فصل نهم – اولیاء مظهر صفات اوصیاء 2010/08/11
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: نبوت و امامت
فصل نهم
اولیاء، مظهر صفات اوصیاء
بر خداوند تبارک و تعالی واجب است که مظاهر صفات خود را نمایان سازد، زیرا که کمال هر چیزی در اظهار خاصیّت آن است. خداوند متعال دارای صفات ثبوتیّه و رحمت لایتناهی است. هر یک از نِعم نامتناهی او نوری است که به مرتبه استضائه از نور محض الهی، جلوهگر است.
مقرّبین پیشگاه الهی، مظاهر اعلای صفات ذاتی اویند که خداوند متعال به وسیله آنها، انوار ذات و صفات خود را آشکار مینماید. بدون معرفت به این مظاهر، نه شناخت حقیقی خداوند میسّر است و نه توحید او مُثمِر ثمر. بنابراین برای معرفت کمالی به خالق، باید مظاهر ذات مقدس را شناخت و این مظاهر اعلای کمال، سُفرای الهی، حضرات انبیاء و اوصیاءاند.
زمانی که مردم ظاهراً دسترسی به آن محبوبین الهی ندارند، واجب است در غیاب آنان، وجود شخصیتهایی که آنها هم مظهر صفات سفرای الهی و حضرات اوصیاء باشند. این شخصیتهای والامقام را علایم و آثاری است «وَ اَمّا مَنْ کانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ، حافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً عَلی هَویهُ، مُطیعاً لِاَمْرِ مَوْلاهُ، فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ…: و اما از بین فقها آن که خویشتندار و حافظ دینش بوده و مخالف هوای نفس خود و مطیع فرمان مولایش باشد، پس برعموم مردم است که از او پیروی و تقلید کنند.».
بنابراین اگر از ابتدا تا انتهای خلقت، واجب است بر خدا که عالَم را در هر عصری از حجت خود خالی نگذارد، زمانی هم که حجّت خدا در پس پرده غیبت باشد، واجب است که چنین افرادی در روی زمین باشند وگرنه نظام عالم به هم میخورد؛ حتی بعد از آن بزرگوار نیز تا انقراض عالَم، حجّت خدا وجود خواهد داشت.
همچنین کمال مصلحت الهی است که در هر عصری، در حضور و غیاب حضرات انبیاء و اوصیاء، شخصیتهای واجد شرایط و شایستهای باشند تا به مُعاضدت و معاونت یکدیگر بتوانند وسایل تکامل انسانی را فراهم نمایند، تا از یکی آثار رسالت، و از دیگری آثار ولایت ظاهر شود. حضرات اولیاء در حقیقت، مظهر صفات آن بزرگواران هستند. بنابراین وجود حضرات اولیاء نه تنها در غیاب حضرات انبیاء و اوصیاء، بلکه در حال حیات آنان نیز ضروری است و عملاً هم در عصری که نبی و وصیّی بوده، فرد یا افراد واجد شرایط و شایسته از اولیاء وجود داشتهاند.
اولیاء مظهر صفات اوصیاءاند و علوم اوصیاء در وجود آنان متجلّی است. اولیاء فرمانروایان کلامند و شاخههای علوم از شجره طیّبه دل ایشان آویخته شده و طالبین را برای استفاده از این اثمار شجره طیبه، تحریض و ترغیب میکنند.
حضرات اولیاء، آن مردان الهی هستند که معنای مُتمَّمه بلکه مُکمّله حقایق به خصوص قرآن مجید، در صدور ایشان کمال تحقّق را یافته است. قلوب پاک اولیاء مجرای قرآن مجید است، لذا برای رسیدن به منتهای کمالات، هر آن این مجرای الهی را تطهیر مینمایند تا مبادا این نهر لاهوتی آلوده گردد. در این مقام است که از منبع ازلی، آب زلال معانیِ بطونیّه قرآن، در قلوب حضرات اولیاء جاری میشود. آری، اینانند مظهر علوم اوصیاء یا راسخون در علم. آیه هفتم سوره مبارکه آل عمران، ابتدا توجه قلوبِ اولواالالباب را بدین اصل مُبَرهَن جلب نموده که راسخون در علمْ در اصل حضرت رسول اکرم(ص) و اوصیاء ایشانند، و اختتام آن دلالتِ تامّه دارد که قلوب اولواالالباب بعد از طیّ مراحل تکامل، کمال اتصال را با آن اصل دارند؛ این کاملینِ مسیر حق، همانا حضرات اولیاءاند.
حضرات اولیاء آن مردان الهی هستند که از ناحیه اعلی به آنان حکمت اعطا شده است، و آنان مراتب حکمت نظـری و مراحل حکمت عملـی را طی نموده فارغالتحصیل دانشگاه حکمت الهیاند.
قلوب شکسته حضرات اولیاء، مظهر اسماء و صفات الهی است و سیل عظیم علوم و معارف که از کوهسار بلند وجود مقدس حضرات اوصیاء نشأت گرفته، از سینههای اولیاء سرازیر میشود. سِیلی که ایستادگی در برابر آن ممکن نیست و فقط هر کسی به نسبت پاکیِ قلب خود تا حدّی میتواند از سواحل آن برخوردار گردد. اگر فردی به ادلّه ساطِعه و براهین قاطعه و بیان مَملوّ از غرایب حِکَم و معانی جلیله اولیاء دقت نماید، میتواند مقام والای آنان را دریابد.
بزرگان چنین فرمودهاند: اولیاء صوَر قلم اعلایند و ایشان را با آفتاب منبعِ فیضِ رحمانی مُحاذات تامّ و مقابله کامل حاصل است، و سالکان طریق حق در اخذ فیوضات رحمانی، افتقارِ ذاتی بر صاحب این منزلت دارند. صاحب این مقام، انوار وجودیّه و کمالیّه را از آن منبع ازلی استفاضه نموده، به هر یک از سالکین نسبت به شأن حالش افاضه مینماید.
