حدود معرفت به ذات خدا 2010/09/13

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

حدود معرفت به ذات خدا

علم تامّ به کُنهِ حقیقت هر چیز حاصل نشود مگر آن که مُدرِک را احاطه تامّه به کُنه آن حقیقت باشد. در معرفت به کُنه حقیقت، احاطه مُدرِک باید به نحوی باشد که هیچ‌وجه از وجوه ذاتیه آن از احاطه مُدرِک خارج نشود. اگر احاطه مُدرِک به طریق مذکور نشود، لازم آید که علم تامّ به کُنه آن حقیقت، از برای مُدرِک حاصل نشده باشد.

معرفت حقیقت برای هر فردی از افراد به وسیله علمِ حصولی بوَد، یعنی علمی که صورت علمیه آن بِعینها صورت عینیه نبوَد. علم نفس به هریک از صُوَر خارجی به واسطه صورتی بوَد که در نفس حاصل می‌شود، یعنی به واسطه وجود ذهنی. اما وجود ذهنی، وجودی است غیر اصیل، لیکن صورت اولیه، وجودی است عینی و اصیل. ماهیات اشیاء خارجی بِعینها، یعنی به ذوات ماهویّه عاریه از وجود خارجی، در مُدرِک حاصل شود. به عبارت دیگر، اشیاء خارجی در ذهن موجود شوند به وجوداتی که آثار ظواهر خارجی در آنها مترتّب نشوند.

اگر ذات باریتعالی در مُدرِک حاصل شود، لازم آید که ذات او مانند اشیاء خارجی شود، لذا معرفت کامله مُحاط بر محیط وجودی، غیر ممکن بوَد و الّا لازم آید که علم تامّ مُدرَک به مُدرِک شود. بنابراین مخلوق را راه معرفت به کُنه حقیقت حق‏تعالی مسدود، و احاطه عقول و اوهام بر حقیقت ذات اقدس الهی مُحال و ممتنع است.

این که گفته می‌شود معرفت به او به واسطه علمِ حصولی ممکن نیست، بدین جهت است که مستلزم حصولِ صورت است در ذهن، و حق‏تعالی را صورت و شبیه نیست، لیکن معرفت به او با علمِ حضوری ممکن است. در این مرحله نیز اگر مراد کسی از علم حضوری، همین معرفت مُجمل باشد، نعم‏المطلوب، و اگر مراد کسی غیر از این و معنی دیگری باشد، توان گفت که چنین شخصی از شدت فِطانت و کثرت حکمت کذایی، داخل در سلسله مشرکین گردیده است.

«هرکس بگوید در خداوند عالم، چرا، به تحقیق معلَّل کرده است او را، و هرکه گوید از کدام زمان است، به تحقیق ابتدا قرار داده است او را، و هرکه بگوید در چه چیز است، به تحقیق ضمّ کرده، یعنی چسبانیده است او را به چیزی، یا مظروف کرده است او را به ظرفی از زمان یا مکان، و هرکه بگوید تا کدام زمان است، به تحقیق انتها قرار داده است او را، و هرکه بگوید تا فلان غایت، به تحقیق دو تا کرده است او را، که یکی او و دیگری فلان غایت، و هر که دو تا کند او را، به تحقیق جزء جزء کرده است او را، و هر که مُجزّا کرد او را، به تحقیق مُلحِد شده است در او و از اعتقاد حق برگشته است به سوی ضلالت و گمراهی».

به درستی که نمی‌شناسد خلقْ حق‏تعالی را، مگر با درک احتیاج این عالَم منظوم و محکم به صانعی که مدبّر و حیّ و قادر و عالِم و سمیع و بصیر است، و این معرفت را دو طرف می‌باشد: یکی تعلق به عالَم دارد و معلوم آن، محتاج مدبّری است و دیگری تعلق به حق‏تعالی دارد و معلوم آن، اسماء مشتقّه است از صفات، که داخل در حقیقت و ماهیت او نیست. این هم ثابت است که اگر کسی اشاره کند به سوی چیزی و بگوید که چه چیز است آن، ذکر اسماء مشتقه او، اثبات کیفیت ماهیت نمی‌کند.

ما مشاهده می‌کنیم وجود و علم و قدرت خود را و می‌دانیم که از ذوات ما نیستند، بلکه همه اینها از فیاض حقیقی است، و نیز مشاهده می‌کنیم نقایص آنها را که عدم و عجز و جهل باشد. در اینجا توصیف می‌نماییم حق‏تعالی را با کمالات، و تنزیه می‌کنیم او را از نقایص، و می‌بینیم که صفات و افعال و آثار او در بدن ما هویداست.

