خدا بود که آن را افکند.
اولیاء جانهای مرده را زنده کنند و هریک از ایشان اسرافیل زمان خویش است که در صور میدمد و جانهای مرده را از گورهای تن بر میانگیزد. در قیامت به اصطلاح شرع مردگان از گورهای خاکی سر بر میدارند، ولی در این قیامت، جانهای مرده ازگورهای تن میجهند. چه روح قدسی در بدن محبوس و قوای او مخفی است، چون به تعلیم و تربیت و تهذیب روی آورد، از بندهای شهوت و وهم آزاد گردد و در عالم بیکران غیب به پرواز آید. بین محب و محبوب حجابی نیست، سالکا تو خود حجابی، از میان برخیز.
غافلی درباره عارفی چنین گفت که من در عرفان فیلم و فلان پشه. چون این سخن به سمع عارف رسید چنین فرمود: او را بگویید آن پشه نیز تویی که ما خود هیچیم. عاشق حق آن است که از خود و اوصاف خود و از دنیا و عقبی بگذرد. آری آنان که از همه چیز گذشتند، به همه چیز رسیدند.
حقیقت امر این است که سالک و راهرو در این جاده حق، به راهبری نیازمند است و تنها بیان احکام و اخلاق در کتب دینی، کفایت نمیکند. معالجه امراض روحی از امراض جسمی سختتر است و کسی که به امراض روحی گرفتار شود، غالباً درد خود را احساس نمیکند.
برخی بیماران روحی از حال خود لذت میبرند و بدان مینازند تا چه رسد بدان که در صدد علاج امراض خود برآیند یا به طبیب علت شناس گرایند! درمان امراض دل و نفس از روی کتب دینی، مانند این است که کسی بیماری محسوس خود را از روی کتب طب معالجه کند یا از داروسازی بخواهد که برای او دارویی تجویز نماید.
اصل درمان، تشخیص علت بیماری است و این بدون مراجعه به طبیب حاذق، صورت نمیپذیرد؛ میزان استعمال دارو نیز به تشخیص طبیب است، لذا بیمار حسی نیازمند مراجعه به طبیب حاذق است.
محفل عارفان، مطب الهی است و راهبر واقعی، طبیب روحانی است که حالات درونی و آثار اعمال را در باطن سالک به دقت و از روی دلسوزی و محبت مراقبت میکند. در این مقام است که سالک طالب از بیماری میرهد و تخلیه او به حد کمال رسد و تحلیه و آرایش جان او آغاز گردد و در صورت ثبات، این تحلیه به کمال رسد.
چنین فرمودهاند که راهبر واقعی کسی است که از خود فانی و به حق باقی است. مظهر صفات حق است و صورت بشری او روپوش و نقابی است که بر چهره آفتاب حقیقت افکندهاند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.