حضرات اولیاء، در آسمان هدایتْ در کنار خورشید طالع از افقِ امامت، ستارگان و کواکب درخشانند. زمانی که خورشید سپهر هدایتْ در پس پرده و حجاب است، امر است که مردم در ظلمات به این ستارگان درخشان و اَقمارِ فروزان روی آرند و از آنها استضائه نمایند؛ از کلام الهیّه کثیرُالثّمراتِ ایشان و کتب مقدّسهای که محتوای غرایب حِکَم و تعالیم عالیه است استفاده نموده از ظلمات خارج شوند.
حضرات اولیاء، کلامشان باب مقام امامت است و اگر کسی باب اولیاء را درک نکند، قدم در عالَمِ امامت نمیتواند بگذارد، به همینگونه است امامت نسبت به نبوّت، و نبوت نسبت به عالَمِ ربوبیّت. پس اصل و سرچشمه سعادت بشر، همانا چنگ زدن بر کلام مقدس حضرات اولیاء است.
درک حضور حضرات اولیاء، در حقیقتْ درک لقاءالله است و استماع تعالیم آنان در واقع، استماع کلام الهی است. رحمت کامله خالق رحمان شامل حال افرادی است که حضور حضرات اولیاء را درک میکنند و از کلام مقدسه ایشان مستفیض میشوند. علت اصلی برای انشراح صدور، همانا موفقیت به وصال حضرات اولیاء است.
اگر تفکر و تعقل، باطنی و الهی باشـد، یک امر نهانـی انسان را وادار به سِیر در عالَمِ اولیاء مینماید. اگر کسی موفق به درک حضرات اولیاء یا مطالعه کلام آنها نشود، ایمان و عقیدهاش در مقام تفریط باقیمانده، علت وصال و موفقیت نمیشود. زیرا محرکی که انسان را از خواب غفلت بیدار میکند، تفکر و درک فیض حضور رهبران خدایی است و فضیلت درک حضور ایشان به طریق عقل، مُستغنی از بیان و بینیاز از اقامه دلیل و برهان است.
شناخت شخصیتهایی که مظهر صفات حجت خدایند لازم است. در زمان غیبت صغری، نوّاب اربعه که هر یک مظهر صفات حجت خدا بودند، با آن بزرگوار ارتباط کامله داشتند و دستورات و تعالیم آن بزرگوار را نه به همه، که به عدهای مخصوص میرساندند. در شروع غیبت کبری، توقیعی از ناحیه آن بزرگوار به یکی از نوّاب صادر شد که در غیبت کبری، کسی که ادعای نیابت خاص نماید، کذّاب است:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. یا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ السَّمُری اَعْظَمَ اللهُ اَجْرَ اِخْوانَکَ فیکَ فَاِنَّکَ مَیِّتٌ ما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّه اَیّامٍ، فَاجْمَعْ اَمْرَکَ وَ لا تُوصِ اِلی اَحَدٍ فَیَقُومَ مَقامَکَ بَعْدَ وَفاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَه التّامَّه فَلا ظُهُورَ اِلا بَعْدَ اِذْنِ اللهِ تَعالی ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُولِ الْاَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَامْتِلاءِ الْاَرْضِ جَوْراً سَیَأْتی مِنْ شیعَتی مَنْ یَدَّعَی الْمُشاهَدَه قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانی وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَرٍ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ: به نام خداوند رحمان و رحیم، ای علی بن محمد سَمُری، خداوند برادران دینی ترا در مصیبت تو اجر عظیم عطا فرماید. به درستی که در اثنای این شش روز وفات خواهی نمود، پس امور خود را جمع نموده و در کار خود آماده باش و به احدی وصیّتِ نیابت منما که جانشین تو شود بعد از وفات تو. همانا غیبت کبری آغاز میگردد و مرا ظهوری نخواهد بود مگر به اجازه خدای تعالی. و این ظهور بعد از این است که زمان غیبت طول بکشد و دلها را قساوت فراگیرد و زمین از ظلم و جور پر شود. و زود است که کسانی از شیعیان من میآیند که ادعای مشاهده مرا مینمایند. آگاه باشید که هر کس قبل از ظهور سُفیانی و رسیدن صیحه آسمانی دعوی مشاهده نماید، کذّاب و افتراء زننده است».
نوامیس مقدس زمان غیبت، حضرات اولیاء و علمای ربانی همان مأموریتی را برعهده دارند که حضرات انبیاء و اوصیاء در زمان خود داشتند که مردم را به صراط مستقیم، هدایت و ارشاد نمایند و به مصداق «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ: مؤیّد و مبیّن حقایق باشند». آنان صالحونند که خدای تبارک و تعالی منصب والای صالحیّت را از دو جهت به آنان کرامت فرموده: یکی این که در اصلاح خود میکوشند و دیگری در اصلاح جامعه.
این نوامیس مقدس، کسانی هستند که هم درد جامعه را بهتر از همه میدانند و هم درمان آن را؛ علاوه بر این که عیوب و نواقص و دردهای مردم را اظهار میدارند، راه درمان و نجات از امراض روحانی و مَهالک را نیز نشان میدهند.
گرچه ظاهراً افراد کثیری موفق به نوشتن کتب ارشادی شدهاند، ولی در میان هزاران نویسنده، چه قلیلاند آنان که در پیشگاه الهی صالح شناخته میشوند! زیرا اکثریت ولو در اصلاح خود کوشیده باشند، اما در اصلاح جامعه کوشا نبودهاند، اگر هم انتقاد به جا کرده کم و بیش درد جامعه را بیان نمودهاند، ولی درمان آن را اظهار نکردهاند.
خوشا به حال آن مردان الهی که در جَرگه مصلحان و صالحون قرار گرفتهاند، حقایق را به رضای حق به مردم ابراز نموده در مقابل زحمات طاقتفرسا، مقصودی جز هدایت و ارشاد جامعه ندارند، به تمام معنا انجام وظیفه کرده احکام الهی، حقایق، علوم و معارف حقّه را تعلیم مینمایند.
