کیمیاگری عشق 2009/01/21
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
کیمیاگری عشق
میان مُدرِک و مُدرَک باید مناسبتی باشد، چنانکه هریک از حواس ظاهری در خور شأن خود را ادراک میکند، مثلاً گوش آوازها را و چشم صور و رنگها را، امور معنوی را هم مُدرِکات معنوی درک میکند. اگرچه راز و سرّ درونی عاشق در قول و فعل او جلوهگر است، لکن حواس ظاهری آن را ادراک نمیکند، بلکه شناسایی آن به واسطه قلب پاک و ضمیری است که از آلایشها مجرد است.
عاشق به همه حال مغلوب عشق است و به هیچ روی نمیتواند حالات خود را وصف نماید، هرچند به ظاهر سخن به تفصیل گوید، ولی قطرهای است از دریا. کسی که واجد آن احوال نشده به کنه آن نمیرسد. آری فراق دیده و هجران کشیده میداند که بر عاشق مهجور چه میگذرد.
یکی از مهمترین وسایل تهذیب نفس و تصفیه باطن، عشق است. چنانکه آتشهمه چیز را در خود میسوزاند، آتش عشق نیز آرزوهای نفسانی را در وجود عارف میسوزاند و از بین میبرد و دل وی را برای قبول واردات غیبی و انوار حقیقی آماده میسازد.
آتش نفس، آتش سوزانی است که صفات خدایی و رحمانی را میسوزاند و آتش عشق خدایی، آتشی است که صفات غیرخدایی را میسوزاند و محو میکند.
تا کسی عاشق و بیخود نشده، راز درونی عاشق را کی داند؟ بنابراین تا طالب، ضمیر خود را از نقوش اوهام و تلقینات و علوم ظاهری پاک نگرداند، سرّ عشق را در نخواهد یافت.
در نظر اهل دنیا و مجاز، مقصود از زندگی، تمتع و برخورداری از لذات دنیوی است، ولی از دیده عاشق، مقصود از زندگی وصول معشوق است و بیحصول مقصود، زندگی ارزشی ندارد. بنابراین عمر و امتداد حیات، وسیلهای است برای رسیدن به معشوق، و چون غرض حاصل گردد و مقصود در کنار شود، از فوت وقت و گذشت روزگار هراس نیست.
میدانیم که ماهی زنده به آب است و جز در آب نتواند زیست. آری عاشق زنده به عشق است، زیرا که مایه حیات او عشق است و از عشق مدد میگیرد و جان را با عشق نیرو میدهد.
عاشق در نهایات وصال، باز تشنه کام و در طلب مزید است. چون حسن معشوق مطلق را نهایتی نیست، از این جهت سوز و گداز عاشقان راه حقیقت، پایان نمیپذیرد. چنان که آب دریا تشنگی را فرو نمینشاند بلکه بر میانگیزد، عاشق نیز همیشه تشنه کام است و هرچه پیشتر رود، مشتاقتر گردد و مراتب وصول او را گرم تر و تشنهتر سازد و هر مرتبه از مراتب وصول به تناسب درجه خود، کمال و ظرفیت او را تمامتر گرداند.
میدانیم که راه ریاضت و سلوک بس دور است. بزرگان، طریق عشق را که عاشقان به بهای شوق و به نیروی مستی عشق درهم میسپرند، بر طریق زهّاد و اسباب معاملت ترجیح میدهند.
چون عاشق مسلوب الاختیار است و از خود اختیاری ندارد، تمام حرکات او از عشق است و ایشان چنان تشنه شوقند که اگر آب هفت دریای عشق را بیاشامند، گویی لب تر نکردهاند. مردان گشادهدل در این راه خسته نگردند و دست از طلب زلال معرفت فرو نکشند.نقل است که شخصی به عارفی نامهای نوشت که چه گویی درباره شخصی که قدحی شراب خورد و مست ازل و ابد شد؟ در جواب نوشت من آن ندانم، لکن آن دانم که در اینجا مردی است که در شبانه روز دریای ازل و ابد سر میکشد و نعره «هَلْ مِنْ مَزیدٍ» میزند!
