عشق ، معیار تمیز حق و باطل 2009/01/27
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
عشق، معیار تمیز حق و باطل
اعمال ظاهر و حرکات بدنی متولد از فکر و خیال و اراده انسانی است. میان اعمال و افکار پیوندی است استوار که اهل نظر و صاحبان دید قوی در روانشناسی از روی عمل به کیفیت فکر و چگونگی احوال نفسی پی میبرند.
آری هر عمل دلیلی است بر وجود نوعی از فکر و حالات روح انسانی. تکالیف شرعی فرض است بر اهل ایمان تا اداء تکلیف بر صحت عقیده دلالت کند و آن را به اثبات رساند. علاوه بر این ما در دنیا و عالم صورت زندگی میکنیم نه در عالم معنی که از شواهد حسی مستغنی شویم.
اعمال و آداب شواهدی هستند بر وجود قصد و معنی، و نقش شک و تردیدخاطر را میزدایند و این امری است طبیعی و وجدانی. چنانکه اگر کسی نسبت به ما ادعای دوستی کند، ما انتظار داریم که اعمال او دوستانه و به سود ما باشد. پس محبت بیخدمت، ادعای بیدلیل و گواه است.
اما شاهدی که برای اثبات دعوی خود پیش قاضی میرود، همیشه راست نمیگوید و گاهی به دروغ شهادت میدهد. پس اعمال خارجی، گاه از خلوص و صدق نهان سر میزند و گاه منشأ آنها ریا و نفاق است.
بسیاری از مردم میان نیت و قصد فرق مینهند و در کارهای خویش نیز این تفاوت را از نظر دور نمیدارند و برای آن که کامیاب شوند، برخلاف نیت خود عمل میکنند. دشمن است، مهر میورزد و کارهای دوستانه میکند؛ طماع و حریص است، زهد و استغناء میفروشد؛ بیایمان است ولی در نماز و سایر طاعات و عبادات با مؤمنین همصدا میگردد.
انسان پاک و راسترو آن است که از طریق پاکی، نیت و عملش موافق یکدیگر باشد. اختلاف از این راه در انسان ریشه میدواند که غالب مردم به ظاهر کار فریب میخورند، حاصل این که عمل همیشه حاکی از پاکی نیت نیست.
معمولاً شواهد راست و دروغ به هم آمیخته و به دشواری میتوان آنها را از هم باز شناخت. زیرا احساس و معرفت آدمی مشوب به نقص است و لذا به دور از اوهام و اغراض نیست. ولی هرگاه دل انسان به نور عشق الهی منور گردد، در این صورت معرفتش به کمال رسد و به حقیقت و بیمظنه اشتباه، صحیح را از سقیم باز شناسد.
علم گاهی از اثر حاصل شود مانند این که از گرمی به وجود آتش پی ببریم و گاهی از مؤثر، چنان که آتش را ببینیم و به گرمی محل حدس بزنیم. ولی با وجود نور معرفت خدایی، احتیاج به این دو راه نیست و کسی که به این مقام رسد، از دلالت اثر و علت بینیاز است.
آری راه دیگر تمیز، محبت و عشق است. عشق آتشی در دل میافروزد و ریشه اسباب و علل را به کلی میسوزاند و از بحث و استدلال فارغ میگرداند. دلیل عاشق در دل او و با خود اوست، او کاری با اثر و مؤثر ندارد، در این مقام است که عشق راهبری را به عهده خود میگیرد و انسان را از توجه به دلیل و مدلول رهایی میبخشد. البته حصول این مقام در اثر تجلی نور قرآن بر دلهای پاک و مهذب است.
حقیقت قرآن مقرون و منوط دلهای اهل ولایت است. جمال قرآن چون به اهلقرآن نمودار گردد، معلوم شود که قرآن را جز این صورت، معنی دیگر و جز این قالب، جان و مغز دیگر است و این مغز را نیز مغزهایی است.
قرآن، علم خداست که آن را علم مکنون یا مخزون خوانند که جز راسخون در علم و علمای ربانی و واصل، کسی را علم قرآن میسر نیست. بر کدام راه باید رفت تا عالم ربانی و واصل شد؟ بر راه عمل، بر راه عمل دل نه تنها بر راه عمل تن.
راوی گوید شبی در حضور حضرت علی (ع) بودم تا صبح شرح باء بسم الله نمود، خود را در نزد آن بزرگوار چنان دیدم که قطرهای نزد دریای عظیم. تا ساکن دریا نباشی آنچه یابی حدی دارد. ملاح از دریا چه وصف کند و چه برگیرد؟! زیرا هرچه برگیرد باز آن را بریزد.
