پرورش عقل باطنی 2009/10/21
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد چهارم
یکی از توصیههای اکید بر متعلمین مکتب مقدس ربوبی، توصیه است بر تعقل و تفکر و مشاورت و استمداد از نتایج افکار بزرگان و گذشتگان. سیری در آیات قرآن مجید و کلام محبوبین الهی بیانگر ضرورت مبرم تفکر و تعقل و تعمق است، اما نباید تنها بر تفکر و تعقل خویشتن اعتماد کرد، بلکه باید به مقام مشاورت برآمد. طریق حق، طریق عشق است و هر کسی را بدان راه ندهند.
تفکر و تعقل و مشاورت و استمداد از نتایج افکار بزرگان، شعار عاشقان است، اما اکثریت انسانها از آن بیبهرهاند.نگاهی به آیات قرآن و سیری در کلام بزرگان و سرگذشت سلاطین و فرمانروایان و اغنیاء و فقراء، به روشنی نشان میدهد که اکثر آنان اهل تفکر و تعقل و مشاورت نبودند و به عقل ظاهری خود متکی شدند. مسلماً آنان با این روش نه تنها نمیتوانستند دارای عقل سلیم باشند، بلکه درعقل ظاهری هم بسیار ناقص بودند. هرچند در عالم خیال و پندار خود تجارت خوبی کردند، شیفته و فریفته مال و منال دنیا و شهرت و مقام و رفاه چند روزه آن شدند. از اینرو دست به کارهای شقاوت آمیزی زدند، نه تنها منافع دنیوی و اخروی دیگران را متزلزل نمودند، که اول از همه خویشتن را بالاخص از منافع اخروی محروم کردند.
چنین افرادی به گمان خود اولین سیاستمدار روزگار و دنیایند، درحالی که منفورترین انسانها ایشانند. اینان با تنفر اجتماعات بشری و تنفر بشرخواهان و صلح طلبان مواجه شدهاند. این افراد دیوانه خود را صاحب عقل دانسته، چنان پنداشتهاند که با این روش میتوانند عقول انسانها را بالا برند و بر ارزش انسانها بیفزایند، غافل از این که به شقاوت ابدی دچار شدند و روسیاه از این عالم درگذشتند. اگر ایشان تعقل و تفکر کرده و به مقام مشاورت برمیآمدند، هرگز این لکه ننگ ابدی بردامن ایشان نمینشست.
حضرت رسول اکرم (ص) اشرف کاینات، صفوت آدمیان با آن مقامات معنوی در انجام کارها و از جمله در امور مربوط به جنگ مشاورت میفرمود، در صورتی که او عقل کل بود و نیازی به مشاورت نداشت. این تأنی و مشاورت از پی تعلیم ماست؛ یعنی ای مردم، ای آیندگان من که اشرف کایناتم مشاورت میکنم، شما هم باید در کارها مشاورت کنید که ندامت دامنگیرتان نگردد تا بتوانید به مقصود نهایی حیات برسید.
بعضی افراد در توضیح این که چرا بعضی امور را تقبل نموده و برخی را نپذیرفتهاند، مدعی هستند که به عقل خود مراجعه و به گواهی و فتوای آن عمل نمودهاند. در حالی که عقل ظاهری را نرسد که در مسائل حیاتی، حکم حقیقی صادر نماید. در صورتی که اینان هنوز به کمال مرتبه عقل ظاهر هم نرسیدهاند. عقول باطنی نیز همه در مرتبه کمال نیستند، برخی ناقص بوده و نمیتوانند پاسخگوی مقاصد مورد نظر باشند؛ پاسخ را باید از زبان عقل سلیم شنید. استماع پاسخ حقیقی از زبان عقل، منوط است به ارتباط و هماهنگی با نیروهای دیگر از جمله اراده که از اصیلترین نیروهای حیاتی انسان است.
کسی که نیروی اصیل اراده او با نیروهای درونی دیگرش ارتباط و هماهنگی نداشته باشد، مانند ماشینی است بدون راننده و یا فاقد رانندهای توانا، و لذا سقوط آن به درههای هولناک نابودی، قطعی است. کسی که میخواهد صاحب عقل سلیم گردد، باید اندیشههای واقعبینانه داشته باشد و الا منتج نتایج الهی نخواهد بود. اصولاً از عدم ارتباط و هماهنگی قوا است که صفات رذیله به وجود میآید، اما از ارتباط و هماهنگی قوا صفات حمیده پدید میآید. به عبارت دیگر صفات رذیله محصول عدم هماهنگی قوا است، و صفات حمیده محصول ارتباط و هماهنگی آنها. ای سالک با خدای خود عهد کن که بدون ارتباط و هماهنگی این نیروها نه اراده کنی و نه تعقل و تفکر، زیرا که نتایج الهی حاصل نخواهد شد.