راه طلب، دراز و سراپا آفت و محافظت است. آن که پای ثبات استوار دارد و به هر بادی چون بید برخود نلرزد، ممکن است که این راه را به سر رساند و دامن مقصود بدست آرد. اما مردم کم طاقت و بی توش و توان و نابردبار در اولین قدم فرومانند و هرگز به مراد نرسند. آری لازم است در این راه وفا کردن و جفا کشیدن.
عشق سبب تبدیل اخلاق است و اثر آن در تبدیل اوصاف، قابل انکار نیست. این تأثیر در عشق به حقیقت و مردان معنوی نیز قابل انکار نیست، چنان که هر خوشی و کامیابی، حتی سعادت ابدی را بسته به معشوق میدانند. تا کسی مرادات خود را مظهر معشوق نسازد، هوسباز است نه عاشق.
گاهی عشق آب و گل نیز سبب تغییر اخلاق گردد با آن که حسنش ناپایدار و در معرض زوال است، پس درنگر که عشق معانی و صور غیبی و معشوق ازلی با جان عاشقان چه کرده و چه ها میکند.
راه طلب دور و دراز و پیچاپیچ است و اصلاح اخلاق به طریق معاملت، چون کندن کوه عظیم با نوک سوزن است. در این طریق هزاران خطر و حجاب است و اگر راه حق صعوبتی دارد، عشق آن را هموارتر سازد.
چنان که ذکر شد، عاشق مسلوب الاختیار است و در عدم اختیار، او مرده بیجان را ماند. از این جهت که زندگی عاشق قائم به معشوق است و از وی مدد میگیرد و تغذیه میکند، پس در حقیقت زنده، معشوق است و او هیچ نیست، هرچه هست معشوق است.
عشق، اسطرلاب اسرار الهی است. عشق بینهایت است، این است که هرگز در عبارت نگنجد و تعریف و وصف، محیط به او نشود، زیرا هر تعبیری از معنایی و صورتی که در ذهن محدود است، حکایت میکند. چون معنی محدود نباشد، قابل تعبیر نخواهد بود، چون عشق را حدودی نیست پس عشق را به عشق باید شناخت.
عشق در حد ذات بیرنگ است و از عاشق در مقام ظهور رنگ میپذیرد. اگر لطف و عنایت معشوق نباشد، وصول به مقام معرفت میسر نگردد و آنچه از حقایق بردل محب صادق وارد میشود، از فیض معشوق است.
اگر در مقام عشق بوی معرفت که مقتضی هوشیاری است، به وی نرسد عاشق راه به جایی نَبَرد. عاشق چنان مستغرق در جلوه جمال میگردد که نه خود را میشناسد و نه دیگری را، پس در هر دو حالت یعنی بیخودی و هشیاری، اختیار عاشق در دست معشوق است.
عشق حکم آئینه را دارد که حالات و درجات استعداد عاشق در آن نمودار میگردد، همانند صور محسوسات در آئینه حسی. اگر گوییم عاشق آئینه قدرت و تصرف و جلوه جمال معشوق است، خلاف نگفتهایم.
عشق را صفت حق و لطیفه انسانیت و میزان سلامت عقل و حس و وسیله تهذیب اخلاق و تصفیه باطن شمردهاند. عشق، روح را لطیف، قلب را پاک و مستعد کشف و حصول معرفت مینماید.
عشق، سرانجام انسان را به سوی کمال میکشاند، زیرا خاصیت عشق آن است که همه آرزوها و آمال را تبدیل به یک آرزو و منظور مینماید، تنها یک چیز را قبله دل میسازد و آئین دو قبلگی و شرک را از بین میبرد.
