ارادت و هجرت 2008/12/13
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد دوم
ارادت و هجرت
خدای تبارک و تعالی آتش بینیازی در همه کاینات زند و عالم را هبأً منثور گرداند و ندا در عالم دهد «لِمَنِ المُلکُ الیَومَ» سپس پاسخ خویش دهد «لِلهِ الواحِدِ القَهارِ».
کسی که معتقد شد اوست قادر مطلق، لوح دعوی بشکند، بساط هوس برچیند، سودای انانیت از سر بیرون آورد. غواصِ بلند همت که در دریای بیکران به جان، داد و ستد کند که گوهر شب افروز بدست آورد، به شبه سیاهرنگ کی تن در دهد؟ او خرمن طمع به خلق بسوزاند و با دلی بیغبار و سینهای بیبار در انتظار الطاف خدای رحمان بنشیند. خدای تبارک و تعالی به لطف خویش کار او بسازد و دل او را در مهد عهد بپروراند. حق تعالی مقصد و مقصود همه را روشن کند، سپس به سر راه معاملت باز آورد.
ای سالک! این همه حضرات انبیأ که آمدند کار نوی بدین عالم نیاوردند و خبر نوی در سینه تو ننهادند، بلکه آنچه را که در سینه تو نهاده بودند بجنبانیدند، و آنچه را بر تو به ودیعه نهاده بودند، ترا به سوی آن خواندند «وَ ما کُنا لِنَهتَدِیَ لَولا اَن هَدینَا اللهُ» تا از خود برخیزی و هجرت الهی خود را آغاز کنی.
ای مسافر الهی! باید عقبات کثرت را به توفیق حق بپیمایی و به شهر وحدت گام نهی. طی همه منازل و مراحل و کسب همه معارف و معانی وسیلههایی است برای رسیدن به وحدت و سلطه بر کثرت؛ این موفقیت به توفیق حق و به سبب تفکر الهی نصیب گردد.
خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید فرماید «وَالَّذینَ هاجَرُوا فی سَبیلِ اللهِ». آری مهاجرین حقیقی کسانی هستند که مراحل کثرت را پیموده به وحدت رسیدهاند؛ سالکین طریق حق، مهاجرین و مسافرین الهیاند.
هجرت دو قسم است: یکی هجرت ظاهر، دیگری هجرت باطن. هجرت ظاهر آن است که خانه و شهر را وداع کند، هجرت باطن آن است که دنیا و عقبی را وداع نماید. هجرتظاهر موقت است، هجرت باطن مستدام. در هجرت ظاهر زاد انسان طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد انسان لطف رب الارباب. در هجرت ظاهر، منزل غار است، در هجرت باطن منزل، ترک اختیار. هجرت ظاهر از مکه به مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شورانگیز تا سکینه سینه.
حضرت رسول اکرم (ص) میفرماید: مهاجر حقیقی کسی است که از آنچه حق تعالی نهی فرموده بپرهیزد. و نیز میفرماید: مهاجر آن است که از کوی جفا هجرت کند و راه صفا و وفا در پیش گیرد. بر چنین مهاجری چه خلعت دهند و نُزل چه آورند؟ «لَیَرزُقَنَّهُمُ اللهُ رِزقاً حَسَناً»: یکی امروز، دیگری فردا. امروز حلاوت معرفت، فردا لذت مشاهدت؛ امروز در راه دوست خطوتی، فردا با دوست خلوتی، مرغ به آشیان رسد و مرید به مراد.
برای نیل به این مقام والا، باید انسان از موانعی که جامع آنها تعلق به جهان طبیعت و مادی است در گذرد، و با موجباتی که جامع آنها پیوند با عالم ماورأ طبیعت است، آشنا شود و از این راه به مقصد رسد. این کثرت نه مربوط به افراد خاصی است و نه منحصر بر اشیأ و زمان و مکان معینی. اموری که انسان را از یاد خدا غافل کند، کثرت است و دنیای او به شمار رود.
امروزه این دنیا و کثرت دامنگیر همه انسانهاست مگر مخلَصین که از گزند آن در امانند «لاَ ُغوِیَنَّهُم اَجمَعینَ اِلا عِبادَکَ مِنهُمُ الُمخلَصینَ». دنیا محل امتحان است و خدای تبارک و تعالی همگان را از نعمتهای مادی برخوردار میسازد تا آزمون شوند. هم دنیا طلبان را امداد کند و هم آخرت طلبان را، تاچه کسی این عقبات را بپیماید و به کمال وحدت رسد.