ای سالک بیا و عمر خود را به مرور زمان زایل مکن، عمر خود را قطعه قطعه منما وهر کدام را به برههای از زمان مسپار. بکوش تا مراتب بصیرت خود را به کمال رسانی، اما بدان انسان نمیتواند به خودی خود مراتب بصیرت خویش را به کمال رساند.
امروزه بیخردان که اثری از آثار عقل الهی در آنها نیست، خود را اولین دانشمندان و سیاستمداران اهل خرد و تعقل میدانند؛ بر خود فخر و مباهات مینمایند که دارای ثروت، قدرت و نیروی دفاعیهاند. اما در حقیقت آنان که با دیدگان عقل ظاهری به دنیا مینگرند، اعمایند. از اینرو اسلام توصیه بر مراقبه و فراگیری تعالیم عالیه از استاد الهی مینماید، چه بدون استاد و رهبر حقیقی سالک درمیماند.
ای سالک! تعقل با ستمکاری سازگار نیست، با عشق به شهرت و مقام، تفکر ممکن نیست، به خطا میروی و محصول آن، پندار و تخیل و توهم است نه تعقل. تعقل با ریاکاری، ظاهربینی، خودبینی و خودپرستی سازگار نمیباشد. از ظواهر درگذر و وارد عالم معانی شو که معنا با اینها سازگاری ندارد.
این ریاکاریها هر یک لباسی است شفاف که زیر خود را نشان میدهد، بترس از این که وقتی این لباس تو واقعیات پشت پرده را نشان دهد، آنگاه هرچه بخواهی روی آن پرده بکشی که دیگران در نیابند نمیتوانی. به فرموده حضرت اشرف کاینات، هرچه از نیک و بد کنی ولو در درون سنگ خارا باشد، آشکار خواهد گشت. سیری در قرآن و اجتماعات بشری، به روشنی نشان میدهد که عاقبت ستمکاران و خیانتکاران چه شد.
از عدم این هماهنگی است که بعضی به دنیا محکم چنگ زده آن را هدف مطلق میدانند، غافل از این که دنیا همچو سایهای است که به سرعت برچیده شود، و این را هر فردی در طول عمر خویش مشاهده کرده است. آنان که دنیا را همه چیز میدانستند، چیزی نگذشت که بساطشان درهم نوردیده شد.
این دنیا پر از خارستانها و سنگلاخها و ناهمواریها است، لکن در اثر تابش اشعه روح، هموار و حتی شفاف میگردد و ماوراء خود را، عالم ملکوت و ماوراءالطبیعه را نشان میدهد. آن طبیعتی که دیده بودی، دیگر آن طبیعت نیست، از طبیعتْ آن بینی که قبلاً ندیده بودی. نتهای طبیعت را میشنوی اما به سمع دل نه با گوش ظاهر، ندای باطن، ندای حق را میشنوی. اما کسی که در اثر بیبند و باری، غرق در شهوات شده مگر میتواند بشنود؟!
ای سالک، چرا میشتابی، به این سرعت به کجا میروی؟ اندکی توقف کن و تفکر نما آیا به سوی خدا حرکت میکنی؟ آیا قبله تو روی معشوق است و بس؟ در این صورت دیگر مانعی نیست که ترا از فعالیت در دنیا بازدارد. کسی که دنیا را در مسیر عقبی یعنی در مسیر حق قراردهد و طبق دستور اسلام عمل کند، آنگاه این دنیا برای او عقبی است نه دنیا.
انسان وقتی به این نیت از خانه خارج شود که در پی کسب حلال باشد تا وسایل آسایش خانواده را فراهم نماید، و هرچه بدستش آید در راه حق بر طبق احکام الهی رفتار کند، اگر حادثهای پیش آید و او با این نیت از دنیا برود، در زمره شهداء به شمار میآید.
