لیاقت یا عنایت؟ 2009/06/17

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

لیاقت یا عنایت؟

کرامت حق تعالی در اکثر نعم، بدون استحقاق است، خواه فرد اهل ایمان باشد یا نه، یا از حیث مراتب ایمان در مرتبه حداقل باشد یا در منتها درجه عظمت. اما اگر کلنعم الهی بلا استحقاق رسد، در این صورت بندگان را در پیشگاه احدیت بر یکدیگر امتیاز و فضیلتی نیست.

بنابراین نعم الهی که به فضل و رحمت لایتناهی حق شامل می‌گردد، بر دو قسم است: قسمی از نعم بدون استحقاق به عموم بشر می‌رسد و قسمی دیگر به شرط استحقاق، و البته استحقاق را هم مراتبی است. اولی نعم عام است و شامل حال همگان و در شمول آن، کسی را بر دیگری فضیلت نیست و مُثبِت درجه و مقام باطنی او نمی‌باشد. دومی نعم خاص است از آن مقربین که قابل قیاس با سایر نعم نیست. در قسم اخیر کرامت استحقاق بدون مقدمه نیست، بلکه مطابق با اصل «یا مَنْ یُؤْتِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ» است، و الاّ اگر قوه اختیاریه بشر را هیچ گونه مدخلیتی در آن نباشد، منتهی به عقیده باطل جبریون می‌گردد.

این که خداوند متعال کثیر را در مقابل اندک و قلیل عطا می‌فرماید، اشاره به قوه اختیاریه بشر است. حتی آرزو و حاجت الهی در دل، نوعی سؤال است که در قبال آن پاسخ باطنی می‌رسد، زیرا هر سؤال و جوابی در قالب ظاهر نیاید. سالک می‌تواند با استفاده از موهبت قوای باطنی و تعالیم عالیه بزرگان و در اثر تسلیم و رضا و اطاعت و تقوی، به حد کمال از رحمت و فضل لایتناهی خداوند تبارک و تعالی بهره‌مند گردد.

مشاهدات ظاهری و باطنی گرچه نشانه استحقاق و مورد توجه درگاه الهی بودن است، اما به ثبات این استحقاق اعتمادی نیست. بسا که برخی در اثر استحقاق، مشمول نعم ظاهری و باطنی شده‌اند، ولی بعدها در اثر تنزل استحقاق، آن نعم کاهش یافته و یا حتی از آنان سلب گشته است.

سالک باید به توفیق الهی در تزکیه و تصفیه باطن خود تلاش نماید و هرآن مراقب باشد که مبادا مقام و منزلت او در خطر قرار گیرد. زیرا از جمله اموری که اعتمادی بر آن نیست، قلب انسان است که بسا روزی در ترقی و روز دیگر در تنزل باشد.

خطاست که انسان کیفیت قلب و مراتب صفای آن را علت کامله حصول نعمت قرار دهد. کسی که در اثر تزکیه و تصفیه موفق به دریافت نعم باطنی شده، حرکات او علت ناقصه است نه تامه. از این‌رو صاحبان معرفت که به مراتب والای صفای باطنی نایل شده‌اند، اعمال خود را هرگز علت کامله حصول نعم لایتناهی ندانسته‌اند، بلکه به مصداق «یُؤْتِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ» مقر و معترفند که این لطف و کرم الهی است که علت ناقصه را سبب حصول نعم لایتناهی می‌گرداند.البته فراهم شدن زمینه برای حصول علت ناقصه نیز از لطف و کرامت عام خداوند تبارک و تعالی است، چنان که پیشوایان مقدس الهی در مقام راز و نیاز عرض می‌نمایند که الهی همه نعمت‌های تو بدون استحقاق می‌رسد. لذا انتساب اعمال خیر و کمالات به خود و عدم توجه به منابع و مجاری فیض الهی در طریق وصول به هدف، حجاب است.