مأموریت دیگر مردان الهی، اِنذار و اِبشار است، چنان که خدای تبارک و تعالی خطاب به حبیب خود فرماید که وظیفه تو این است که «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما اُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ: انذار دهی قومی را که پدران ایشان نیز بیم داده شدند، لکن آنها غافل شدند و نترسیدند».
گرچه بعضی، آیه فوق را مربوط به ششصد سال فاصله بین حضرت عیسی(ع) و ظهور حضرت رسول اکرم(ص) دانستهاند که پیامبر مرسلی نیامده، ولی در این دوران، وظیفه انذار و ابشار بر عهده اوصیاء و نایبهای آن بزرگوار بود. بنابراین، آیه فوق نه فقط محدود به فاصله مذکور نیست، که از اول خلقت برای همه افرادی است که از انذار مردان الهی، هشیار و متأثر نشدند.
آن مراحلی را که حضرات انبیاء و اوصیاء طی کردهاند، در زمان غیبت بر اولیاء خداست که آن مراحل را طی کنند، حقایق را حتیالامکان به مردم برسانند و به نعمتهای خدایی نوید و بشارت دهند.
این اولواالالباب صاحبان عقول باطنیّهاند و از تفاصیل باطنیّه قرآن برخوردارند. همان طور که حقیقت قرآنْ بدون حجاب، مشهود حضرت رسول اکرم(ص) و اولاد طاهرین اوست، درهای معانی قرآن بر اولیاء حق نیز گشوده است و اسرار طبیعت بر آنان پوشیده نمیماند. آنان در مواجهه با مشکلات و حل مسائل، به محض توجه، آن اسرار برایشان فاش میشود، حتی ذرات عالَم در آن موقع با آنان به مقام تکلم درمیآیند.
مردان الهی در کمال مرتبه هشیاری و آگاهیاند، ولو به گمان عدهای چنان به نظر نرسند، زیرا آنان در مرتبهای از انجام وظایف، مأمور به افشای پارهای از اسرار نیستند. آنان کسانی هستند که از تحولات تاریخ و حالات گذشتگان، نتایج عالی اخذ میکنند. این صاحبدلان، از سیاهی و سپیدی حلقه پایان امور، میتوانند دریابند که آغاز این حلقه از کدام منبع سیاهی یا سپیدی بوده است.
«اولیاء الهی در مواقع شبههناک، به نور یقین حرکت میکنند و راهنمای ایشان طریقه هدایت است: فَاَمّا اَوْلِیاءُ اللهِ فَضیاؤُهُمْ فیهَا الیَقینُ وَ دَلیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدی». ایشانند که همیشه به دیده عبرت به جهان نگریسته و قدرت شنوایی قلبشان در حدّ کمال است؛ ندای الهیِ وجدان را پذیرفته هرگز مغلوب و مقهور نفس امّاره نمیگردند زیرا عاقبت وخیم بُلهَوسان را مشاهده کردهاند.
آری، حضرات اولیاء دارای عدل و انصافند، با نفس خود جهاد میکنند و آن را از افراط و تفریط دور نگه میدارند و مردم را نیز به این جهاد مقدس فرامیخوانند. آنان با این که دریای رحماند، لکن بیرحمانه ناحق را درهم میشکنند، بیصبرانه حق را برافراشته میکنند و ستون بَداَندیشان را برمیاندازند.
این صاحبان یقین را بیم سقوط در پرتگاه جهان نیست، زیرا آنان چنگ در عروهالوثقای الهی زدهاند. سینه آنها مخزن اسرار خدایی است. شمع هدایت در دل ایشان فروزان است و طوفانهای حوادث نمیتواند آن را خاموش کند. اینان همان احرار و آزادگانی هستند که آنچه را رنگ الهی نداشت، در سفره رنگین گذاشتند و گذشتند. مرحبا به این مردان الهی که چگونه با خدای خویش معامله کردند؛ جان خود را فروختند و جمال الهی را خریدند و با خدا چه نیکو معاملهای کردند.
بنابراین، ولیّ کامل الهی که در غیبت حجت بالغه الهـی مأموریت ارشاد و راهنمایی مردم را بر عهده دارد، باید دارای شرایطی باشد تا بتواند قافله بشر را از سرگردانی و بدبختی نجات داده او را به مرتبه نهایی کمال خود برساند.
ولیّ کامل موظف است قبل از ارشاد و هدایت، هویّت کامل و مشخصات دقیق و موقعیّت اصلی انسانها در جهانِ هستی و خواستههای درونی آنان را به دست آورد. البته این هویّت و مشخصات، مربوط به امور ظاهری و مشابه هویّت و مشخصات و موقعیّت صوریِ متداول و مرسوم در میان مردم نیست، بلکه مربوط به امور باطنیّه است.
شناخت هویّت و مشخصات باطنی افراد و آشنایی به موقعیّات اصلیِ انسانی، فقط در شأن ولیّ کامل و جامعالشرایط است. چنین شخصیتی برای احراز این مقام و منصب الهی، باید دارای عقل سلیم الهی و کمالات عالیه باشد، زیرا فاقد کمال، مُعْطی کمال نمیگردد. ولیّ کامل باید این حقایق را به دست آورد تا بتواند با راهنماییها و فنون خاصّی انسانها را به سوی کمالات سوق دهد. بدون کشف این حقایق، اقدام نسبت به این موضوع مهم، بیاثر و ثمر است.
ولیّ کامل و شایسته باید به تمام مراحل و منازل طریق حق آشنا باشد، علاوه بر آن باید به مراحل و منازل غیر رحمانی و شیطانی نیز واقف باشد. او باید به تمام مراتب زشت و زیبا و به همه مراحل و مراتب محرّمات و واجبات و مکروهات و مباحات و مستحبّات، آشنا، و علاوه بر ظاهر احکام، به باطن احکام نیز آگاه و واقف باشد. چه، ضرورت ارجاع فرمایشات پیامبر خدا(ص) و اوصیاء ایشان به قرآن در تشخیص احکام و صدور اوامر الهی، بیانگر دو حقیقت مهم است: یکی این که قرآن سرچشمه همه معارف الهی است اعم از نظری و عملی در تمام جهات فردی و اجتماعی، مادّی و معنوی و بالاخره دنیوی و اخروی. دیگر این که ولیّ جامعالشرایط باید دارای عقل و بینش باطنی بوده چنان از تفاصیل معنوی و بطونی آیات قرآن برخوردار و به مَطالِع احکام و اوامر الهی وقوف داشته باشد، که از عهده ارجاع همه معارف الهی به قرآن برآید. مسلّماً این وقوف، بدون برخورداری از علم حکمت الهی، ممکن نیست.