این که گوییم اوست واجب‌الوجود، عبارت است از استغناء او از فاعل، یعنی سلب سبب است از وی، و یا این که گوییم اوست مُوجِد کل موجودات، اشاره است به افعال خداوند، که همه اینها اِخبار است از غیر ذات حق‏تعالی.

حق‏تعالی تغییر نمی‌یابد به تغایرِ مخلوق و متجدّد نمی‌شود به تجدّد محدود، و نمی‌توان وصف کرد او را با کَیف، به جهت آن که کیفْ از جمله مخلوقات اوست. وجود او اظهر موجودات است و ظاهر نمی‌کند او را غیـر او؛ او حقیقت وجـودِ محض است و تمام‏تر از او نیست، و وجـودِ ممکن، رَشحـه فیض

اوست. پس زَعم وصول به کُنه حقیقت مقدسه، باطل و مدّعی آن کاذب است.

صاحبان نعمت عالیه، ذات اقدس او را ادراک نمی‌کنند، و خردمندان زیرکی که در دریای فکر غوطه می‌خورند، در حقیقت ذات او چیزی درک نمی‌کنند. جمال احدیتش از وَصمَت ملاحظه افکارْ مبرّا و جلال صمدیتش از ضَخمَت ملابسه اذکارْ معرّا. مبارزان میدان فصاحت را در وصف او مجال عبارتْ تنگ و سابقان عرصه معرفت را در تعریف او پای اشارتْ لنگ است. پایه رفعت ادراکش از مناوله حواسْ متعالی، و ساحت عزت و معرفتش از تردّد اوهام و تعرّض افهامْ خالی.

نتیجه تفکر در ذات باریتعالی، حیرت و دهشت و اضطراب است؛ چنان که فرموده‌اند: تفکر کنید در نعمت‌های خدا و در ذات احدیت، تفکر نکنید. صفات او عین ذات اوست، به همان ترتیب که وصف ذات ‌او غیر ممکن است، وصف صفات ‌او نیز ممکن نیست، الّا سیر در صفات با تفکر.

بنابراین، ادراک هیچ موحّدی به کُنه واحدْ نتواند رسید، و هرچه ادراک او بدان منتهی گردد، غایت ادراک او بوَد نه غایت واحد. عجز از رسیدن به مقام ادراک، خود نوعی از ادراک است. اگر سالک دستش از خارج کوتاه و دلش به نور حق روشن گردد، ولایت تامّه و حکومت مطلقه را در همه عوالم مشاهده کند و می‌بیند که اسباب در انجام امور، اراده ندارند. از ادراک ذات الهی عقول قاصر است، و منازعاتی که عُقلا روی این موضوع دارند، همه از عقل قاصر ریشه گرفته، زیرا عقل عاجز است که در این مورد حکمی قاطع صادر کند. اما موحدی که از درون فیض می‌گیرد و از علم لدنّی برخوردار است، قِصارت عقل را به خوبی مشاهده می‌کند و می‌بیند که عُقلا عاجزند از این که در این مورد سخنی ابراز دارند، لذا پای روی منازعات نهاده و از آنها می‌گذرد.

نهایت معرفت عارفین، اظهار عجز است از معرفت به کُنه ذات الهی. زیرا ساحت عظمت او، اجلّ است از این که شریعه شود به هر واردی، و یا مطّلع شود بر او هر واحدی، «ما عَبَدناکَ: ترا عبادت نکردیم چنان که حق عبادت تو بود» اجتهاد همه، و «ما عَرَفناکَ: ترا نشناختیم چنان که حق شناخت تو بود» اعتقاد همه.

پاکا خداوندی که نهایت عقول را بر بَدایات او جز تحیر دلیلی نه، و بصیرت صاحب‏نظران را بر اشعّه انوار عظمت او سبیلی نه، ذات نامحدود او را بَدایت نه، و صفات نامحدود او را نهایت نه. ازل و ابد در تحت اِحاطت او، و کَون و مکان در طی بساطت او. اوایل در اوّلیت او، اواخر، و اواخر در آخریت او، اوایل. ظواهر اشیاء در ظاهریت او، باطن، و بواطن اکوان در باطنیت او، ظاهر، جمیع آزال در ازلیت او، حادث، و جمیع آباد در ابدیت او، وارث.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.