عشق ، حیات روح 2009/01/05

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

عشق، حیات روح

در قانون حقیقت، خداوند تبارک و تعالی فرموده «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی». روح انسانی از عالم امر است و اختصاص قربی دارد که موجودات دیگر ندارد.

عالم امر، عالمی است که مقدار و کمیت و مساحت نپذیرد. اسم امر بر عالم ارواح از این معنی افتد که به اشارت «کُنْ» ظاهر گشت بی‌توقف زمانی و بی‌واسطه ماده‌ای. اگرچه عالم خلق هم به اشارت «کُنْ» پدید می‌گردد، اما به واسطه مواد و امتداد ایام «خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ فی سِتَّهِ اَیامٍ». یعنی از منشأ کاف و نون، خطاب «کُنْ» برخاسته و به بدیع فطرت بی‌ماده‌ای و هیولائی، حیات به صفت «هُوَ الْحَیَّ» یافته و قائم به صفت «قَیُّومی» گشته.

جملگی عالم مُلک به ملکوت قائم و ملکوت به ارواح قائم، و ارواح به روح انسانی قائم، و روح انسانی به صفت قیومی قائم «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلُکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ». هرچه در ملک و ملکوت پدید آمده به وسایط است الاّ روح انسانی که به اشارت «کُنْ» ظاهر شد بی‌واسطه، و تشریف «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» بی‌واسطه ارزانی داشت و اختصاص اضافت «مِنْ رُوحی» کرامت کرد، یعنی «رُوحٌ حَیٌّ بِحَیاتی» و این خود دقیقه‌ای است عظیمه. کمال مرتبه روح در تحلیه اوست به صفات ربوبیت، ولیکن روح در بدایت امر مانند طفلی است که او را تربیتی باید تا مستحق تحلیه گردد.

چون طفل از مادر به دنیا آمد باید پرورش او به وجه خویش باشد و الاّ هلاک می‌گردد. مادرش او را از غذاهای این عالم نگاهدارد، زیرا معده او هنوز قوت هضم غذای این عالم را ندارد و به غذای آن عالم بپروراند که نُه ماه آنجا بوده که اکنون تبدیلبه شیر شده. چون مدتی بگذرد و با هوای این عالم خو گیرد، تدریجاً به غذاهای لطیف این عالم او را پرورش دهد تا معده او قوت گیرد و به غذاهای دیگر مستعد شود.

چنان که طفل در پرورش خود احتیاج به شیر دارد، طفل روح نیز برای رشد خویش باید از دو پستان مادر نبوت یا امامت شیر حقیقت خورد، و روح پرورده شیر این دو پستان است. یکی از آنها شیر قطع تعلقات مألوفات افراطی طبع است و دیگری شیر واردات غیبی و لوایح و لوامع انوار حضرت احدیت است. به تصرفات واردات و تجلی‌های انوار روحانی، روح از بند تعلقات جسمانی آزاد شود و به سرحد فطرت اوّلی رسد و باز مستحق استماع خطاب «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» گردد و به جواب «بَلی» قیام نماید.

چون روح از لباس بشریت بیرون آمد و آفت وهم و خیال از او منقطع شد، در ذرات آفاق و آئینه انفس، آیات بینات حق را مطالعه کند و چون از دریچه حواس بیرون نگرد، در هر چیز نور جمال حق مشاهده نماید «ما رَأیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَأیْتُ اللهَ فیهِ».

در اینجا عشق از حجاب عین و شین و قاف بیرون آید و روح به عشق درآویزد و عشق به روح، از میان عشق و روح دوگانگی برخیزد و یگانگی پدید آید. هرچه روح، خود را طلب کند عشق یابد.

تاکنون زندگی قالب به روح بود، اکنون زندگی روح به عشق است. در اینجا عشق قائم مقام روح شود و در قالب نیابتی او کند. شمع صمدیت تجلی کند و روح پروانه‌وار گرد سرادقات بارگاه احدیت به پرواز آید و الطاف ربوبیت او را استقبال کند و بر بساط انبساط، او را راه دهد و ملاحظه و معاشقه «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» در میان آرد.

بسا از روندگان و عاشقان که ذوق شراب حقیقت و محبت برنتافتند و در مستی عجب و غرور درماندند. هرگز روی هشیاری ندیدند و در حجب معاصی ماندند، از حق اعراض کردند و روی به خلق آوردند.

وظیفه عبودیت روح در این مقام آن است که ملازمه عتبه خدائی کند و از جمله اغیار دامن درکشد، دنیا و آخرت را سه طلاق داده به درجات علیا و نعیم بهشت سر فرود نیاورد. در این حال اگر دنیا و عقبی را بر او عرضه دارند، التفاتی نکند و همه را پشت پا زند و محمدوار (ص) از کوی «اَلْفَقْرُ فَخْری» بیرون نرود، جز رضای حق نطلبد. در این جاست که خالق رحمان تُتُق عزت از پیش جمال براندازد و جمال صمدیت در تجلی آید و روح پروانه‌وار بال و پر بگشاید، جذبات اشعه شمع، هستی پروانه برباید و وجود پروانه را به صفات شمعی بیاراید.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.