دلدادگی ، تسلیم به معشوق 2009/05/25
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد سوم
ادلدادگی، تسلیم به معشوق
مرتبه تسلیم فوق مقام رضاست. در مرتبه رضا هرچه خدا کند موافق طبع او باشد، ولی در مرتبه تسلیم سالک طبع خود و موافق و مخالف آن را جمله به خدا واگذارد، یعنی در این مقام او را طبعی نیست که موافق و مخالفی باشد.
حسرت وقتی دست دهد که مطلوبی از آدمی فوت شود و یا در آرزوی امری باشد که بدان نتواند رسید، پس حسرت خوردن ناشی از فقدان امری است مطلوب در گذشته یا آینده.
حسرت مستلزم توجه قلب است به گذشته یا آینده و غفلت از حال و وقت موجود. بنابراین کسی که حسرت میخورد از ادراک لذاتی که موجود است محروم میماند و توجه خود را به چیزی میگمارد که در دست نیست و به خیال نابود، موجود را هم فرو میگذارد و این خود مانع سیر در طریق حق است.
فناء پیشاهنگ بقاست و شخصیت در فقدان شخصیت است و تا انسان فعلیت موجود را رها نکند، وصول او به فعلیت دیگر و بالاتر محال است. آب اگر فعلیت آبی را رها نکند، فعلیت بخار بودن در آن متحقق نمیگردد.
صور نفسانی و حالات قلبی در این حکم با فعلیت خارجی مشابهند. جان و دل حالاتی را که یافتهاند، اگر رها نکنند به حالات والاتر نمیرسند و سالک تا با صفت بشری همراه است، به صفات خدایی پیوند نمیگیرد. تا تعین باقی است، به صفت اطلاق موصوف نمیگردد.هرکسی در حالات و لذات خود محصور است، بدین جهت خوشیها در مردم متفاوت است و هر کسی از پیمانه صورتی مست و بیخود میگردد؛ اما سرمستی عاشقان ازلی از دیدار ساقی است.
در عشق به حق، اندک اندک لذات نفسانی به لذات روحانی بدل میشود. اول کمفروغ است و زودگذر، ماه نو را ماند که به تاریکی آمیخته است و فروغ کمی دارد و زودتر فرو مینشیند، سپس ستارهای را ماند که همیشه تابناک است.
همچنین حالاتی که به درون سالک میگذرد، رفتهرفته هستی ننگین عاشق، رنگ هستی والایی که موهبت عشق است به خود میگیرد. عشق وجود عاشق را درهم میشکند و وجود جاودانی دیگر برای او میسازد؛ در اول که مغلوب هوی بود از بند میرهد و به کمال آزادی میرسد.
هریک از اعضاء وظیفهای و مناسب آن کمالی دارد، چنان که وظیفه چشم، دیدن و کمال آن راست و درست دیدن است. وظیفه دل نیز ادراک جمال است و کمال آن در تسلیم به معشوق است، و دلدادگی همان مرتبه تسلیم است در اراده معشوق.
عشق، اصل خوشیها و منبع بیکران لذتهاست. خوشیها و لذاتی که از عشق میتراود مانند عشق بینهایت است، معلول اسباب خارجی نیست، بلکه ریشه آن در مزرع جان گسترده شده و به آب ذوق و هوای معرفت پرورش یافته است.
غم از تعلق خاطر به امری فائت عارض میشود و شادی از آمیزش دل به چیزی موجود که حاصل شده روی میدهد، در این هر دو حظ نفسانی منظور است. ولی عارف عاشق مستغرق در عشق خداست و بیخبر از خود، بدین جهت جوشش غلیان او از هوای دیگر است. آب و هوایی که به جهان غیبی بستگی دارد، آلوده نمیگردد، تا اشجار طیبه آن گاهی سبز و تر و گاهی خشک گردد. خوشیها و حالات آن مانند غم و شادی جسمانی نیست و نمیتوان آن را با عوارض نفسانی قیاس نمود.
حالاتی که بر سالک طریق حق روی میدهد، شبیه غم و شادی مردم بیخبر نیست، و چنان نیست که هوش و ادراک او را صور ذهنی و خیالی و معانی جزیی که زاده پندار است، در قبضه تصرف گیرد. مستی عاشق حق، مستی دیگر است. باده، مست عاشق است و عاشق، مست باده نیست؛ چنان که قالب از ما هستی پذیرفته است و هستی ما از قالب نیست.
قرآن مجید سراسر در تعریف اهل تسلیم و رضا و نفوس کامل است و در ذم ونکوهش دنیادار از خدا غافل. تسلیم باش و چهره خاطر به ناخن اعتراض مخراش، که زمام امر در قبضه اقتدار قضا است، و امنیت خاطر عارف موقوف به تسلیم و رضاست.
دو شیء برای انسان از لوازم زندگی است: یکی محل سکنی، دیگری معاش و گذرانی به فراخور حال. فردی که فاقد خانه است، سرگردان و بی سرو سامان است، ولی برای عارف اگرچه محل سکنی و معاش گذرانی به فراخور حال از لوازم زندگی است، ولی این دو سبب حصول اطمینان قلبی در او نمیگردد.
خانه واقعی عارف، تسلیم است و گذرانش توکل بی تشویش، پس او در آبادی این خانه کوشد. تا به شهرستان رضا نروی از حوادث نفس ایمن نشوی. رضا آن است که مکروهی در نفس پدید نیاید. چون حکم، حکم اوست راضی به رضای دوست باش که رضا از محبت برخیزد و محب صادق، از رضای دوست نگریزد.
