وعده گاه لقاء 2009/06/27
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
وعدهگاه لقاء
هر زیادتی که بر کمال افزاید، نقصان بود «اَلزِّیادَهُ عَلَی الْکَمالِ نُقْصانٌ». دین را صفات بسیار است، هریکی از انبیاء میبایست صفتی از صفات دین را به کمال رساند.
حضرت آدم صفت صفوت را به کمال رسانید. حضرت نوح دعوت را، حضرت موسی مکالمت را، حضرت ایوب صبر را، حضرت یعقوب حزن را، حضرت یوسف صدق را، حضرت داوود تلاوت را، حضرت سلیمان شکر را، حضرت یحیی خوف را، حضرت عیسی رجاء را.
چون مقام نبوت به محبوب خدا رسید، مراتب عشق و محبت را به کمال رسانید. او قلب عالم بود، به عبارت دیگر او دل انسانی بود. عشق و محبت پروری جز کار دل نیست. هریک از اعضاء موظفند که کاری را انجام دهند، کار دل عشق و محبت پروردن است. چون صفت عشق به کمال رسید، دیگر دینها منسوخ گشتند. درود بر تو ای حبیب خدا، درود بر آل طاهرین تو باد.
دلها به عشق خدا بیناست، دلی که فاقد این عشق است، نابیناست. بدون عشق، کسی وصال را نشاید، عاشق در راه معشوق از هستی میگذرد. حضرت رسول اکرم(ص) همه هستی خود را باخت و در شعله شمع جلال احدیت همه را سوخت تا معنی کمالیه«اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» به مقام تحقق آمد، و پس از او اوصیاء مقدسش در حفاظت این معنی با جان و دل کوشیدند.
خداوند تبارک و تعالی خواست پرتوی از جاذبه جمال خود را در بالاترین غرایز بشر قرار دهد، عشق را آفرید. توان گفت روشنایی جهان ابدی به سبب اخگرهای عشق این عاشقین خداست. این جهان به منزله اتاق انتظار است برای مشاهده لقاء حق. اما باید بدانیم که جز عاشقان جمال ازلی، کسی را به این بزم یار راهی نیست «وَاعْلَمُوا اَنَّکُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ».
آری بالاترین امتیاز برای انسان عشق به خداست، عشق به حقیقت مرگ است. هرکسی که مراتب عشق خود را به کمال رساند، حقیقت عشق به مرگ از جان او سر میزند، زیرا که وعدگاه لقاء آنجاست. آن چه جانی بود که وعده لقاء فراموش کند؟! آن چه دلی بود ارتیاحی که جز شواهد عشق نتوان یافت، از جای دیگر طلب کند؟! بالاترین دولت برای سالک طریق حق، عشق به مرگ یا عشق به خداست، لیکن این امر جز با صبر و مسارعه به مقام تحقق نمیرسد.
فرق است میان عجله و مسارعه. «خُلِقَ الْاِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»، عجله ناپسند و نکوهیده است و از آن نهی شده است «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». اما مسارعه پسندیده و ستوده است و بر آن امر شده است.
عجله، استقبال کاری است نه در وقت خویش. مسارعه، شتافتن به کاری است امر شده در اول وقت خویش. نتیجه عجله، وسواس شیطان و شور دل است. نتیجه مسارعه، تحقق وقار و سکینه در دل و جان است «هُوَ الَّذی اَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ».
چون سوره مبارکه نصر نازل شد «اِذا جاءَ نَصْرُاللهِ وَ الْفَتْحُ». حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: یا جبرئیل این سوره مبارکه از کمال خیر عاقبت و نهایت پیروزی ما خبر میدهد، اما باید راه فناء رفت و شربت مرگ باید چشید.
جبرئیل گفت: ای مهتر عالم! آن جهان ترا بهتر از این جهان است. جوار حق ترا بهتر از دیدار خلق. مرگ اگرچه ظاهراً راه فناست، ولی این فناء طریق بقاست و بقاء وسیله لقاست. آن مهتر عالم از صدف قدرت آمده، آفتابی بود که از فلک اقبال بتافته و آسمانها و زمین بدو آراسته، با این همه کرامت او را گفتند «اِنَّکَ مَیِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَیِّتُونَ».