حضرت رسول اکرم (ص) چنین فرموده: هر مشکلی که ترا پیش آمد و نتوانستی آن مشکل را برطرف سازی، راه حل آن را بعد از توسل از دل بخواه به تفکر و تدبر، تا باشد که از راه دل خویش خود را دریابی. آنچه دل گوید خدایی است و آنچه نفس گوید، شیطانی است «اِنَّ النَّفْسَ لَاَمارَهٌ بِالسُّوءِ». هرکه را مفتی، دل است متقی و سعید است و هرکه را مفتی، نفس است خاسر و شقی.
اکثریت هنوز مقیم نفس امارهاند و این را با گوش قال نشنوند. سالک این اسرار را نشنود مگر این که نفس او تسلیم شده رنگ دل گیرد، تا آن چیزی که با زبان قال شنیدنی نیست، با زبان حال بشنود و قلب به آن حکایت کند. قلوبی که در مقابله قلم الله است، دلهایی که «کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْایمانَ» نه دلهایی که نارسیده و خام است که ایشان باید رجوع به صاحبدلی کنند؛ دلی را بجویند که این همه اهلیت را داشته باشد. دل غیری را آئینه خویش قرار دهند، این است معنی واقعی «اَلْمُؤْمِنُ مِرْآتُ الْمُؤْمِنِ».
دریغا که قفل در دلهاست و بند غفلت در فکرها. چون نصرت خدای تعالی درآید، این قفل بردارد و «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ» پدید آید.
قلب از عالم علوی است و قالب از عالم سفلی، که هیچ مناسبتی و الفتی میان ایشان نبود. پس رابطهای میان آنان برگماشتند تا ترجمان دل و قالب گردد. اگر قلب را مجرد در قالب تعبیه کردندی، قلب با قالب انس نگرفتی و قالب به احوال قلب طاقت نداشتی و گداخته شدی، زیرا قلب ملکوتی است و قالب ملکی؛ در ملک کسی زبان ملکوت و جبروت ندارد.
قلم الله بر لوح دل بگوید آنچه گفتنی است، این آن گاه شود که انسان خادم ومرید دل باشد. چون انسان خادم دل شد، دل پیر و او مرید، دل مخدوم و او خادم، دل آمر و او مأمور گردید، آنگاه قطرهای از آب لدنّی در دهان قلب او چکانند تا حقیقت بر او روشن شود.
تأثیر قرآن و کلام بزرگان بر کسی است که صاحبدل شود، آفتاب که رحمت جمله عالمیان است، اگر بر گلخن تابد بوی کریه آید و اگر بر گلشن تابد بوی خوش. حروف قرآن را در عالم سرّ مجمل خوانند. در این عالم حروف متصل، جمله منفصل گردد مثلاً «یُحِبُّهُمْ» و «یُحِبٌّونَهُ» را پندارند که متصل است، لیکن چون خود را از پرده بیرون آرد دانند که منفصل است «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ» این است و «فَصَّلْنَا لَآیاتِ» نشان همه. اگر قرآن جمال خود را به انسان بنماید، در این مقام است که «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرآنَ لِلذِّکْرِ» او را حاصل شود، و این به یمن منظوری است. چون بدین حال و مقام رسیدی، ترا مبارک باد.
فرق منظوری با ناظری را کسی داند که به آفتاب بنگرد، اگر آفتاب بر او نظر کند به پرتو نور آفتاب، قوه باصرهاش بینا و در بینایی توانا گردد. اما اگر او به آفتاب نظر کند، به قوت نور آفتاب، قوه باصره او ضعیف شود و تخلل پذیرد و بساکه نابینا گردد.
بینایی در منظوری بهتر است از بینایی در ناظری. کسی که تأثیر نظر بزرگان را دانسته، این معنی بر او آشکار است. منظوری از ناظری بهتر و عاشق مغلوب اولیتر، آنجا که خاک زر شود و سنگ گوهر، به یمن منظوری است.
آن رونده از سوز عشق خواست ناظر شود «اَنْظُرْ اِلَیْکَ» گفت و زخم «لَنْ تَرانی» بر باصرهاش خورد؛ و آن دیگری در مسند منظوری نشست و ناظر شد. عارفا! او باید دیده شود، آنگاه دیده شود، هم او ناظر است و هم منظور، تا منظور نگردی ناظر نشوی.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.