حکمت، گرچه معانی مختلف دارد، لکن معنای اصلی آن عبارت است از علمی اعطایی که نه تنها وسیله رسیدن فرد به سعادت است، بلکه میتواند عده کثیری را ارشاد نموده به سعادت ابدی رساند. اما هر علمی را به هر عالِم و متفکری ندهند و علم حکمت را جز به صدّیقین ندهند. از اینرو حکمای الهی در اصل، مخلَصین هستند که در حد اعلی از حکمت اعطایی برخوردار گشتهاند. ایشانند که در ازدیاد مراتب تقوی و علم حقیقی کوشیدهاند و در فراگیری، لحظهای توقف ننمودهاند و دانستهاند که منطقه نفوذ «خَیْرُ الْاُمُورِ اَوْسَطُها: بهترینِ امور، معتدلترین آنها است» امور عملی و حسی است، اما در قلمرو فرمان «قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً: بگو خداوندا بر دانشم بیفزا» توقف نیست، این است که مردان الهی شب و روز در پی تجسس درّ گرانمایه علم و حکمت الهی بوده، آن را هر کجا یابند تحصیل نمایند.
بنابراین، ولیّ کامل باید علم حکمت داند و عامل شود و اصول حکمت را بیداردلانِ هر عصر، از حضرات انبیاء و اوصیاء ایشان فراگرفته مردم را به آن راهنمایی کردهاند. این علم مقدس، غیر از حکمت امروزی است که در میان مردم شایع است و به سوء افهام ناقِلانِ ناقابلان، در آن تحریفی شده است.
در حقیقت، راهبر واقعی کسی است که از خود فانی و به حق باقی است. او مظهر صفات حق است و صورت بشریِ او، روپوش و نقابی است که بر چهره آفتابِ حقیقت افکندهاند. بسیاری از دانشمندان و فلاسفه به گمان خود، خواستهاند که بشر را از وادی ضلالت بِرَهانند و به کمال نهایی خود برسانند، لکن این موفقیت نصیبشان نگردیده زیرا، آن که خودْ گم است، که را رهبری کند؟!
هیچ راه و قانونی نمیتواند انسان را به کمال نهایی خود و قافله بشر را به مقصد و مقصود حقیقی برساند مگر راهی که به فرمان ناموس خلقت انجام گیرد؛ راهی که نماینده آن، فطرت سلیمه او و یا راهنمای آن، حجت الهی باشد. ناموس خلقت در اصل، حجتهای الهی هستند. حجت الهی به منزله قطبنمای افراد جامعه است. باید انسانها از این قطب نمای الهی دور نشوند و آن را از دست ندهند وگرنه حتماً راه خود را گم کرده نجات نخواهند یافت. طرز شناگری و حرکت به سوی مقصد را باید از همان رهبر و قطبنمای الهی و ولیّ کامل فراگرفت، که نجات از این دریای موّاج و خروشان، در پیروی از ناموس الهی است، آنانند که میتوانند بشر را به ساحل نجات رسانند.
غلبه بر ناموس خلقت، ممکن نیست، و هر کسی یا هر نیرویی با ناموس خلقت مبارزه کند، مغلوبیّت او حتمی است هرچند ظاهراً و موقّتاً موفقیتهایی نصیب او گردد. زیرا حرکتی که بدون فرمان ناموس الهی انجام گیرد، حرکتی قَسْری است و حرکت قَسْری در اقلیّت بوده دوامی نخواهد داشت.
همچنان که دایره بیش از یک نقطه مرکزی ندارد، انسان نیز دارای یک نقطه مرکزی است و آن، قرار گرفتن اوست در مسیر حیات الهی. به جز آن، هر نقطه دیگری به تصور آید، نقطه مرکزیِ او نخواهد بود و رهبر الهی میخواهد انسانها نقطه مرکزیِ خود را پیدا کنند، یعنی هر آنی در راستای هدفِ والای حیات الهی قرار گیرند.
رهبر الهی از افق بالاتری انسانها را میبیند و با ابعاد الهی، رابطه خود را با آنان استوار میسازد، لذا انعطاف و شکلپذیری انسانها، رهبر الهی را نفریبد. هدف رهبر حقیقی، برداشتن انسانها از عالم خاک و روانه ساختن ایشان به عالَمِ پاک است، که راهی به کوی رُبوبی برای لقاءالله در ایامالله است.
اسلام عقل باطنی را تمجید و علم مأخوذهاش را تبجیل و عالِمِ عارف را تجلیل نموده است. ولی آیا حصول حقیقت به واسطه علماء و عرفاء و مرشدین کذایی ممکن است؟ که ایشان همه در مقام آسایشند و در بند آرایش! نه ایشان را از عرفانْ خبری است، و نه از ایقانْ اثری.
حقایق را از صومعه راهبان و ترسایان و درویشان کذایی و بیخبران نتوان یافت که آنان از مخذولان درگاه حقّند، اگرچه ظاهراً خود را به لباس اسلام آراستهاند ولی باطناً لباس کفر در بر کردهاند. عاقبتِ کردار بیایمان ایشان و ریاضات و مجاهدات بیمعنی ایشان «تَصْلی ناراً حامِیَه: در آتشی سوزان درآیند» است. لکن عاقبتِ آن مردان الهی که خورشید اسلام بر دل آنها میتابد و باد کرامت از پرده عنایت بر سرای تقرّب ایشان میوزد «فی جَنَّه عالِیَه: در بهشت برین اند» است.
