راه میسّر و راه معسّر 2009/03/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

راه میسّر و راه معسّر

هرچه موافق میل و طبع آدمی است، محبوب و مطلوب است ولی همیشه موافق مصلحت نیست، زیرا هر خلاف و معصیتی که از انسان سر می‌زند، موافق میل و مطلوب اوست والاّ مرتکب نمی‌شد. پس تبعیت از قوانین و شرایع امری است ضروری، زیرا چون میل و شهوت به جوش آید، مصلحت در حجاب رود و انسان دانسته یا ندانسته، به ضرر خود اقدام می‌نماید.مذاهب مختلف هریک برای پیروان خود محبوب و مطلوب است، به همین جهت از مذهب دیگر پیروی نمی‌کنند و جان و مال خود را در راه تأیید و نصرت مذهب خویش مبذول می‌دارند. ولی به حکم شرایع، مؤمن و کافر امتیاز دارند، و حکمی برای هریک از سعادت و شقاوت و پاداش و کیفر تعیین شده است؛ راه مؤمن میسر و راه کافر معسر است.

میسر آن است که موافق مصلحت و سبب پیشرفت و ترقی انسان در مدارج کمال باشد، که نتیجه آن سعادت و مسرت است و به حسن عاقبت منتهی می‌گردد. معسر آن است که سرانجام به ندامت و پشیمانی گراید و آن، موافق طبع و مخالف مصلحت است.

مردم هوی‌پرست چون لگام از سر توسن شهوت بردارند و در مراتع کام و آرزو رها کنند، دمی چند خوش و شادمان می‌گردند، ولی چون روزگار آن قوا را درهم شکند، انگشت ندامت به دندان برند و بر عمر گذشته و تباه شده تأسف خورند.

بر سالک است که از رهبر کامل سخن بشنود، زیرا دیدن عاقبت و سود و زیان اعمال، امری است که عقل عادی در ادراک آن مستقل نیست و نمی‌تواند مصلحت و مفسده را تشخیص دهد، و کسی که مصالح و مفاسد خود را تمیز ندهد، به باطل و افراط و تفریط گراید و به وحدت نرسد و در نتیجه مبتلا به مسخ باطنی گردد.

نزد عارفان، مسخ در اصل، مسخ باطن و قلب و روحانیت انسانی است، بدین‌گونه که صفات ملکوتی او به صفات پست ناسوتی مبدل شود، زیرا انسان همیشه صورت مطلوب خود می‌گیرد و باطناً به شکل او در می‌آید.

کسی که به چیزی همت می‌گمارد، فکر و خیال و عمل خود را مناسب آن می‌سازد و از فرط تعلق به آن، طرز تفکر و تعقل او عوض می‌شود و حرکات خارجی او به تناسب مقصود، شکل دیگری می‌گیرد. مثلاً اگر کسی به امور دنیوی عشق ورزد و در پی جاه و مال رود، هرچند در آغاز کار دارای عواطف لطیف باشد، سرانجام حالت سنگ و گل به خود گیرد و به مرتبه جمادی رسد.

این همه نتیجه حب جاه و مال است که عواطف انسانی را از او جدا کرده و او را به صورت درندگان و ددان آدمخوار درآورده است. عارفان این تبدیل را مسخ باطن یا قلب گویند، و این قاعده از طریق حکمت و اتحاد مُدرِک و مُدرَک درخور توجیه است.

ما مسخ باطنی را از طریق علم حکمت چنین اثبات می‌کنیم که شیئیت هر چیزی به صورت اوست که بدان از سایرین امتیاز دارد. نفس در آغاز بالقوه است و فعلیت او ازمُدرَکات و صور علمی و ملکاتی است که بدان‌ها متحقق گشته است. اگر فعلیات او از جنس درندگان باشد، او به معنی درنده و به صورت، انسان است. و اگر فعلیات او از جنس فعلیات بهائم و ستوران باشد، او به معنی بهیمه و ستور و به صورت، بشر است و این اختلاف صورت ظاهر، مانع از اشتراک وی با سباع و بهائم نمی‌گردد، زیرا آنها نیز از جهت صورت با هم اختلاف دارند، عمده صفاتی است که با آنها متصف‌اند، پس اختلاف آنها با انسان از حیث صورت ظاهری مانع اتحاد باطنی ایشان نخواهد شد.

بسیاری از سالکین و علماء با این که در راه وصال مجاهدت فراوانی نمودند، لیکن چون سلوک ایشان از روی قاعده صحیح نبود، حقیقت انسانیت یا آدم مسجود را نشناختند؛ حقیقت انسانیت یعنی مظهر ذات و اسماء و صفات الهی.