ای مهتر عالم قدم بر سرای آدم نهادی و عالم کون در زیر قدم آوردی. اکنون بازآ که عالم ابد روشن به توست. سعداء در انتظار دیدار توست. فردوسیان عاشق چهرهزیبای توست. آستان حضرت در اشتیاق قدم معرفت توست. بی مهر تو ای محبوب من کسی را به این بارگاه، بار نیست.
حضرات انبیاء در عرصه قیامت نیز نیازمند این سرور کایناتند «اَلنّاسُ یَحْتاجُونَ اِلی شَفاعَتی یَوْمَ الْقِیامَهِ حَتّی اِبْراهیمَ». اگر کسی خواهد در زمره محبوبین الهی به شمار آید، باید سر بر خط فرمان او نهد «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ».
مراتب اشرفیت امت حضرت محمد (ص) بسی بالاتر از اشرفیت امت سایر انبیاء است. اگر قوم موسی را «مَنّ و سَلْوی» دادند، اگر قوم عیسی را مائده از آسمان فرستادند، امت محمد (ص) این دُرد نوشان ژنده پوش را عشق و محبت دادند. عارفان طریق محمدی (ص) را تجرّع شراب شهود «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» که از جام جمال به کام جان ایشان میریزند، بس.
باید دانست که گل ها، خنده چمن، ستارههای تابان، خنده آسمان زیباست، اما از آن زیباتر، دلهای عاشقان جمال ازلی، عارفان است که همیشه شاد و خرم و خندانند. دلی که از عشق جمال ازلی به خود میلرزد، خندان است؛ این خنده عارف عاشق است که به خود میخندد.
کسی که از گلشن عمر گلی نچیده و در آسمان حیاتش ستاره تابانی ندیده، دلش از آتش عشق شعلهور نگشته و فروغ امید در دل او مشهود نیست. اما وقتی شجره طیبه عشق ریشه کرد، این شجره طیبه الهی دیگر خشک نمیگردد، و طوفانهای حوادث را بر این گیاه آسمانی و لاهوتی اثری نیست. تا دل به زیور عشق و تقوی آراسته نگردد، به مقام اطمینان نرسد. دلهای مطمئن همچون جبال با عظمتی هستند که طوفانهای حوادث را بر آن اثری نیست. حصول این عشق و این اطمینان، بدون تزکیه نفس در حد کمال و تحقق صدق، ممکن نیست.
امر صدق، فضیلتی است راسخ در دل انسان که اقتضای تطابق ظاهر و باطن و توافق سرّ و علانیه او باشد، و فروع صفات حسنه از آن منشعب گردد و اصول صفات ذمیمه از آن منتزع گردد.
صدق، اسمی است برای حقیقت شیء وجوداً و حصولاً. خدای تبارک و تعالی این مقام والا را از صفت صادقیت خود عنایت فرموده که اوست از همه صادقتر «مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللهِ حَدیثاً»، «مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللهِ قیلاً». پس از خدای تبارک و تعالی، حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء از لحاظ صدق مورد تأییدند «وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ» و «اُولئِکِ هُمُ الصّادِقُونَ».خدای تبارک و تعالی میفرماید: «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ اُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».
ای سالک، اگر میخواهی علامات و رایات وحدانیت خدا و علائم فردانیت او را بشناسی، اندکی در نفس خود جولانی کن، به اصل خلقت خود بنگر که اول چگونه بودی «وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ». نهادی تاریک در تیرگی صفاتت متحیر، از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت، خاک عبهر شد، سنگ گوهر شد، ظلمت نور شد.
ای سالک، مراتب صدق خود را به کمال رسان تا در ردیف صادقان بشمار آیی و بدان که در این مسیر، عقل ظاهر بکار نیاید زیرا نتایجی که در این راه عقل ظاهر ارائه میدهد، قابل اعتماد نیست. سالکی که به فرمان عقل ظاهر این راه میرود، مانند کاسه ای است که بر روی آب دریا شناور است، آواره و سرگردان به این سو و آن سو حرکت میکند، مقصد و مقصودی ندارد.