ای سالک! عجله نکن، تعجیل و شتاب مکر شیطان است «خُلِقَ الْاِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» بدان عجله و شتاب دیگر است و مسارعه دیگر. عجله ناپسندیده و نکوهیده است و از آن نهی شده «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» اما مسارعه پسندیده و ستوده است و به آن امر شده «سارِعُوا». عجله شتافتن به انجام کاری است نه در وقت آن؛ مسارعه استقبال انجام کاری است در اول وقت آن. عجله از وساوس شیطان است و مسارعه، توفیق رحمان «هُوَ الَّذی اَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْـمُوْمِنینَ».
همه کارها از کار او، یعنی اگر به آن کار پیوسته شود، الهی است. همه عشقها جز عشق او لغو است. سعادت متعلمین الهی در این است که به احکام استاد یا مربیان الهی عمل کنند که همانا اوامر و احکام خدایی است و از آنان فاصله نگیرند. چه فرار از تعالیم عالیه الهی، در حقیقت گریز از خویشتن و از خودبیگانگی است و بر طبق کلام بزرگان، این از خودگریزی و از خودبیگانگی، یک بیماری روانی است.
بیخبران میکوشند با عوامل گوناگون تخدیری، این بیماری روانی را نادیده بگیرند، غافل از این که عوامل تخدیری به سرعت از میان میرود، لکن آثار سوء آن که از خودبیگانگی است، باقی میماند.
ای سالکین طریق حق! بیاییم به مقام توبه و انابه برآییم و با استمداد از محبوبین الهی به عهد خود وفادار باشیم. آیا شنیدهاید فرشتهای در اثر تأخیر در انجام وظایف بال و پرش سوخت و سالها در رنج بود تا به او خبر دادند که ای غافل، میدانی اینک وقت تولد حضرت حسین (ع) است و هرکسی که آن بزرگوار را به درگاه الهی شفیع آورد، دعایش مستجاب است، برو آن حسین را دریاب؛ و او در اثر توسل به آن بزرگوار، بال و پرش بهتر شد و به سوی دوست پرواز نمود.
ای متعلمین گرامی ما هم دردمندیم، باید همه حضرت حسین (ع) را دریابیم، چه طبیبی بالاتر از ایشان، مسلماً در محفل جانان، باطناً آن حضرت و همه طبیبان الهی حضور دارند. بیاییم هرچه درد و حاجت داریم از ایشان بخواهیم و قلباً توجهی به حسین بن علی کنیم؛ حسینی که روز عاشورا آن بلای عظیم را قبول کرد و هست و نیست خود را در راه خدا در قمارخانه عشق باخت.
بیاییم به عهد و پیمان خود وفادار باشیم و برای به ثمر رسانیدن نهالهای عشقی که خدای تبارک و تعالی، آن باغبان ازلی در بوستان دل ما کاشته بکوشیم. عارفان چنین کردند، عارفانی که همای مناعت بودند، در کنج قناعتْ گنج سعادت یافتند و به سوی آشیان خود، به کوی دوست پرواز نمودند.
بیاییم از خدا دردی بخواهیم که بدون آن درد انسان را ارزشی نیست، درد عشق را بطلبیم تا مراتب شعله عشق ما به سدره المنتهی برسد. دنیا مقام آزمایش است، بیاییم با استمداد از خدا و درخواست توفیق از او، هر بلایی که از دوست میرسد با آغوش باز بپذیریم.
بیاییم توبه نصوح کنیم، اما بدانیم که توبه را شرایطی است و کسی که میخواهد توبه او مقبول پیشگاه الهی شود، باید دارای سه مقام شود: مقام توحید، مقام تنزیه، مقام اعتراف. تا این هر سه جمع نشود، توبه مقبول پیشگاه حق نگردد.
حضرت یونس (ع) مردی بود به بلا پالوده، زیر سنگ آسیای محنت فرسوده، تازیانه آتشین بالای سر او فرو رفته «وَ ذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی فِی الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ».
«لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ» در مقام توحید؛ «سُبْحانَکَ» در مقام تنزیه؛ «اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ» در مقام اعتراف. «فَاسْتَجَبْنالَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» دیگر غم و محنت تمام شد. مسلماً این تعلیم مختص به حضرت یونس نیست، زیرا تنها او نبود که به درد و غم مبتلا بود.