بالاترین گناه این است که کسی حامل کلام الهی باشد ولی معانی و حقیقت آن را رها کند. آنان که از لحاظ اصطلاحات و مفاهیم و ظواهر الفاظ، غنی، لکن فاقد تزکیه و عمل هستند، آن الفاظْ آنان را بهرهای نخواهد داد و بدبختترین مردمند در دنیا و عقبی، اما در اثر تمایلات نفسانی و عشق و علاقه به دنیا و ریاست، هشیاری و آگاهی اصلی خود را از دست دادهاند.
اگـرچـه در میـان مردمـان، خـود را فعالتـر و زیرکتـر از دیگـران میداننـد، ولـی ناتوانترین افراد ایشانند! زیرا ناتوانترین موقعیت انسان، وقتی است که آگاهی و هشیاری خود را از دست داده و از قدرت محاسبه و نفع و ضرر خویش عاجز ماند؛ تکیه بر کار ایشان، تکیه بر سرابِ آبنماست.
محبّ دنیا و مقام، دروغگو و فریبکار است، او که خود را تباه کرده است، چگونه میتواند در سازندگی جامعه و ارشاد دیگران نقشی داشته باشد؟! آرایش بیاساس ایشان اگر غلبه کند، نیروهای باطنی انسانها را مُختل میگرداند. اینان به جای این که میان مردم و واقعیّات، ارتباطی برقرار کنند، حقیقتنماهای آراسته و پر زر و زیور را از پیش دیدگان انسانها عبور میدهند، و اهل باطل را به جای اهل حق میآرایند.
آری، منفورترین مردم در دنیا و عقبی، عالِمی است که عامل نباشد، چنین فردی علاوه بر این که خویشتن را به شقاوت ابدی رسانده، سبب میشود عدهای از قدرتمندانِ آزمند به وسیله ظواهر قرآن و دین، مردم را به کام دنیامداریِ خویش فروبرند. دریغا که اینان سموم عقاید و افکار باطله را در مردم تزریق کردند و کوشش پیروان ایشان، از بهر کسب زخارف شد نه تحصیل معارف. البته ایشان از حوزه انسانیّت بیرون رفته از مقام شامخ بشریّت سقوط کردهاند.
علم حقیقت و باطنی را باید از اهل معرفت و اهل باطن فراگرفت، زیرا اکثر منسوبین به علم ظاهر و لفظی، عَبید دنیا و پرستاران جهل و هوی میباشند، خصوصاً آنهایی که پیشوایی عوام در دِماغ ایشان جای گرفته است، ایشان کجا و حق و حقیقت کجا؟! علم باطنی ورای افهام کوتاه و برتر از ادراک محسوسپرست ایشان است. سعیدْ آنان که مزارع علم و معرفت ایشان به تابش پرتو انوار لطایف اولیاء، نَشو و نَما کند.
حصول حقیقت، جز از طریق اقتباض معارف و اقتباس علوم و کشف حقایق و حلّ رموز به وسیله اولیاء و عارفانِ حقیقی و علمای ربّانی ممکن نیست. ایشان کسانی هستند که نفس خود را شناخته و آن را از هرچه از خدا دور کند، پاک و منزّه کردهاند «اَلْعارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ وَ نَزَّهَها عَنْ کُلِّ ما یُبَعِّدُها: عارف کسی است که نفس خود را شناخته و آن را از هرچه او را از خدا دور کند، پاک و منزّه گرداند». آنانند که مراتب تقوی را به حد اعلی طی نمودهاند، تا بدانجا که وجود مقدسشان به فرموده حضرت رسول اکرم(ص) معدن و سرچشمه تقوای الهی شده است «لِکُلِّ شَیْءٍ مَعْدِنٌ وَ مَعْدِنُ التَّقْوی قُلُوبُ الْعارِفینَ: هرچیزی را معدنی است و معدن تقوی، دلهای عارفان است». در نتیجه در حدّ کمال مورد نظرِ الهی قرار گرفته باده صهبای «وَ سَقیهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً: و پروردگارشان بادهای پاک به آنان مینوشاند» را نوشیدهاند. آن شراب طَهوری که هم پاک است و هم پاککننده، چنان که امام صادق(ع) فرماید: «یُطَهِّرُهُمْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سِوَی اللهِ: آن کوثر لاهوتی آنان را از هرچه غیر خداست پاک و منزّه میکند» و به کمال انقطاع میرساند تا جز خدا نبینند.
عارفان و علمای ربانی، تمام علوم حقّه را در پرتو تصفیه باطن و تهذیب نفس دریافته همه را در انوارِ وجه الهی ادغام نمودهاند و مقصد اَقْصی را حرم خدا قرار دادهاند. ایشان چون شمعی که دائماً بسوزد و آب شود، و یا چون پروانهای که خود را در آتش زند، قدم راستین در این میدان نهادند، شراب طهور بیاشامیدند و به فضل عشقْ پرواز نموده، به کعبه جانان رسیدند. این است که خدای تبارک و تعالی ایشان را نوازش میفرماید:
ای محبوب من، منم که رنجهای تو را میدیدم، راز و نیاز تو را میشنیدم. منم که در روضه دلِ تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مَرغزار سینه تو نسیم صفا وزانیدم. ای محبوب من، منم که دل ترا از کَوْنَین پرداختم، بساط نعمت گستردم و ترا برای خود خالص کردم.
مردان الهی در قبال شدائد و سختیها و شماتت مردم، صبر کردند و همواره در انجام وظایف و تکالیف الهیِ خود کوشش کردند، این است که بشارت نعمتها و مناصب عُلیا از ناحیه حق برای آنان است «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِاَنَّ لَهُمْ مِنَ اللهِ فَضْلاً کَبیراً: و مؤمنان را مژده ده که برای آنان از جانب خدا بخشایشی فراوان خواهد بود»؛ این مردان الهی هستند که جانشین پیامبر و خلیفه حقّند.