از جمله موانع عظیمه در تحقق فناء افعالی ریا است و آن بر دو گونه است: ریا با خلق و ریا با نفس. در ریا با خلق، عمل نه به صرف رضای حق، که به خاطر خلق انجام گیرد. در ریا با نفس، خیر را به خود نسبت دهد، در صورتی که انتساب تمام اعمال خیر به خداست.

ظاهراً فعل اختیاری بدون تصور و ملاحظه آن انجام نگیرد و انسان نمی‌تواند آن را نبیند، اما در واقع فعل اختیاری موقوف بر ملاحظه اثر است نه ملاحظه تأثیر. ملاحظه اثر، ملاحظه مفعول است و ملاحظه تأثیر، ملاحظه فعل است که صفت خود می‌باشد. سالک باید چنان مستغرق ملاحظه اثر باشد که از ملاحظه تأثیر باز ماند. ادراک کامل آن است که سالک چنان مستغرق مُدرَک گردد که به اندیشه و خیال، درک خود نکند که ملاحظه عمل، سد بزرگی است. بسا اشخاصی که در طریق وصال زحمات بسیار کشند، ولی به علت رؤیت عمل به هدف نرسند.

شخصیت‌های با عظمتی که امتیازات الهی به دست آورده و در راه ابقاء اصول انسانیت از آن بهره برداری کرده‌اند، موفقیت آنان معلول سخنان فریبای فصحای بی‌دل و داد و فریاد تماشاگران خارج از صحنه تکاپو نیست، بلکه به سبب سخنان ملکوتی مردان الهی و در اثر تأثر جان و دل آن‌هاست از تابش اشعه خورشید بسم الله.

بسم الله الرحمن الرحیم گشاینده بستگی‌هاست. آسان کننده دشواری‌هاست، آرام بخش دل‌ها و شفای دردهاست، رافع هموم و غموم است. از خزائن غیب هیچ تحفه‌ای بر صحرای وجود نیاید مگر به بدرقه نور بسم الله. هیچ دعایی در معرض حاجت به قبله اجابت نرسد مگر به مدد حشمت بسم الله. هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر به آثار انوار بسم الله. در فرادیس اعلی، شراب طهور از دست خدای غیور و ساقی وحدت نتوان دریافت نمود مگر به وسیله و ذریعه بسم الله.

البته مراتب استضائه هرکس از نور الهی به مراتب علم اوست، و علم را انواع و اقسامی است:

علمی است خبری،علمی است الهامی،

علمی است غیبی.

علم خبری، علمی است که گوش‌ها شنوند. علم الهامی، علمی است که دل‌ها شنوند. علم غیبی، علمی است که جان‌ها شنوند. علم خبری به روایت است، علم الهامی به هدایت است، علم غیبی به عنایت است. علم خبری را فرمود «فَاعْلَمْ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ». علم الهامی را فرمود «اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ». علم غیبی را فرمود «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً» که ورای همه علوم است «ذلِکَ عِلْمُ اللهِ» قال الله تعالی «وَلا یُحیطُونَ بِهِ عِلْماً». حصول چنین علمی نصیب سالکانی است که از دنیا خارج شوند.

ای سالک! آنچه ترا از خدا باز دارد، دنیاست. اگر در آتش فقر و فاقه بسوزی و به خویشتن معجب باشی، آن عجب تو دنیاست؛ و چنین افرادند که عمر گرانمایه خود را در راه امور نفسانی سپری کرده‌اند.

نفس خواهنده هوی است، دل خواهنده بلاست. نفس نظرگاه شیطان است، دل نظرگاه رحمان. نفس مصطبه دیو است، دل خزینه معرفت. خدای تبارک و تعالی این گنجینه معرفت را در کنار دشمن نهاد و او را از آسیب دشمن محفوظ داشت.

ای سالک! مراتب تزکیه خویش و استقبال از مردان الهی را به کمال رسان تا عنایت حق ترا دریابد. ستارگان آسمان دو قسمند: قسمی از آنها به خورشید شوند و روشنی گیرند، و قسمی از آنهاست که خورشید بر آنها گذر کند و روشنی بخشد. مؤمنان نیز دو درجه هستند: قسمی به درگاه شوند و نور هدایت گیرند «وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا». قسمی از مؤمنان هستند که عنایت حق بر ایشان گذر کند و نور معرفت بخشد «اَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ». استضائه از این نور نیز به مراتب مقامات معنوی است.

