رابطۀ نفوس ناطقه با روح ملکوتی 2011/02/09
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: مبدا و معاد
رابطه نفوس ناطقه با روح ملکوتی
نفس ناطـقـه از طـرف روح ملکوتـی کـه سلطان عالَـم ملکـوت است، بـه ساکنان تنِ انسانی
فرستاده شده است تا آنها را تربیت و هدایت کند و در پرتو انوار قدسی و ملکوتی او، مراحل ترقی و تکامل را بپیماید و به کمال و جمال روحانی آراسته شده، به سعادت جاودانی نایل آید.
برای نشان دادن ماهیّت و مبدأ نفوس ناطقه، مثالی را یادآوری مینماییم: روح ملکوتی به منزله آفتاب معنوی است و نفوس ناطقه اشعّه بیکران اویند. چنان که آفتاب برای ما ساکنان زمین یکی است ولی اشعّه آن بیکران و از حدّ تصوّرِ ما بیشتر است، همانطور روح ملکوتی نیز یکی است ولی نفوس ناطقه که اشعّه بیکران این آفتاب معنوی هستند، بیشمارند.
در قرآن مجید روح به صیغه مفرد آمده، در صورتی که نفس بیشتر به صیغه جمع ذکر شده است. قرآن مجید در آفرینش حضرت آدم علیهالسّلام میفرماید: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی: از روح خود در او دمیدم» و نمیفرماید روح خودم را، و این میرساند، آنچه به سرشت انسان دمیده شده، همین نفس ناطقه است که شعاع و شراره و پرتوی است از روحْ نه همه روح.
آیه شریفه «مَا خَلْقُکُمْ وَ لَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَهٍ: آفرینش و برانگیختن شما در نزد ما، جز مانند آفرینش یک تن نیست» اشارت و دلالت دارد بر وحدت روح، زیرا اگر مرادْ نفس ناطقه باشد، میبینیم که نفوس ناطقه متعدد و بیشمارند، بلکه وحدتِ منشأ و مبدأ نفوس ناطقه را که روح است، نشان میدهد.
با مثالی وحدت روح و تعدّد نفوس ناطقه را میتوان محسوس و آشکار کرد و گفت: روح مانند درختی است و نفوس ناطقه، برگها و شاخهها و غنچهها و میوههای آن درختند. چنان که علوم طبیعی ثابت میکند، هیچ دو برگی عین همدیگر نیستند، همینطور نفوس ناطقه در باطن انسانها از حیث تکامل با هم فرق دارند. «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» که بنا به روایات بسیار، درختی است زیر عرش که دارای هزار شاخه، و هر شاخه دارای هزاران هزار برگ میباشد، رمزی است از وجود روح عُلوی ملکوتی، و این مقام یعنی مقام سِدرَهُالمنتهی، آخرین درجه سیر عارفان و کاملان است.
نفوس ناطقه که از منبع خود یعنی روح ملکوتی به زمینِ ابدان فرود آمدهاند و به اصطلاح شرع دمیده شدهاند، مانند انوار آفتاب، در وقت فرود آمدن یکسانند، ولی چون ابدان دارای نفوس حیوانی هستند و عناصر مرکّبه آن از موالید سهگانه برداشته و سرشته شده است، از اینرو از حیث استعداد و ماهیّت متفاوتند، زیرا که این عناصر مرکّبه، مراحل جمادی و نباتی و حیوانی را پیموده و بسیاری از صفات و طبیعتهای گوناگونِ آن موالید را اکتساب نموده است. از این جهت، میان نفوس ناطقه از آغازِ کار اختلاف پیدا شده و این حال نیز مانند آن است که هر نفس ناطقه به شهری وارد شده کـه آب و هوا و سَکَنه و محصولاتش ماننـد شهـرهـای دیگر نیست و او باید با
ساکنان آن دیار بسازد و عمر خود را در آنجا به سر برد و وظیفه اساسی خویش را نیز در آن محیطِ بیگانه انجام دهد. اختلاف طبایع و زندگی و توانایی و ناتوانی مردم از اینجا سر زده است، چنان که آفتاب در همه جا یکی است و خواصّ آن نیز یکی میباشد، ولی نسبت به محلّ و زمینی که انوار آفتاب میتابند، به جهت کیفیّاتِ استعدادِ زمینها، تأثیرات مختلفی به وجود میآیند.
در حقیقت، روح یک آفتاب معنوی است و نفوس ناطقه انوار او هستند که به زمین ابدانِ انسانی فرستاده میشوند تا آنها را زنده و کامل سازند، یعنی آنچه را که در نهاد آنها بالقوّه گذاشته شده است، از استعداد و کمال، به فعل درآورند، از خاک تن، کیمیا، و از دیو، فرشته سازند.
چنان که اشعّه آفتاب در قسمت بالایی خود که متصل به منبع خویش است، نسبت به قسمتی که با زمین در تماسّند پاکتر میمانند، همانطور نفوس ناطقه که انوار آفتاب معنوی روحند، از جهتی که متصل به منبع فیض خود میباشند، اساساً پاکتر و روشنترند. ولی از جهت تماس با ابدان و نفس حیوانی آنها، کمکم آلوده به گرد و غبار زشتیها و پلیدیها و تاریکیهای هوی و هوسها و شهوات حیوانی میشوند، به طوری که کمکم اصل و موطِن خود را فراموش کرده و خویشتن را با نفس حیوانی همدم و همعیار میسازند.