حضرات اولیاء، بوی حقایق را استشمام مینمایند و همانطور که حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمودند من بوی وحی و نبوت را استشمام مینمایم، این عارفان الهی و علمای ربانی که مظهر صفات و کمالات آن بزرگوارانند نیز بوی وحی و نبوت را استشمام مینمایند. آن مراحلی را که آن حبیب خدا(ص) و اوصیاء ایشان طی نمودهاند، این مردان الهی هم طی کرده و میکنند، این است که یعقوبوار فواصل زمان و مکان را درنوردیده با قاطعیّتِ تمام میفرمایند «اِنّی لَاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ: همانا من بوی یوسف را میشنوم». چه، شامه باطنی ملکوتی و لاهوتی میتواند بوی حقایق را استشمام نماید، لکن در شامّه مادّی، آن قدرت نیست که رایحه حقایق را ادراک کند.
اولیاء آن مردان الهیاند که اهریمنان از چهره جان ایشان میترسند و از وقار و متانت روحی آنان، فرسنگها میگریزند. این مردان الهی توانستهاند پرده تزویر و فریب و ریاء را از چهره حقیقت بردارند؛ شاهراه هدایت را از کوچههای باطل برای طالبان حقیقی نشان داده راه را برای آنها بنمایانند.
اولیاء آن قافله سالارانند که سالک را به منزل مراد رسانند، و مردم را به تدبّر و تفکر و تعقل و علم و حکمت سوق داده، ذوق فطریِ آنان را با بیانات خود به جنبش آورند. ایشانند که در ظروف حروفشان، اُلوف اسرار مُنْدَرِج و در سواد مدادشان، صفوف انوار مُندَمِج است.
محفل عارفان و علمای ربّانی، مطبّ الهی است و راهبر واقعی، طبیب روحانی است که حالات درونی و آثار اعمال را در باطن سالک به دقّت از روی دلسوزی و محبت مراقبت میکند. در این مقام است که سالکِ طالب از بیماری بِرَهد و تخلیه او به حدّ کمال رسد و تحلیه و آرایشِ جان او آغاز گردد و در صورت ثبات، این تحلیه به کمال رسد.
اولیاء، جانهای مرده را زنده کنند و هر یک از ایشان، اسرافیل زمان خویش است که در صور میدمد و جانهای مرده را از گورِ تنها برمیانگیزاند. در قیامت به اصطلاح شرع، مردگان از گورهای خاکی سربردارند، ولی در این قیامت، جانهای مرده از گورهای تن میجهند. زیرا روحِ قدسی در بدنْ محبوس و قوای او مخفی است، چون به تعلیم و تربیت و تهذیب روی آرد، از بندهای شهوت و وَهْم آزاد گردد و در عالَمِ بیکرانِ غیب به پرواز آید.
کلید سعادت ابدی و اکسیر اعظم علم را خداوند متعال به دست اولیاء سپرده، ایشانند مُقیم کوی وفا و صاحب مقام رضا. ارتباط ایشان با عالَمِ بالا، واقعیتی است باطنی که تنها گوینده و مخاطب دانند نه غیر ایشان. آری با رازِ عاشقان و عارفان راه حقیقت و عالمان ربانی، بیگانگان نامحرمند.
مردان خدا که شهسواران میدان حقیقتاند، میتوانند از پشت پرده غیبْ حقیقت را ببینند، و خود را از کوثر وحی یا الهام خدایی که از منبع فیض ازلی روان است سیراب سازند، و به نوبت خود، قطراتی از آن شراب لایزالی را به کام تشنه پیادگان وادی حقیقت بریزند. ایشان مَحرمان راهند و محرومان آه. شبها بر فلکِ طاعت ماهند، و روزها بر تخت قناعتْ شاه. در زمین به ناکامی مقهورند و در آسمان به نیکنامی مشهور. نه مشهور به قطب کذاییاند و نه معروف به شیخ و مولانا «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً: فضل و خشنودی پروردگار خود را میطلبند». بیان وصفشان در قرآن مجید آمده: «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَه لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلیمٌ: و از سرزنش هیچ ملامتکنندهای نمیترسند این فضل خداست آن را به هر که بخواهد میدهد و خدا گشایشدهنده داناست».
اینان ظاهرند به صورت، مُختَفیاند به روحانیّت؛ این است که بزرگان دین فرمودهاند «خداوند تعالی سه چیز را در سه چیز پنهان فرموده: پنهان کرده رضای خود را در طاعت، لذا هیچ طاعتی را حقیر مشمار، ممکن است که رضای خدا در آن طاعات باشد. پنهان کرده غضب خود را در معاصی، لذا هیچ معصیتی را حقیر مشمار، ممکن است که مورد غضب الهی واقع شوی. پنهان کرده اولیاء خود را در میان خلق، لذا به هیچ احدی بیاعتناء مباش و او را حقیر مشمار، ممکن است از اولیاء خدا باشد».
این شخصیتهای والامقام، اصحاب کهف روزگار خویشند که در هر عصری وجود دارند، گرچه چشمانِ ناقص و ظاهربین، ایشان را ادراک نمیکند. ترسیم قیافه کاملِ درونی ایشان، در هر دلی میسّر نیست. زیرا این شخصیتهای باعظمت در حدّ اعلای کمال، یعنی منتهای زیبایی و استقلال روحی واقعند؛ چنان زیبایی که در افقی برتر از فرهنگ و علم بشری بوده، مسئلهای است که حلّ آن بدون قرار گرفتن در مسیر شخصیت ایشان و بدون استماع آهنگ کلّ هستی وابسته به هستیآفرین، امکانپذیر نیست.
اولیاء خدا آن جبال معنوی هستند که حقتعالی برکات را در آنها به ودیعه نهاده «وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها: و در زمین از فراز آن کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد». آنان همان اوتاد خداینـد «وَالْجِبالَ اَوْتاداً: و کوههـا را چون میخهایی قرار دادیم» کوهها اوتاد زمیناند از روی صورت، اولیاء اوتاد زمیناند از روی حقیقت. اما چشمی که مستعمل و مستعمره شیطان است، آنان را چون شناسد؟ دلی که مَلَوَّث به تصرّف دیو است، به عالَمِ رسالت و نبوّت چگونه راه یابد؟ دلی باید که به حرم کرم حق راه یافته باشد تا بتواند به طریق مستقیم راه یابد؛ سمعی باید که به زلال اقبال ازل شسته شود که کلام اولیاء بشنود؛ دیده میباید که از رَمَضِ کفر رهایی یابد تا به مشاهده جمال و جلال رسد.