درجات مؤمنان و دوستان، یکی امروز است و دیگری فردا. امروز به علم و ایمان «یَرْفَعِ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»، فردا روضه رضوان و قرب رحمان «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللهِ».

اما درجات اهل صورت و اهل صفت متفاوت است. اهل صورت در وادی تفرقه‌اند، اهل صفت در نقطه جمع. «اِنََّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَهٌ» در مقام صورت است، و این که حضرت رسول اکرم (ص) فرمود «اَلْمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَهٍ» در مقام صفت است.

معلوم نیست که قرب الله در کدام فرمان است، پس باید به همه دستورات عملکرد. و نیز معلوم نیست بعدالله در کدام نهی است، پس باید از همه منهیات اجتناب کرد. باید بدانیم که طاعت به فرمان، یا به حکم عبودیت است یا به حکم عشق و محبت. طاعت به حکم عشق و محبت برتر است از طاعت به حکم عبودیت. زیرا اهل عشق و محبت در انتظار این است که دوست او را خدمتی فرماید، منت می‌پذیرد. او را منت نهادن و دیده به مکافات داشتن نه، لکن اهل عبودیت که وی را هم اختیار است و هم اکراه، هم ثواب جوید و هم مکافات طلبد. این عبادت عابدان و عامه مؤمنان است، و آن عبادت عارفان و منزلت صدیقان.

ای سالکین طریق حق از دنیا بگذرید و خویشتن را آزاد کنید. آری آزاد کردن شخصیت از چنگال تمایلات و روانه ساختن آن به سوی خدا از وظایف مهمه انسانی است. چنین شخصیت نباید حتی گاهی به رضای وجدان هم فروخته شود تا چه رسد به سپاسگزاری مردم؛ چنین شخصیت و آزادی در مجرای معامله قرار نمی‌گیرد.

خداوند تبارک و تعالی راه وصول را هموار کرده و برای رفع این حجب عظیم، جان و مال مؤمنین را پیشاپیش خریداری نموده است «اِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ». چنان که قبلاً اشاره شد، خرید و معامله برخدا روا نیست، زیرا خریدار چیزی را می‌خرد که مالک آن نباشد و می‌خواهد آن را در تملک خود آورد، در صورتی که خدا مالک جهان و آخرت است. مراد از آیه شریفه این است که چون بذل جان و مال از سوی مؤمنین استحقاق ثواب و جنت می‌آورد، گویا جان و مال مؤمنین در برابر بها و ثمنی قرار گرفته است.

نفس، آرزوکده و بلاخیز است و مال نیز مایه برهمندی و عصیان است. خدای تعالی ملکیت مؤمنین را از این دو سلب کرده زیرا هر دو غالباً زیان آورند و به جای آنها چیزی می‌دهد که سبب سعادت ابدی است. حکمت این خریداری آن است که مؤمنین از زوال تصرف خود در جان و مال واقف شوند و در خور مجاورت حق آیند. و نیز جان و مال، وسیله ادای فرایض و نوافل است تا مؤمنین بدانند که از خود چیزی ندارند و به عملی که انجام داده‌اند، فریفته نشوند و عجب نیاورند.

نفس انسانی با صفت آویزش تعلق دارد و آویزش به اشیاء، در انسان فطری است و هرکس به چیزی دلبستگی دارد و بدون آن نتواند زیست. این تعلق در ایام طفولیت با صلاحدید خرد انجام نمی‌یابد، ولی بعد از رشد و بلوغ این تعلق با صلاحدید خرد صورت می‌پذیرد، لکن گاه از روی غفلت به مظاهر شیطان می‌گراید و گاه از روی خردواقع نگر به مظاهر حق می‌گراید. مؤمنین از قسم اخیرند و همیشه تعلق ایشان به حق است نه به جان و مال.