راهروان حقیقی طریق وصال، کبوتران حرم الهی هستند که خویشتن را در معرض نسیم اشراقات و انوار جبروتی محبوبین درگاه حق قرار دهند. کلام محور قطب فلک فضل و علم به طریق ظاهر و باطن به آنان رسد و از آن استقبال کنند. آنان از محرمان حرم حق به شمار آیند و به دیده بصیرت، حقایق را مشاهده نموده و به کمال یقین نائل گردند و سر تسلیم فرود آورند.
آری هرکسی را نرسد که میوه مراد از شاخسار شجره طیبه اسلام برچیند. از جان گذشتگی و فداکاری لازم است، باید از جان و مال، از اهل و عیال درگذرد، از قید دنیا و عقبی بیرون آید تا در معرض نسیم آن اشراقات قرار گیرد. در این صورت او یاور اسلام است و نور اسلام «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» در او تحقق یافته است.
مراد از اسلام در آیه شریفه «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» معنای متعارف آن نیست، بلکه به معنای اذعان کننده به حکم و انقیاد به امر او در کمال یقین است. یعنی سر انقیاد به فرمان مولای ازلی نهادن؛ یعنی مائیم اذعان کننده به حکم پروردگار، انقیاد نماینده به امر او، اخلاص ورزنده به طاعت او «لا نَعْبُدُ اِلاّ اِیّاهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ». یعنی الهی ما مخلوط کننده نیستیم عبادت ترا به عبادت غیر تو. شریک سازنده نیستیم طاعت ترا در طاعت غیر تو، خالصاً مخلصاً ما ترا میپرستیم. مطیع و منقاد فرمان توئیم نه غیر تو، نه بر سبیل انفراد نه بر سبیل اشتراک. چه عبادت و طاعت، شرکت را بر نتابد بلکه محض قرب را شاید.
راهروان حقیقی طریق حق آنانند که با تصفیه دل، با تخلیه از رذائل و با تحلیه بهحمائد خود را به محفل انس رسانیدند، دلهای خود را عرش معلّی و موضع علوم غیبی و الهام نمودند. خدای تبارک و تعالی دلهای خاصان را موضع وحی و الهام و مُنْزَل تنزیل کرده، اما دریافت این معانی را مراتب بسیار است. هر دل به نسبت تزکیه خود میتواند از این معانی برخوردار شود. راه رسیدن به این معانی بر اهل بیان و ارباب قال مسدود است، اما ابواب حرم این معانی بر اهل حقیقت و ارباب حال، مفتوح است.
اهل سلم و رضا، ارباب احوالند و از نشانههای آنان صمت است. مقصود از صمت، نه سکوت مطلق بلکه حذر از هذیان و سخن بیمعناست. چه، سکوت مطلق غیرمعقول است و سخن گفتن به موقع، برتر از آن است. با سخن معارف و حقایق دینی و آداب شریعت منتشر میگردد. خداوند متعال متصف به صفت تکلم است و از اسماء و اوصاف جمیله او متکلم است.
بنابراین در مقابل صمت، حذر است نه تکلم و آنچه مورد تحسین عقل و شرع است، حفظ زبان از لغو و باطل میباشد که از فضایل و کمالات انسانی است. البته کلام واعظ و گوینده وقتی مؤثر است که به علم خود عامل باشد، و هرگاه مردم به عیوب او واقف گردند، کلامش بیاثر میشود. جای بسی شکر و سپاس است که انسان در محیطی قرار گیرد که کلام آنان الهی باشد.
اگر علت کلام ظاهری یا باطنی، تفکر و تعقل باشد مقبول است، و در صورتی که سبب آن تخیل باشد، مطرود است. پس قبولی و یا طرد سخن به لحاظ علمی و تفکر و تعقل الهی و یا فقدان آن است. هرچه تفکر و تعقل باطنی تقویت گردد، نتایج آن و از جمله مقبولیت سخن ظاهری یا باطنی بیشتر است. اگر علت سخنی، هم تخیل باشد و هم تعقل، آنچه مقبول نیست ناشی از تخیل است. برای تقویت و یا تضعیف تعقل و تخیل، علل و عواملی است که باید شناسایی و رعایت گردد.
بذله قسمی از کلام است که در گوینده و شنونده ایجاد تبسم و سرور نماید. اگر آن طرب و سرور علت تقویت حکمت و عرفان باشد برای عموم بلامانع است ولی در بین صاحبان معرفت، اولی این است که چنین بذله از حد اعتدال هم کمتر باشد. عارف الهی اگر به مصلحتی بذلهای گوید، آثار الهی و مثبت آنرا کاملاً بسنجد و یا برای خنثی کردن اثرات سوء بذله نسنجیده دیگران گوید.
توصیه اکید به تملک زبان شده، زیرا به اختیار درآوردن آن از بزرگترین هنرمندیهاست، و صاحب آن از بسیاری آفات و عاهات محفوظ است. در قبال آفاتزبان، سخن حکمتی و بجا از کمالات وجود است و خداوند متعال در قرآن مجید صاحبان آن را مدح شایانی فرموده و بیسخن، باب معارف مسدود میگردد.
بین روح و باطن ملکوتی با ظاهر و قوای مُلکی نفس، روابط قوی برقرار است و هریک به شدت از صحت و فساد دیگری متأثر است. روح، سلامت و کمال و یا بیماریهای خود را در منافذ قوای ملکی، که همان روابط ملک و ملکوت است، نمایش میدهد. اما در کثیری از منحرفان، به علت اتفاقات و نیز شدت قوه ماسکه، بسا که آن انحرافات قابل احساس نبوده و خصوصیات روحی آنان ظاهر نگردد. ولی در آخرت که روز ظهور حقایق و بواطن و سرایر است «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» با غلبه قوه نفس بر قوه ماسکه، همه امور پنهانی آشکار و علنی میشود.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.