اگر خواهی مراحل این طریق را طی نمایی، در دریای عشق محبوب ازلی و عقل کلی مستغرق باش. خویشتن را به شعله ازلی زن، وجود انسانی را تبدیل به آتش کن. در این مقام است که آتش بر تو و کسانی که در پیرامون این آتشند، مبارک است «اَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النارِ وَ مَنْ حَوْلَها».
ای سالک! آخر کم از عود نتوان بود. وقتی آتش تمام اجزای عود را تصرف کند، بوی خوش نهفته او آشکار میشود. الهی توفیق ده، این عود دل و جان خود را بر آتش عشق تو فدا سازیم.
خوشا بر حال تو ای سالک که وجود انسانی و انانیت خود را در باختی و به ابتلاء عشق ما بسوختی. ما هم نقاب از جمال کمال تو برداریم تا روشن شود هستی تو مغلوب عالم نیستی و بیرنگی گردیده، در این مقام است که مظاهر صفات ما در تو متجلی خواهد بود.
ای سالک! طاووس بال و پر زیبا دارد، بلبل الحان خوش دارد، طوطی زبان انسان دارد، تجملات دنیا هریکی از نوعی زیبایی بهرهمند است. اما این همه زیبائیها نظارگی را شاید و بس، ولی نظارگی بر جمال شمع ازلی کار آسانی نیست. این نظارگی مستلزم جانبازی و از جان گذشتن است و این کار جز پروانه دیوانه از دست کسی بر نیاید.
پروانگان بارگاه حق که تحت قباب غیرت متواریاند «اَوْلِیائی تَحْتَ قِبابی لا یَعْرِفُهُمْ غَیْری» ایشان را من میشناسم، آنانند که برای منادمت مجلس انس و ملازمت مقام قرببرگزیدهاند. ایشانند که بر کمند جذباتشان بسته شدهاند. امور نفسانی در کام جان ایشان تلخ است زیرا که معشوق، ایشان را از مشربی دیگر چاشنی چشانید. هنوز هم ایشان سرمست باده «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» هستند. مقام آنان در خرابات وجود است، و جام ایشان مالامال شراب شهود است.
ایشانند که آیت «قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بر کاینات خواندهاند. نعمت هشت بهشت، نقل محفل ایشان را نشاید «اِنَّ الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی اُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». مرغان آن، سر به بازی ندهند و این مقام را بازی شمارند. باز کجا پروانه دیوانه تواند بود؟ باز صیادی جان شکار است، پروانه دیوانه را با جان چه کار است؟! باز صیادی است که صید از او جان نبرد، پروانه دیوانه صیادی است که محبوب را تحفه جز جان نبرد.
در اینجا معنی باطنیه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ» روشن میگردد. جبرئیل و میکائیل صیادان عالم ملکوت بودند و مرغان تقدیس و تنزیه شکار میکردند «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ». چون شکار حقیقی به صفات جمال و جلال رسید، بال و پر بگذاشتند و دست از صید و صیادی برکشیدند. با ایشان گفتند ما صیادی را در دام «یُحِبُّهُمْ» در ازل صید کردهایم و بدین دام آوردهایم. آنان با خود گفتند این آدمی که چنین کار حیرتانگیز میکند و گوی دعوی به چوگان معنا میرباید، کاری میکند که ما ندانیم و شکاری میکند که ما نتوانیم، کمر خدمت بر میان جان بستند.
چون نفس مطمئنه را به صیادی «اِرْجِعی» در کایناتش برای صید فرستادند، فضای هفت اقلیم را بگشت، صیدی که مخلب او را شاید نیافت. روی به فضای هشت بهشت نهاد، از همه جا گذر کرد، صیدی که دل او را شاید نیافت. جاذبه الوهیت شمع ازلی او را به سوی خود خواند که ای پروانه دیوانه، صیدی که شایسته مخلب تو بوَد منم. پروانه دیوانه خود را فدای آتش عشق محبوب خود نمود. آری چون پروانه ترک جان خود گیرد، شمعش به صد هزاران لطف او را در برگیرد «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.