چون غرض از ایجاد، معرفت حق بود. هیچ یک از مراتب وجود، استعداد آن ندارند که خداوند متعال را به نحو کمال و تمام بشناسند مگر انسان، این است که حقیقت انسانی، غایت ایجاد نیز هست و آفرینش، محفوظ به بقاء و دوام اوست و چون این نوع از میان برخیزد، دوره عالم بسر می‌رسد.

سرّ این که آدم یا حقیقت انسانیت، مسجود ملایک واقع شده همین جامعیت است. زیرا ملایک در عالم خود محدودند و از مرتبه خود عبور نتوانند کرد، و از نعمت کمال عشق انسانی که محرک اصلی آفرینش است، محرومند و به سبب این محدودیت و بی‌نصیبی است که آدم را نشناختند و زبان اعتراض بر خلقت وی گشودند تا این که به جامعیت او پی بردند.

سالک چون در عشق به کمال رسد نسبت، معکوس گردد یعنی عاشق، معشوق شود و معشوق عاشق، چنان که حضرت رسول اکرم (ص) محبوب خدا بود، ولی می‌توان گفت که عاشقی صفت باطن، و معشوقی صفت ظاهر او بود.

آری اگر معرفت به درجه کمال رسد، سالک که خود را عاشق می‌دید، خویش را معشوق یابد.

وعظ هم چنان که از گفتار حاصل می‌شود از قلب پاک انسان و از تأثیر حالت رهبر کامل نیز حاصل می‌گردد، این است که رهبر کامل به گفتار و حالت خویش سالک حقیقی را به عالم غیب می‌کشاند. رهبر کامل سالک را گاهی به گفتار و گاهی به حالت خویش ارشاد می‌کند. کسانی که به ارشاد باطنی و حالتی و قلبی بی‌اعتنا هستند و تنها و تنها ارشاد را در الفاظ می‌جویند، آنان دستخوش الفاظند و از اشارات و نظرات وارشادات باطنی بی‌نصیب‌اند.

ادراک گوش و قوه سامعه و باصره محدود است به حدود و شرایط خاصی. فاصله صوت و شدت و ضعف و پستی و بلندی آن در کیفیت استماع مؤثر است، این است که گوش‌ها در ادراک صوت اختلاف دارند، پس قوه سامعه حسی است محدود.

ولی همین گوش و چشم محدود، اگر مجهز به وسایل علمی شود، دایره ادراک آن وسعت می‌یابد، مثل این که گوش اصوات را به وسیله تلفن و رادیو از فاصله بسیار دور دریابد، و چشم به وسیله ذره بین و دوربین اشیائی را ادراک کند که بدون آن، ادراک برای او میسر نگردد و این مطلب، نسبت به امور حسی است.

اما نسبت به امور غیبی چنین است که اگر این گوش و چشم از بند حسی آزاد شوند، می‌توانند اصوات و نفخات روحانی و صور مثالی و مجردات را ببینند و بشنوند، و این در صورتی است که به صفت اطلاق متصف شوند.

حقیقت یکی بیش نیست و امتیاز در تعین و تشخص است. چشم راست‌بین و حق‌نگر جز واحد نبیند، کسی که کثرت بیند از فساد و بیماری دید و بصیرت اوست. کسی تا حدود کثرت را در هم نریزد، به سعادت جاوید نخواهد رسید.

شرط ادراک وجود، سنخیتی است میان مُدرِک و مُدرَک، و این سنخیت نوعی اتحاد و اتصال است و بدون رهایی از قید، این مقام به حصول نمی‌پیوندد. این اتصاف به اطلاق، همان «قرب النوافل» است که انسان به خدا می‌بیند و می‌شنود و دید و شنید او، سمع و بصر الهی می‌گردد که محدودیت بدان راه ندارد.

مصنوعات و علوم نقلی اگر سبب توقف و تعصب شود، بی‌گمان انسان را محدود می‌کند و از پیشرفت و کسب معارف بیشتر باز می‌دارد، مانند کسانی که به قول و عقاید شخصی یا طبقه‌ای خاص اعتقاد مفرط داشته باشند که غالباً یارای شنیدن اقوال مخالف را ندارند و بدین سبب از اطلاع به اقوال و عقاید دیگران محرومند؛ مانند دسته‌ای که حقیقت را منحصر در آراء حکماء قدیم می‌پندارند و از مواهب تمدن و فرهنگ امروزی بی‌نصیب‌اند.

