از عقل تا عشق 2009/01/15

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

از عقل تا عشق

بزرگ‌ترین بخشش ایزدی، عقل یا قوه تمیز است که بشر با آن از حیوان ممتاز می‌شود. اعضای تن فرسوده و متلاشی می‌شوند و از حرکت باز می‌ایستند، ولی عقل خستگی‌ناپذیر است، هرچه کار کند شفاف‌تر و روشن‌تر می‌گردد.

عقل اگرچه محدود است ولی از سرچشمه‌ای سرزده که نامحدود است. بنابراینهرچه بشر به آن سرچشمه نزدیک‌تر شود، قوه عقل او افزون‌تر می‌گردد و به سیر معنوی خویش ادامه می‌دهد تا هدف خویش را دریابد. بشر تا مراحلی را سیر نکند به هدف نرسد، لیکن او شتاب دارد و می‌خواهد مسافت چند ساله را در زمان کمی بپیماید.

در ابتدا عقل انسان با حس و خیال و وهم آمیختگی دارد، محسوسات و تخیلات با معقولات آمیخته است. چنین عقلی را توان درک و مشاهده حقیقت نیست، لکن در اثر تزکیه و تهذیب نفس، این مخلوطات از یکدیگر جدا می‌شوند و هر کدام حسابی جداگانه می‌یابند.

ادراک انسان تدریجاً کامل می‌شود؛ در آغاز او ادراک محسوسات می‌کند و بعد از آن تخیل و پس از آن تفکر و سپس درک معقولات. ولی عارف کامل شکلی را که دیگران به استدلال و استقراءِ جزئیات و تجرید محسوسات و ترتیب مقدمات و تجربه معلوم می‌کنند، به صفای ذهن و روشن بودن فکر معلوم می‌کند؛ به عبارت دیگر حقیقت به ضمیر روشن او القاء می‌گردد.

عارف کامل غالباً از معقولات به محسوسات پی می‌برد. او حقیقت اشیاء را به وسیله عقل درک می‌کند و عقل به فکر اثر می‌اندازد و فکر به تخیل و تخیل به حس، و در نتیجه مفهوم عقلانی تجسم یافته محسوس می‌گردد. پس حکیم می‌خواهد به وسیله عقل از محسوسات به معقولات پی برد، ولی عارف کامل غالباً از معقولات به محسوسات متوجه می‌شود.

وقتی عقل ظاهری در اثر تفکر و تزکیه از مقهوریت وهم و خیال و احساس آزاد گردید و استقلال خود را بازیافت، می‌تواند حقایق را درک کند و مبدل به عشق یا عقل باطنی گردد.

آری در بدایت حال، عقل انسانی به منزله چراغ کوچکی است که قدمی چند از راه طولانی او را روشن می‌کند، تصور نبود چراغی روشن‌تر و عالی‌تر از آن، غایت نادانی است. آن چراغ بزرگ‌تر که راه زندگی را فرسنگ‌ها روشن می‌نماید، عقل پاک خدایی است. این همان قوه فعال و برق سیال و معرفت و عشق است که بدون حواس بدنی و قوای ادراکی دماغی, حقیقت را با تمامیت آن و بدون احتیاج به استدلال و استنتاج منطقی در می‌یابد. این همان عشق معنوی و خدایی است که مانند چراغ پرنوری در دل جا گرفته و از پرتو جمال جمیل مطلق، تابان و فروزان است.

دیده عقل ظاهر از ادراک حقیقت عشق، محجوب است. عقل را قوت دید نورعشق نباشد، زیرا عشق در مقامی ماوراء عقل قرار دارد. عشق درّی است در صدف جان نهان، جان در دریای قضا غوص می‌کند، اما عقل در ساحل دریای قضا متوقف است و از خوف نهنگان بلا نتواند قدم پیش نهد. عقل که استاد مکتب معاش و معاد است، چون به این مکتب قدم نهد به آموختن ابجد عشق الهی به کارش آرند.

عاشقان حق همیشه زنده‌اند، آنان را نابودی و هلاکتی نیست. همان طور که تن زنده به جان، و جان زنده به جانان است، مسلماً وقتی جان را نابودی است که ارتباط او از جانان قطع گردد، و قطع ارتباط عاشقان حق از جانان، محال است.

عارفا! حدیث «اِنَّ اللهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ» برخوان، و بدان که تو، هم محبی و هم محبوب. و چون سرّ «خَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلی صُورَتِهِ» در تو پدید آمده است، از طرفی محبوبی، پس روا باشد که عاشق در خود نگرد و معشوق را بیند. در این جا است که تعدد برخیزد، عاشق و معشوق و عشق یکی گردد. عاشق جمال معشوق در عشق بیند، زیرا کمال جمال معشوق را تنها در آئینه عشق توان دید.

یکی از صفات خاص عشق این است که همه را بدون استثناء در زیر شهپر رأفت خود جمع کند، و در سینه بی‌انتهای نوازش خود جا و پناه دهد و مانند مادری مهربان، فرزندان بشر را در آغوش شفقت با شیر محبت بپرورد.

عشق نه پستی می‌شناسد و نه بلندی، نه شاه و نه گدا، نه دور و نه نزدیک، نه خاور و نه باختر و نه زمین و نه آسمان؛ همه در زیر شه بال جهانگیر او پناه می‌یابند و همه نواله چین‌خوان بی‌دریغ و گسترده حقیقت اویند. او در همه آفریدگان جمال خدا را می‌بیند، زیرا که سرمست باده لایزالی در همه آفریدگان بجز از تجلی قدرت و حکمت او چیزی نبیند. او همان یک تأثیر کلک صانع بیچون و همان جلوه رخسار شاهد ازلی را مشاهده می‌کند.

هرکه دیده او با طوطیای عشق بینا گردد، در غنچه‌های نوشکفته بهار جز جلوه محبوب خویش نبیند و در ترانه مرغان جز آواز محبوب خویش نشنود. در سینه تاریک طوفان و در موج‌های دریای خروشان تموجات زیبائی جمال محبوب را بیند. در شکفتن گل‌ها، در نیش خارها، در نگاه معصوم بچه‌ها، در پرتو ستارگان، در طلوع و غروب آفتاب و در طپش دل‌های آفریدگان، همان یک آتش اشتیاق و همان یک پرتو جهان افروز عشق را نظاره می‌کند.

آشکار است که گرفتاران دام هوی و هوس و مبتلایان کابوس تعصب و جهالت رادرک حقیقت عشق، ممکن نیست. عقل کم نور بشر در مقابل اشعه آفتاب عشق تاب نیاورده و بر خاموش کردن آن کوشیده و این فرزانگی را عین دیوانگی شمرده است. این عقل، بسیاری از صاحبان نفوس کامله و دل‌های پاک را که با خون دل این عشق را اعلام داشته‌اند، بر سر چوبه دار فرستاده است.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.