مردان حقیقی در اظهار حقیقت باطنی، خود را به زحمتِ دفاع نمیاندازند، زیرا حقیقت باطنی نیازی به مدافع ندارد، بلکه کسانی که به حقیقت رسیدهاند از آن دم نزدهاند و راز آن را پوشانیدهاند. تنها از روزنه اخلاق و رفتار و شخصیت ایشان است که میتوان گوشهای از پرتو تابناک حقیقتیابی را مشاهده کرد.
آثار الهیه حیات واقعی، از سینههای سوزان و چشمهای اشکریزان و دلهای درخشانِ عارفان و عالمان ربانی سرچشمه میگیرد. اثری از آثار آن حیات الهیّه، کلام ایشان است. کلام عارفین و علمای ربانی، آن پدیده آسمانی است که از دلِ تابناک ایشان سرچشمه میگیرد و اسیران خاک را با عالَمِ پاک مربوط میسازد.
مِهر تابان کلام عارفین و علمای ربانی با انعکاس فروغ جاودانی، ابرهای تیره جهالت و غفلت را از قلوب طالبین میزداید. کلام آنان از زلال جامِ هستیبخش، طالبین حقیقت را سیراب، و از باده کوثر لاهوتی سرمست میسازد. کلام محبوبین الهی در صورت عمل، همچون جوشن الهی است که تیرهای زهرآلود اهریمنانْ هرگز از آن نمیگذرد.
کلام آسمانی اولیاء، داروی شفابخش آلام روحی و تسکیندهنده مراتب مصائب و شداید و مشکلات طالبین، نماینده آن است که این مردان الهی چه اسرار پنهانی را با خود به همراه دارند. موفقیّتهایی که در بسیط زمانْ نصیب انسانها گشته، معلول کلام عارفین کامل و علمای ربانی است.
همچنـان که نسیم صبحدمْ پیـام خـود را به گلهای کوهستان ارسال میدارد، مردان الهی نیز اتصالاً پیام خود را مستقیم یا غیر مستقیم به دلهای مستعد رسانده با کلام و بیان خود، با مهر و محبت خود، قلوب مشتاق رهروان طریق حق را نوازش میدهند و اسرار الهی را در دلها به ودیعت نهاده، تخم معرفت در قلوب مینشانند.
در حقیقت هیچ عاملی در زندگی برای سعادت بشر از این گنجینههای الهی صادقتر و مفیدتر نیست. باید دامنگیر این مردان الهی بود و به کلامشان که همانا حَبلُالمَتین الهی است، چنگ زد. زیرا ایشانند که میتوانند زورق شکسته او را از گرداب هلاکت نجات دهند، نیروهای باطنی وی را از قوّه به فعل آرند و چراغ امید را در خانه دل روشن سازند، که راه تکمیل نفس به اولیاء پیوستگی دارد؛ ولی هر کسی را اعتماد نشاید، باید دل به کسی سپرد که نور ولایت از گفتار و کردارش پیداست.
کلام عارفان و علمای ربانی کیمیایی است که قلوب ناقصه را به کمال رساند، و عِینُالحیاتی است که تشنگان وصال را شراب طهور چشاند. آنجاست که هرچه بینند و شنوند، حق بینند و حق شنوند. زیرا در این مرحله است که آئینه دل ایشان زنگ و باده توحیدشان، رنگ ندارد. زینهار که از انکار اولیاء احتراز کنی، تا دَرِ فیض از مُجالست آنان به روی دل بازنمایی.
در هر عصر و دَوْری، مردان الهی نغمات الهی را در گوشها طنینانداز میکنند، ولی نور معانی در قلوب اکثر ایشان ظهور نمیکند. عامل اصلی برای محرومیّت جامعه، خود جامعه است که ایشان را چنان که شاید و باید نشناختند، حتی به قدرِ شناسایی نتوانستند از ایشان بهرهبرداری کنند.
عامل دیگر، محدودیّت دیدگاه مردم است و این قابل انکار و تردید نیست که اکثر مردم با این همه داد و فریاد که در پیشرفت و تکامل به راه انداختهاند، لکن هنوز نتوانستهاند خود را از زندان خودخواهی بِرَهانند و درباره خویشتن توجیه و تشریح منطقی داشته باشند. تا ارتباط انسان با انسان در اصلِ پیوستگی، به علت احتیاج است و گسیختگی به جهت سودِ شخصی، این محرومیّت ادامه دارد. چه، قدر تَریاقْ مار گزیده داند، قدر آتش سوزانْ پروانه داند، قدر پیراهن یوسفْ یعقوبِ دلشکسته داند، آن که مغرور سلامت خویش است، قدر تریاق چه داند؟! جانْ به لب رسیدهای باید تا قدر آن شناسد. در این مطبّ حقیقت، طبیب هست، دردمند نیست.
آری، اولیاء خدا مشعل هدایت برافروزند و با سخنان الهیّه خود، پرده از روی اسرار بردارند، ولی کلام ایشان را کسی میشنود که به دل خود صفا بخشد؛ آثار و خواصّ معنویِ آن بر کسانی روشن است که مراتب بصیرت دیدگان قلبشان در حد کمال است. امّا کسانی که مراتب بصیرتشان ضعیف است یا افرادی که در اثر طغیان و عصیان، آن نیروی الهی را از دست داده و دیدگان دلشان اَعْمی شده، نمیتوانند این آثار الهیّه را احساس و ادراک نمایند.