ای سالک بیا تو هم «اَنْ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ» را به زبان دل بگو، نترس و ناامید مباش که خدا ارحم الرحمین است، مانند قهرمانان طریق حق که هرگز سستی بر ایشان راه نمییابد. آن قهرمانانی که نمیشود و نمیتوانم و یأس و نومیدی را از قاموس زندگیشان حذف کردهاند.
آری غافل مباش و به او روی بیاور تا به سمع دل این ندا رسد «فَاسْتَجَبْنالَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْـمُؤْمِنینَ» و نجات یابی. البته بسا دردها و هموم و غمومی که برای عاشق از همه چیز شیرینتر است. باید ما هم از این شیرینی برخوردار شویم تا کام جان خود و دیگران را شیرینتر سازیم.
خدا را دوستانی است که اگر دیگران از بینعمتی غریوناک هستند، آنان از بی بلایی فریاد میکنند! ای سالک خدا آن قدرت را در وجود تو آفریده که میتوانی به آن مقام رسی که از بیبلایی فریاد برآری، که این مقام جزو مقامات باطنی و معنوی امام و پیغمبر است.
حضرت حسینبنعلی آن قهرمان دنیا بود که بلا را استقبال کرد که «اِلهی رِضاً بِقَضائِکَ وَ تَسْلیماً بِاَمْرِکَ»، عجب معاملهای کرد. معامله کننده غالباً چیزی میخرد و میفروشد، یا چیزی میخرد و بهایش را میدهد. در این میدان هم یکی از دوستان خدا از بیبلایی به فریاد آمد که الهی من آمادهام در راه تو جان خود و اهل و عیال و همه چیز خود را فدا نمایم. در اینجا فروشنده و مشتری کیست و جنس کدام است؟ فروشنده حسین است، جنس هستی و مشتری یزدان.
حق تعالی مشتاقان را ندا در داد که هر روز عاشورا است و همه جا کربلا. ای مشتاق اگر میخواهی به جمع شهداء بپیوندی، از همه چیز درگذر تا کمال انقطاع از ماسوی در تو حاصل شود، که متعلمین مکتب ربوبی آنانند که اگر چنان واقعهای رخ دهد، اولین افرادی هستند که خود را به میدان میرسانند. آنان قلباً در کربلایند، در دلشان نه حب اهل و عیال است و نه حب دنیا و مال و منال، آمادهاند در راه خدا جان خود و همه چیزشان را فدا کنند. زمزمه آنان این است که الهی ما همه چیز خود را در قمارخانه عشق میبازیم، ما را هم در زمره آن عاشقان به شمار آر. الهی ما نه دنیا میخواهیم نه عقبی، نه حورا و نه عینا، هیچ نمیخواهیم. قبله ما روی معشوق است و بس و آن هم جمال جمیل توست.
ای گنهکار ناراحت مباش که خدا عاشق تو است. اگر پردهها را بردارند و عشق خدا را نسبت به خودبینی، روح از بدنت خارج میشود و تو نیز «اِلهی رِضاً بِقَضائِکَ» گویی.
آری اولیاء خدا از زبان جان و دل عاشقان سخن گویند. دوستان خدا عاشق بلاء خودند و هر روز عاشقتر میشوند زیرا که ایشان معشوق خدایند. ای دوستان خدا فکر نکنید تنها شما عاشقید، به عشق خالق خود بنگرید، عاشق حقیقی و ازلی اوست و معشوق شمایید.
رضوان با آن همه غلمان، فدای خاک پای اهل بلاست، اما باید مراقب خود باشید. گاهگاهی که دچار ناراحتی میشوید، شکر کنید که از ناحیه خداست، فکر نکنید که من چه کردم.
عشق حق، غذای جان اسرار اهل بلاست که از آن استقبال مینمایند. چه این ناملایمات از طرف عزیزان خود باشد و چه از طرف دیگران، همه از ناحیه خداست. صفات منزه خدا زاد و توشه اهل بلاست.ذات پاک و منزه خدا مشهود دلهای اهل بلاست. «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِّبُونَهُ» از سراپرده غیب تحفه اهل بلاست. سرانجام و عاقبت «وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ» از آن اهل بلاست.
وقتی انسان به دردی مبتلا شود و یک دوست صمیمی او بیاید و بگوید ای دوست من حالت چطور است؟ آن دردمند مشعوف میگردد. الهی خرسند شوم بدان که یکبار گویی ای خسته روزگار حالت چون است!
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.