نفس ، براق روح 2009/01/01
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
نفس، بُراق روح
روح در انسان به دو معنی استعمال میشود: یکی روح حیوانی و دیگری روح انسانی که مصداق «قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی» است و از عالم امر نازل شده. نفس نیز در انسان به دو معنی اطلاق میشود: یکی نفسی است که جامع قوه شهویه و غضبیه و منبع صفات مذمومه است، و مبارزه و مجاهده با آن بر سالک واجب است. دیگری لطیفه الهی است که ذات و حقیقت انسان است.
بزرگترین دشمن انسان نفس است. نفس بزرگترین حجابی است بین انسان و حق، و جهاد با آن واجب است. بزرگان رام کردن نفس را شرط لازم سیر در طریق حق دانستهاند.
نفس دشمنی است که حیلت و مکر او را نهایت نیست و دفع شر و مقهور گردانیدن آن مهمترین کارهاست، زیرا که او دشمنترین جمله دشمنان است. شناخت و تربیت نفس و اصلاح او از صفت امّارگی و رسانیدن به مقام مطمئنگی کاری معظم است. کمال سعادت نصیب کسی است که نفس خود را به مقام اطمینان رساند. از شناخت نفس، شناخت حق لازم آید «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
منشأ نفس اماره دل است و آن را نفس حیوانی گویند که منشأ صفات ذمیمه است «اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ». او به جملگی اجزاء و ابعاض قالب انسان محیط است و هیچ وضعی از اعضاء انسان خالی از آن نیست، همچون روغن در اجزاء وجود کنجد. چون نفس از امّارگی به مطمئنگی رسد، در قطع منازل و مراحل علوی و سفلی بُراق صفت، روح را به معارج اعلی علّیین و مدارج «قابَ قَوْسَیْنِ» رساند و مستحق خطاب «اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً» شود.
روح را در این عالم جهت مراجعه به عالم قدس، بُراق نفس میباید. همچنان که روح وقت آمدن به این عالم بر براق نفخه قدرت سوار بود «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، در موقع رفتن از این عالم به براق نفس حاجت دارد. این بازگشت فرخنده به هر حال دست میدهد و مفارقت و مهجوریت از میان میرود، فرع به اصل میرسد و سفر پایان میپذیرد و انسان به منتهای مقصد خود واصل میشود. اما این بازگشت در صورتی قرین سعادت و همراه با حسن عاقبت است که به رحمت خدا رجوع کند و از درجات قرببهرهمند گردد، نه آن که از حق دور شده و به درکات غضبش گرفتار آید.
فلاسفه و علمای اخلاق در معالجه نفس اختلاف کردهاند، بعضی هر صفت نفسانی را به ضد آن معالجه کرده و خواستهاند که آن را به کلی زایل کنند، غافل از این که مقصود از معالجه، به کلی زایل کردن آن صفت نفسانی نیست. آری بعضی از فلاسفه راه غلط پیمودند و در تبدیل اخلاق، حد اعتدال را رعایت نکرده و به طریق افراط یا تفریط قدم گذاشتند. خواستند صفتی را پرورش دهند، بر آن صفت دیگر خللی وارد شد و نفس بار دیگر توسنی خود را آغاز کرد، مهار از سر خود فرو نهاده روی به مراتع خویش گذاشت. در این راه نباید نفس حیوانی را از کار انداخت، بلکه باید او را تحت فرمان روح قدسی در آورد.
اساس انسانیت روح است، اگر جسم و بدن مطلوبیتی دارد به سبب معانی و اوصافی است که از پرتو جان او را حاصل شده است. بدین معنی که اگر جسم و بدن به تمام و کمال، مسخر روح الهی گردد، در این صورت شهوت رفته و خودخواهی زوال پذیرد و حرص و آز و هر صفت زشت، روی در عدم آرد، این چنین جسمی حکم جان گرفته است. این است که عارفان فرمودهاند: جسم پاکان عین جان ایشان است.
جان از جهت منزه است زیرا که پس و پیش و راست و چپ، صفتِ چیزی است که او را نهایتی باشد مانند جسم که دارای ابعاد است، و لکن جان از عالم امر است که نهایت نمیپذیرد.
حق تعالی از ملکوت ارواح راهی به دل بنده گشاده و از دل راهی به نفس نهاده و از نفس راهی به صورت و قالب، تا هر مدد فیضی که از عالم غیب به روح رسد، از روح به دل و از دل نصیبی به نفس و از نفس اثری به قالب رسد و عملی متناسب آن از قالب پدید آید. و چون عملی نفسانی و ظلمانی به قالب رسد اثری به نفس، از نفس کدورتی به دل و از دل غشاوتی به روح رسد مانند این که هاله گرد ماه پدید آید، در این صورت راه روح به غیب بسته شود و از مطالعه عالم قدس باز ماند و مدد فیض به وی کمتر رسد.
با وجود هستی مجازی، برخورداری از هستی حقیقی به کمال نتوان یافت، مگر این که انسان بذل هستی مجازی در راه هستی حقیقی کند. هیزم را برخورداری از آتش به قدری است که هستی هیزمی خود را فدای هستی آتش کند. و این برخورداری وقتی به کمال رسد که تمام هستی هیزمی خود را فدای هستی آتش کند. در این مقام است کههیزم کثیف ظلمانی سفلی، آتش لطیف علوی نورانی گردد، این است که عارفان کامل، هیزم هستی مجازی خود را فدای آتش محبت و تجلی حق کردند.
آری توسن نفس وقتی که پروانهوار خود را به شمع جلالت ابدیت زد و ترک وجود مجازی گفت، آنگاه از دیوانگی و پروانگی به نوربخشی رسد بلکه مبدل به شمع گردد و حقیقت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» محقق شود.
حصول این مقام شریف جز با متابعت از خاصان خدا ممکن نیست. پس بر طالب کمال، فرض است که برای تکمیل نفس خویش از خاصان خدا تبعیت کند و دل به حکم ایشان نهد و احکام و اوامر ایشان را مخلصانه در عمل آورد تا امید نجات و فلاح، او را حاصل آید.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.