عشق کیمیای تبدیل کثرت به وحدت است. آتشی است که بنیاد دوئی و شرک را میسوزاند. عشق حالتی است که عاشق را از هویپرستی میرهاند. عشق نردبان کمال انسانی و کوتاهترین راه وصال است. عشق حقیقتی است سیّال و مواج و بیتوقف و درنگناپذیر.
عارفان به هیچ مقامی در مدارج قرب و کمال سر فرو نیاورده و همواره خواهان زیادت هستند. چنانکه دیدار معشوق برای عاشق پاسخگوی هر سؤالی و گشاینده هر دشواری است، دیدار ولی کامل و مرد خدا نیز به طالب همین حالت را دارد.
ولی کامل مشرف است بر خواطر سالک، از اینرو ترجمان و بازگوینده اسرار ضمیر او تواند بود. در اشراف را به روی او میگشاید و مشکلات راه را بی قیل و قال از پیش پای او برمیدارد.
کلیه اعمال و حرکات خارجی از گفتار و کردار، منبعث است از انفعالات و احوال درونی، از اینرو ولی کامل و مرد خدای دوربین، از اعمال و حرکات خارجی میتواند کیفیات روحی انسان را بشناسد؛ چنان که طبیب حاذق از حرکت نبض، به وقت یاد کردن نام شهرها و اشخاص به تشخیص مرض و شهر و نام معشوق راه میبرد.عقل هر چیزی را به نحوی از انحاء مشخص نموده ادراک میکند، در غیر این صورت نمیتواند آن را دریابد. عشق آن معنی است که محدود به حدی نیست و بیرون از ادراک عقل است و کُمِیْت عقل در راه معرفت ذاتْ لنگ است؛ تنها راه معرفت، عشق است.
در شب قدر فرشتگان رحمت الهی مأمورند از عالم ملکوتی به عالم ناسوتی نازل شده و سلام و درود حق تعالی را اول به حضور عاشقان الهی برسانند و سپس به سایر بندگان.
گرچه بسیاری را ادعای عشق خدایی است، لکن اثری از آثار عشق الهی در اعمال و احوالشان مشاهده نمیشود. اما عاشق حقیقی حق را آثار و نشانههایی است که از اعمال و حرکاتش هویداست، از جمله همواره آماده فدا کردن جان و مال و هستی خود در راه معشوق خود است.
عشق الهی، کمال محبت روحانی است منشأ آن، قوه لاهوتی و جاذبه الهی است که توسط آن دل انسان به سوی عالم قدس حرکت کرده و در اثر این جاذبه، از اتصال روحانی و حصول و وصول علوم حکمتی ادراک لذت میکند. چنین عشق و جاذبه، چراغ هدایتی است که محب را به محبوب خویش ارشاد میکند. چه هر فرعی طالب اصل خویش است و میکوشد خود را به او متصل گرداند و نواقص خود را با او به کمال رساند.
خدای تبارک و تعالی در حدیث قدسی میفرماید: من گنج نهانی بودم، انسان را آفریدم تا آن گنج را دریابد و مرا شناسد. بدون عشق، انسان میتواند به سوی خدا رهسپار گردد و آن گنج را دریابد. شرط معرفت به خدا، عشق است. عشق، نوری است از انوار الهی، جلوهای است از تجلی جمال ابدیت که بر عالم قلوب عشاق میتابد.
معیار انسانیت، محبت انسان به خداست و شدت این محبت، مراتب کمال انسان را معلوم میسازد. باید دانست که عشق و محبت حضرات اولیاء همان عشق خداست. عاشقان اولیاء حق، عاشقان حقند.
عشق حق نوری است که خار و خس ظلمت طبیعت را به کلی از دل انسان ریشهکن میسازد و مانند زرناب او را خالص میگرداند. افرادی میتوانند راه عشق را طی کنند که در تهذیب نفس بکوشند و به تمام معنا تسلیم اوامر و احکام الهی گردند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.