چنان که اشعّه آفتاب، با وجود نفوذ کردن و داخل شدن به اجزای زمین، باز با مرکزِ خود که آفتاب است مربوط و پیوسته میمانند، همانطور نفوس ناطقه نیز با وجود تعلّق و فعالیّت در ابدان و همدم شدن با نفس حیوانی، بلکه بسته شدن به زنجیر عناصر مادی، باز با منبع فیض خود یعنی روح عُلوی ملکوتی مربوط و پیوسته میمانند، وگرنه نمیتوانستند انوار علم و معرفت و حقیقت و عشق را از روح عُلوی دریافت کرده به اجسام و نفوس حیوانی ابدان انتقال دهند و وظیفه اساسی خود را به جا آورند.
هریک از عناصر زمین، اشعّه آفتاب را نسبت به درجه استعداد خود در طرز مخصوصی و درجات مختلف، جذب کرده گوارش میدهد و در ذات خود تبدیل نموده در شکلها و صورتها و رنگها، و خاصیّتهای گوناگون بیرون میدهد، چنان که این حال را در معدنیّات و نباتات و حیوانات میبینیم، حتی بعضی از معادن و عناصر شیمیایی، نور آفتاب را در خود ذخیره میکنند و مانند رادیوم پس میدهند که اینها را در فنّ فیزیک، به اسم عناصر نورپاش یا رادیواکتیو مینامند. همانطور نفوس ناطقه نیز انوار فیض خدایی را از منبع خود اخذ کرده و در مقاصد و مقامات گوناگون به کار میبرند، و از اینجا اختلاف افکار و مقاصد و طبایع در نفوسِ بشری حاصل میشود. ولی اکثر نفوس ناطقه در کشورهای مخصوص خود، دچار غفلت گشته مغلوب نفس حیوانی میشوند، یعنی اقتدار و نفوذ خود را گم کرده، به تدریج دستخوش هویهای نفسانی و قوای حیوانی میگردند و آن مقام بلند و صفات عُلوی خود را از دست داده، و کسب غلظت و کثافت و ظلمت جسمانی نموده، همرنگ جماعتِ مادونِ خود میگردند. به عبارت دیگر، آن جمال ملکوتی و رونق آسمانی نفوس ناطقه، مانند آفتاب که در زیر ابرهای تاریک پنهان شده، نهان میگردد. از این جهت است که گفتهاند انسان دارای دو جنبه است: هم ناری و هم نوری، هم جسمانی و هم روحانی؛ یعنی نفس ناطقه، روشنتر و صافتر و پاکتر، ولی نفس حیوانی، پلیدتر و تاریکتر و تیرهتر است.
پس روحِ جامع انسانی یا عقل فعّال که شهریار بزرگ نفوس ناطقه است، در ذات و در مرتبه، از نفوسْ کاملتر و مربوط به عالم امر و ربوبیّت است. این همان جوهر مجرّدی است که نه در بیرون و نه در اندورنِ بدن است و نه از اینها جدا و نه به اینها پیوسته است، بلکه همه را محیط و نافذ است. ولی این شهریار بزرگ، نفوس ناطقه را به کشورهای مختلفِ بدن برای سیر و سفر و کشفیّات و ایصالِ فیوضات میفرستد، تا از یک طرف، به وسیله نفوذ بر طبیعت، تحصیل تجربهها و معلومات کنند، و از طرف دیگر، انوار فیضِ خدایی را به طبیعت و موالید سهگانه برسانند.
آری، وظیفه قدسی نفس ناطقه همین است و این همان بار امانتی است که کوهها تاب کشیدن آن را نیاوردند، ولی نفس ناطقه این بار را به دوشِ همتِ خود کشید. اما از روزی که نفس ناطقه، شروع به سیر و سفر طولانی خود نمود و از عالم نور به عالم تاریک فرود آمد و تن انسان را نشیمنگاه خود قرار داد، غالباً در ظلمت فرو رفت و مبدأ و موطِن اصلی خود را کمکم فراموش کرد، مانند مرغ آزادی که سالیان دراز در قفس زندگی کند، یا مردی که از بچگی از وطن خود جدا شده، ایام جوانی و پیری را در غربت و در کشور بیگانه به سر برد. چنان که این مرد، کمکم آداب و رسوم و عادات و زبان و قوانین کشور اصلی خود را فراموش میکند، به طوری که یادی از وطن و آب و هوا و ساکنانِ مرز و بومِ نژادی خود جز در خواب نمیکند، همانطور نفوس ناطقه، در مدت طولانی سیر و سفرِ خود و در نتیجه همدم و همنشین شدن با نفس حیوانی، مولِد اصلی خود را کمکم فراموش میکنند، به طوری که خود را از ساکنان و پروردگان همین عالَم مادی میشمارند، حتی بسیاری از نفوس ناطقه، امروز به مادیّتِ خود، راضی و قانع گشتهاند!
خوشا به حال آنان که از قوای خلاّقه روحِ عُلوی ملکوتی که همیشه حاضر به یاری کردن است، مدد جُسته و بر نفس حیوانی غالب آیند، و خوشا به حال عارفانی که به سبب ارتیاض، نفوس نفیسه خود را از نفس حیوانی و تیرگیهای عالم مادی مصفّا کرده، و خویشتن را به آغوش محبوب ازلی انداخته، و دل را از جام عشق و حقیقتِ وی سیراب سازند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.