وظیفه شناسی در پرتو عشق 2009/01/17

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

وظیفه‌شناسی در پرتو عشق

عشق خدایی غذای حقیقی نفوس ناطقه و ارواح کامله است. در مقابل پرتو جهانگیر عشق، سپاه صفات مذمومه و هوس‌های نکوهیده نابود می‌شوند. در برابر نور جهانتاب عشق، قوای حسی و عقلی و روحی و حتی وجدان وظیفه‌شناسی جز سایه، بود و نمودی ندارند. اگر حس وظیفه‌شناسی به ستاره‌ای می‌ماند که راه تاریک زندگی را چند قدم روشن می‌سازد، عشق خدایی مانند آفتابی است که شب‌های تاریک هستی را مبدل به روز روشن می‌کند.

توانایی عشق خدایی هزاران بار بیش از قدرت حس وظیفه‌شناسی، بلکه برتر از هر قدرتی است که از منبع فیض بی‌کران به نفس ناطقه عطا گردیده است. حس وظیفه‌شناسی زائیده عشق است، نه عشق زائیده وظیفه‌شناسی. هیچ کس از روی حس وظیفه‌شناسی و وجدان اخلاقی نمی‌تواند عاشق شود و عشق ورزد، لکن به خاطر عشق هرکسی موظف است همه چیز را تحمل کند.

حس وظیفه شناسی ما را امر به خدمت می‌کند، ولی عشق ما را امر به فدای نفس می‌نماید. حس وظیفه‌شناسی تابع قیدها و شرط‌هاست ولی عشق، آزاد از هرگونه قید و شرطی است. عشق شرطی و قیدی نمی‌شناسد چنان که آفتاب برای درخشیدن و پاشیدن انوار خود شرطی نمی‌نهد، بلکه این کار صفت ذاتی و فطری اوست.

حس وظیفه‌شناسی دیوارهای تکالیف و قیود را در اطراف ما بلند می‌کند ولی عشق، همه دیوارها را از میان برداشته و همه زنجیرها را می‌گسلد. حس وظیفه‌شناسی توقع و تقاضای مکافات خدمت و زحمت دارد ولی عشق، بی‌نیاز از هرگونه مکافات است، او سعادت و حظ خود را در اقتدار فدای نفس خود می‌بیند. راه‌یافتگان بارگاه عشق از پرتو حقیقت وحدت، همه را خود و خود را همه می‌دانند، لذا نمی‌توانند خود را دشمن دارند. این نفوس کامله همان صاحب نظرانند که با یک نگاه، خاک وجود انسان‌ها را کیمیا و هزاران قلوب مرده را احیاء کنند. ایشان شهریاران واقعی جان‌ها و رهبرانمهربانند گرچه از دیدگان جسمانی نهانند.

عشق ما را از هرگونه بندگی آزاد می‌سازد، لیکن حس وظیفه‌شناسی ما را محدود و مقید و بنده می‌سازد. حس وظیفه‌شناسی رنگ و بوی اجبار دارد ولی عشق، خود را زیر بار جبر نمی‌گذارد زیرا که او زاده آزادی و شهریار کشور آزادی است. حس وظیفه‌شناسی اکثر اوقات با دلتنگی و خستگی همراه است ولی عشق، همیشه به سرور و شوق و توانایی می‌افزاید.

اگر حس وظیفه‌شناسی را به رودی تشبیه کنیم که همواره در جریان است، عشق خدایی دریایی است خروشان و بی‌پایان. حس وظیفه‌شناسی ما را با آب اطاعت غسل تعمید می‌دهد ولی عشق، با آتش جان سپاری.