چه بسیارند آنان که دینِ حرفهای و اعتیادی و امتیازات ظاهری را برای رسیدن به آرمانهای نفسانی خود اتخاذ کردهاند و چنین دین و دینداری، پرده تاریکی به دیدگان ایشان زده که اهل حق را نمیشناسند. نادانی ایشان به اهل حق و اولیاء الهی سبب شده که برای توجیه و تفسیر زندگی و امتیازات خود، دلایل نامعقولی بتراشند؛ چنین دلایل در مغزهایی نمودار میشود که قدرت تفکیک حق از باطل را ندارند. حتی گمگشتگان بیابانها که از دور این مشعلهای فروزان الهی را میبینند، ظاهراً به این مشعلها نزدیکند ولی آنان را مشاهده نمیکنند.
کلام مردان الهی، باران رحمت الهی است، اما کو آن طالب حقیقی و صاحب تزکیه نفس که در پیرامون این مشعلهای فروزان الهی بنشیند؟ خوشا به آن پاکدلانی که با کمال عشق و علاقه، از این کانونهای انوار الهی کسب فیض مینمایند و میدانند که به هر قلبی که این مشعلهای فروزان الهی پرتوافشانی کنند، هرگز طوفان جهالت به آن قلب راه نمییابد.
طوبی به حال آن طالبان حقیقی که به دنبال این مشعلهای فروزان در حرکتند و عَلَم الهی را افراشته میبینند؛ طالبانی که در زاویه جهالت و غفلت غَنوده و جز تاریکی مَحرمی نداشتند، به وسیله این گوهرهای تابان، از خواب غفلت بیدار شده به محض دریافت کلام ملکوتی آنان، عاشق و شیفته جمال ازلی میگردند.
همچنان که مهر تابانْ طلوع و غروب میکند، مهر تابانِ کلام مردان الهی نیز گاهی طلوع و گاهی غروب میکند، ولی این طلوع و غروب را هر کسی قادر نیست مشاهده کند. لکن کلام عارفین و علمای ربانی وقتی در کشوری غروب میکند، در کشور دیگری طلوع نماید. این فروغ الهیّه از کلام ایشان و از خود ایشان سلب نمیشود، زیرا ضامن حفاظت این فروغ ابدی، خداست.
جانهای اولیاء چون از حجاب هوای نفس رهایی یافته، پیاپی مدد فیض بدانها رسد و به مقام اتصال نایل آیند و این پیوستگی و اتصال، معراج روحانی است که تنها اختصاص به اولیاء دارد. لذا در عین این که ایشان در جمع نشستهاند، به سوی حق پرواز گیرند و با آن که جسم و صورت حسی آنها در قید مکان است، در عالم لامکان پر و بال گشایند. این است که حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به جناب کمیل درباره آنان فرماید:
هرگز روی زمین خالی نباشد از حجت حق، و اولیاء خدا از آن شمس هدایت و ارشاد، کسب فیض نموده معرفت به صاحبدلان افاضه کنند. عده آنان بسیار بسیار اندک ولی قدر و منزلتشان در پیشگاه احدیّت بس عظیم است. بعضی از ایشان ظاهر و مشهور باشند و بعضی خائف و مغمور. آنچه بر اهل ثروت و نعمتِ دنیا سخت است، ایشان آن را بر خود آسان نمودهاند. خداوند متعال آنان را نگهداری میکند تا تخم حقایق را در قلوب مستعدّه زراعت کنند، ایشانند که درک حقایق نموده و روح یقین را در آغوش گرفتهاند. اَبدان ایشان در این دنیاست ولی ارواح پاکشان به عالم عُلوی تعلق دارد.
درود به روان پاک اولیاء، آن رادمردانی که با حکمت و فضلیت زندگی نمودهاند. شاد باد روح عارفان و عالمان ربانی که در اثر ریاضت و مجاهدت و استقامت به وصال رسیده، بازماندگان وادی جهل و حیرت را به سرمنزل سعادت و نجات رسانیدهاند.
جاوید باد نام پیشروان قافله فرهنگ بشری که در ظلمات قرون و اعصار، مشعل فروزان عقل و دانش را به دست گرفته به محیط تاریک جهل و اوهامْ روشنایی بخشیدهاند.
درود بر شما ای نوامیس مقدسِ زمان غیبت که وظایف محوله خویش را در حد کمال انجام دادید و سالیان دراز، شب و روز به ارشاد انسانها پرداختید و هرگونه شدائد و آلام، مصائب و تلخیها، ناکامیها و ناگواریها را تحمل کردید.
درود بر شما ای حضرات اولیاء که در هر عصری مردم را به صراط مستقیم حق دعـوت نمـودید، آن را به طالبین نشان دادید و راه رسیـدن بـه سعادت ابـدی را به مردم تعلیم نمودید، درود بر شما.
سلام بر خلوت عاشقان خدا، آفرین بر حال ملکوتیِ شما ای اولیاء طریق حق، هزار آفرین بر صفایتان، به دعایتان، به ضمیر تابندهتان، به دامان پارسایتان، به پرهیز و تقوایتان.
خدا یار و یاورتان باد ای بندگانِ آلایش ندیده، ای پاکدلانِ خلوت گزیده، درود بر شما ای رهروان طریق الهی، ای مُعتَکفان اقلیم بیگناهی. سلامی به طهارت اندیشه با حقآشنایان، و درودی چون نورِ دل پارسایان.
سلام بر سکوتِ خلوت عارفان و عالمان ربانی، آنانی که با عشق حق، در سر شوری دارند. درود بر جذبههای شورانگیزتان، بر دعاهای سکوتآمیزتان. درود بر نیایشتان، سلام بر ستایشتان. باغ عرفانتان پر گل باد، باغی که هر لحظه در آن غنچه توحید میشکفد. درود بر شما عاشقانی که رنج درد را تحمل کردید و به وصال رسیدید، درود بر شما.
الهی به قلوب شکسته مظلومان، و به قلم پر نور عارفان و عالمان ربانی، و خون مقدس شهیدان، و به تیغ آبدار مجاهدانِ روشن روان، کمال توفیق و حمایت و عنایت خویش را از ما دریغ مفرما.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.