بنابراین سالک نباید گوش و چشم خود را دربند کند، بلکه باید آنها را از هر بند و قیدی آزاد سازد. رجوع به حق تعالی به ابقاء انانیت و لوازم شخصیت ممکن نیست. تا مقید از قید رهایی نیابد، به حقیقت نرسد و تا خروج از حواس ظاهر به حصول نپیوندد، گوش دل مستعد سماع خطاب حق نگردد.پس سالک باید گوش حسی را بربندد و تفکر را از قید محسوسات آزاد سازد، زیرا فکر مشوب به جهل است و با معرفت آمیخته به جهل و ظلمت و نادانی، نمی‌توان به علم و نور محض رسید.

رهبر کامل، سالک را به علم و معرفت پرورش می‌دهد و به تدریج او را از عالم حسی و خیال و وهم می‌گذراند و به حقیقت می‌رساند تا به جائی که او از حضانت مستغنی گردد.

رهبر کامل از آرزوهای نفسانی و از جهان حسی به کلی گسسته است، هر کاری را که انجام می‌دهد به خاطر حق است و از جهتی که از خود فانی و به حق باقی و از حیات دائم برخوردار است، او زنده جاوید است.

طریق طلب و مراتب سلوک، دشواری‌ها و آفت‌های بسیار دارد و سالک نمی‌تواند به تنهایی آنها را دفع کند. سلوک بدون رهبر کامل، خویش را در تهلکه و خطر افکندن است. بنابراین انسان در زندگی محتاج به دلیلی است که او را به مقصد رساند و از بیراهه رفتن رهایی دهد.

ولی هرکس شایسته پیشوایی نیست و نباید خود را به هرکسی تسلیم نمود، زیرا مربی بی‌خبر و بی‌اطلاع از رموز تربیت، مانند طبیب جاهل است که مرض را سخت‌تر کند و در اثر معالجه غلط، بیماری بر سر بیماری نهد و درد بر درد افزاید و در نتیجه، صفات رذیله مانند حقد و حسد در او قوت گیرد.

حسد صفتی است که منشأ آن غالباً احساس نقص خود و کمال غیر است، به همراه حقد و بدخواهی که از شریری سرچشمه می‌گیرد. بدین جهت حاسد آرزو می‌برد که اگر خود هم نتواند، حوادث آن کمال را از او زایل گرداند و همواره از این اندیشه رنج می‌برد و در خود فرو می‌رود.

حسد مرکب است از چند صفت زشت و پلید که نتیجه آن بسیار خطرناک است، زیرا احساس نقص بالطبع باید انسان را به طلب کمال و فضیلت برانگیزد، ولی چون حسد همراه حقد و بدخواهی است، به جای این که حاسد در صدد علاج نقص خود برآید، می‌خواهد که محسود از کمال محروم شود و حوادث او را در حصول این آرزو مدد کند. این صفت ناشی از ضعف نفس است و نتیجه آن اندوه بی‌پایان، زیرا جریان امور و سیر حوادث به اختیار کسی نیست. سنّت خدائی و قانون طبیعت بر این است که شخص واجد شرایط و دارای کمال موفق گردد، و شخص ناقص و فاقد شرایط درحضیض مذلت ماند.

جسد و بدن خاکی سرچشمه احتیاج و فقر است و حسد نیز ناشی از احتیاج و نقص می‌باشد، این است که جسد را خانه و منزلگاه حسد شمرده‌اند، ولی همین خانه آلوده به حسد و نقص به موجب آیه شریفه «اَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ» نسبتی با حق تعالی دارد که دل در آن جای گرفته و تجلی‌گاه حق و خانه اوست. پس باید او را از ملاحظه اغیار به توبه و طاعت پاک نگاهداشت.

یکی از وظایف مهمه سالک تفکر است که سبب وصول به دانش می‌باشد، بدون تفکر نمی‌توان به حقیقت رسید. کسی که چراغ تفکر خود را خاموش می‌کند، مانند کسی است که در شب تاریک شمعی را که سبب هدایت وی به کوی معشوق است، خاموش کند و در نتیجه راه به جایی نبرد و از دیدار محروم گردد.

بزرگان، تفکر و تحصیل علوم بحثی و نظری را که تنها به خاطر امور دنیوی باشد، مانع وصول و حجاب معرفت دانسته‌اند. علم حقیقی به واسطه تهذیب اخلاق و تصفیه باطن دست دهد و اگر قلب از زنگار معاصی زدوده شود، حقایق و معارف و علوم از لوح محفوظ در آن منعکس گردد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.