دل سالک در اثر مجاهدت و بذل جان و مال و موت اختیاری که آن را سه نوع فرض کرده‌اند، تحمل فقر و بردباری، تحمل آزار خلق، و مخالفت با هوای نفس، تجلی‌گاه حق شود. تجلی خدا را نیز نهایت نیست و علم و معرفت حاصل از آن نیز نهایت ندارد.

خداوند متعال می‌فرماید «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ»: ای پیغمبر (ص) بگو به مؤمنین که چشم‌های خود را از حرام فرو بندند. مراد از این آیه، نه آن است که اطباق جفن کنند بر حدقه، بلکه چشم‌های خود را فرو بندند از آنچه شرعاً و عقلاً نباید بدان نگریست، زیرا نه هر نظری حرام است و نه غض بصر از همه چیز واجب است.

عارفان فرموده‌اند: چشم تن از حرام ودیده دل از ماسوای حق باید فرو بست. زیرا سالک مانند کسی است که به قصد حج احرام بندد و تا سلوک خویش را تمام نکند، ترک نظر به غیر حق و انصراف غالباً از خوشی‌ها واجب است.

ترک نظر، دفع خاطره‌های پلید است. نظر، خیال را بر می‌انگیزد و انسان را از درون منصرف کرده و به خارج گرایان می‌سازد. اتصاف به صفات حق، بدون ترک این نظر حاصل نشود. صفات کمال در انسان تا سلوک را به پایان نرسانده به نحو تقید و محدودیت است و سمع و بصر او، قطره‌ای است از دریای سمع و بصر مطلق.

انسان در اثر مجاهدت و بذل جان و مال از مرتبه بسط رهایی یافته و مقام قبض او را حاصل آید. بسط حالتی است قلبی و ثمره آن توجه به خارج و انصراف از باطن است. در چنین صورت انسان قیام به اموری کند، لکن قبض حالتی است قلبی که توجه انسان را به درون خویش وا می‌دارد.

تعلیم صورت علم سلوک بی‌عمل را تشبیه کرده‌اند به الفبا آموختن طفل مکتبی که آن الفاظ را می‌آموزد، بدون این که از ترکیب آنها در کلمات آگاه شود. همچنین مقلدین و آنان که صورت را می‌آموزند و محو و سکر و انبساط و انقباض و عشق را در خود تصور کرده و از روی جهالت به تصدیق سری می‌جنبانند، بی‌خبرانند و از آثار حقایق نصیبی ندارند.

هر صفتی که در مفهوم آن نسبتی به غیر ملحوظ شود، تحقق آن در خارج بسته به کسی است که محل وقوع صفت است. مثلاً جود که یکی از آن مفاهیم است، تحقق آندر خارج علاوه بر بخشنده به بخشش‌پذیر نیز بستگی دارد. پس گدایان را نباید خوار داشت، زیرا خوار داشت گدا دلیل بر نقصان جود است و کم حوصلگی به هنگام بخشش، آئینه جود را تیره‌تر سازد.

جود حق تعالی نخست احتیاج را در وجود سالک ایجاب می‌کند و او در طلب به جد بر می‌خیزد و در راه مجاهدت قدم می‌زند. اگرچه احتیاج به ظاهر نقص است، لکن آن احتیاج، جودی دیگر است که انسان را به طلب کمال وا می‌دارد.

کسانی که حس احتیاج را فاقدند در همانجا که هستند فرو می‌مانند و دست از طلب می‌کشند و حال آن که در هر مرحله‌ای از مراحل، کمالی مناسب آن مرحله سالک را حاصل آید تا به فناء مطلق رسد.

گدا دو قسم است: گدایی که از خلق طلب کند و گدایی که چشم از خلق و ماسوای حق می‌پوشد، زیرا او تشنه کمالات الهی است. اولی فقیر مال است و دومی فقیر معنی.

گدا به اعتبار ظهور نقص و شهود آن، آئینه جود حق است که در راه کمال قدم می‌زند و در خور فیضان کمالات الهی می‌شود، سپس واصل به حق شده و مظهر جود الهی گردد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.