دمی بیندیشیم اگر مادری محبت نمی‌داشت و فرزند خود را از روی حس وظیفه‌شناسی، پرورش می‌داد، آن فرزند چه حالی پیدا می‌کرد و زندگی آن خانواده چه شکلی به خود می‌گرفت؟

اگر آفتاب عشق انوار زندگی‌بخش خود را روی فرزندان بشر نمی‌پاشید و اگر پروردگان سینه عشق خدایی، جان‌های خود را در راه عشق به نجات و تربیت بشر فدا نمی‌کردند، نوع بشر در چه گرداب هولناک ظلمت و جهالت فرو رفته و غرق می‌شد؟

حس وظیفه‌شناسی و اطاعت از قانون، البته برای حسن جریان امور و تأمین آسایش و امن و امان هر ملت و کشوری از ضروریات و شرط اساسی است، لیکن وقتی می‌تواند میوه شیرین دهد که نیروی خود را از عشق اخذ کند. یعنی هرکاری را که انجام می‌دهد از روی عشق و به نور عشق و برای عشق به جا آورد.

آن نظم و نظامی که زاده ترس است، افراد بشر را به حال عروسک‌های چوبین می‌اندازد و نفرت و خودخواهی و پستی و زبونی بار می‌آورد. ولی آن نظم و انظباطی که مبنی بر محبت و عشق باشد و خود را از این مائده آسمانی سیر سازد، مردان شیر دل و با شرافت و قهرمانان فداکار می‌زاید و مایه سعادت و نیرومندی و کامیابی جاودانی گردد.

اگر حرارت زندگی‌بخش عشق، سرمای سخت عقل خودبین و یخ هوس‌های نفس خودپرست را نمی‌گداخت و زایل نمی‌کرد، غنچه‌های شادی در سینه افراد انسانی چگونه می‌توانستند شکفته گردند؟ بر هر صاحبدلی مانند آفتاب عیان است که گلبن شادی تنها از پرتو نور عشق سرسبز شود. رونق و جمال زندگی بلکه ریشه زندگی به شادی است. پس عشق است که زندگی را زنده نگه می‌دارد و نهال آن را میوه شادی می‌بخشد و کامجان آدمی را با آن شیرین می‌سازد.

آری جهان و هرچه در اوست از نفخه عشق آفریده شده، در آغوش عشق پرورش یافته و راه تکامل می‌پیماید و به راهنمایی عشق به درجه کمال خواهد رسید، لیکن این حقایق را از زبان عرفان می‌توان فرا گرفت که ترجمان آن، عشق باشد تا کسی آن را از ته دل نجوید، به بارگاه قدس راه نیابد.

از این‌رو مردان بینادل، عشق را محور عالم شمرده‌اند. باید نوع بشر عشق خدایی را همواره راهنمای زندگی خود قرار دهد، زیرا عشق ریشه همه فضیلت‌ها و سرچشمه همه قدرت‌ها و سعادت‌ها است. آری کاروان نفوس بشری از منزل عشق آمده و پس از پیمودن مراحل بی‌شمار و سیر آفاق و انفس، دوباره به سر منزل عشق برخواهد گشت.

ارواح پاک بینادلان پس از رهایی از این خاکدان و رسیدن به مقام قرب محبوب و کسب استحقاق غنودن در حریم عزت در زیر آتش عشق خدائی، ترک آن بارگاه صفا گفته و به زمین برگشته‌اند و از نو خود را به زندان تاریک و تنگ تن خاکی انداخته‌اند، تا گمگشتگان بیابان غفلت و جهالت را هدایت و از گرداب بدبختی و نابینایی نجات دهند.

دلباختگان شاهد عشق خدایی، کشته شدن را در دست مردمان بی‌دل، عین سعادت و فیض آسمانی شمرده‌اند و انواع شکنجه‌ها و آزار و رنج و درد را تحمل کرده، لبیک گویان جام شهادت را از دست دیو سیرتان گرفته و به سر کشیده‌اند تا مگر بشر را بر سر غیرت و همت آرند و پرده‌های غفلت را از پیش چشم بصیرت ایشان بردارند و آتشی از عشق خدایی بر دل افسرده ایشان برافروزند.

عارفا! برخیز و راه عشق بپیما که در ازل به آب عشق جان ترا با تن سرشته‌اند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.