یگانه عامل رساندن انسان به وحدت و سلطه بر کثرت، توحید است. کسی توانایی عبور از کثرت به وحدت و از شهادت به غیبت را دارد که همانند خلیل خدا در محبت و عداوت، در اراده و کراهت و بالاخره، در جذب ودفع به کمال وحدت رسد «مِلَّهَ اَبیکُم اِبرهیمَ».
البته سرکثرت و جهان طبیعت در ضیق وجودی آن است، چه یک چیز طبیعی نه در دیگری حضور دارد و نه پذیرای غیر خود است. اما راز ماورأ طبیعت در سعه وجودی آن است، که یک شیء مجرد نه در حضور دیگری محجوب است و نه از شهود غیر خود محروم.
انسان الهی حرکت یعنی هجرت از کثرت به وحدت را باید از حضرات انبیأ و اوصیأ فراگیرد. از جمله مهاجرین حقیقی که حق تعالی در قرآن مجید از هجرت او نام برده، حضرت خلیل الله بنیانگذار توحید است که فرمود «اِنی ذاهِبٌ اِلی رَبی سَیَهدینِ».
آن محبوب خدا از عقبات کثرت گذشت و به کمال وحدت رسید. درود بر تو ای خلیل خدا که خدای تبارک و تعالی مدح تو کند اگرچه دیگران ترا قدح نمودند، ولی تو از آن باکی نداشتی و بدان اعتنا نکردی. دانستی که خدای رحمان لوح مدح درباره تو به قلم لطف قِدَم نویسد «وَلَقَد آتَینا اِبرهیمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ».
خدای تبارک و تعالی صُدره توحید خلیل خود را از قبل دوخته بود. در بدایت نشو او آفتاب خلت تابیدن گرفت، ینابیع علوم و حکمت در صحن سینه او گشادند، نور هدایت تحفه دل او گردانیدند، کمر کرامت بر میان او بستند، او را به جایی رسانیدند که قدسیان ملأ اعلی انامل تعجب به دندان حیرت گرفتند، که این چه عزتی است متوالیاً روی به خلیل خدا نموده، ندا آمد ای قدسیان ملأ اعلی آتشی که در کانون دل ابراهیم نهان شده اگر به صحرا درآوریم شرری از آن کونین را بسوزاند.
اما آن مهجور درگاه ایزد خواست که دولت ابراهیم را درهم شکند و سپاه عصمت وی منهزم سازد. آتشی برافروخت تا او را بسوزاند، اما ندانست که آن آتش جان و دل او را خواهد سوخت، ندانست که جز قاعده دولت خویش ویران نکند.
«وَقُلنا یا نارُکُونی بَرداً وَ سَلاماً عَلی اِبرهیمَ»، معنی حقیقی این آیت و ندا در کانون دل خلیل خدا به مقام تحقق رسیده بود. در سینه او سوز مهر خدا بود، بر سر وی خمار شراب ازلی بود، آتش درد عشق در سینه او شعله ور بود، قلب او حریق عشق خدا بود، جان او غرق لطف خدا بود. چون آن مهجور او را بر منجنیق نهاد، او نیز سر خویش بر منجنیق مشاهدت نهاد. چون به آتش رسید، ندا رسید: ای آتش سرد و خاموش باش، سلطنت خود بر وی مران، که ما اراده کردهایم ترا بر خلیل خود بوستان گردانیم.
خدای تبارک و تعالی آتش را بر خلیل خود بوستان نمود، آن بزرگوار در میان ازهار و انوار در کمال آرامش نشسته و آثار قدرت الهی را نظاره میکرد. دختری از آنِ آن مهجور بر بام کوشک برآمد تا اطلاع حاصل کند، آن محبوب الهی را بر آن هیئت دید. دست به درگاه خدا برداشته گفت: ای خدای خلیل! بر خلیل خود چنین نظر لطف و کرم کردی بر من نیز نظری فرما و نعمتهای خود را درباره من کامل گردان. بلافاصله فرشته رحمت به استقبالش شتافت، آتش درد عشق از نقطه جان او سرزد. او در آتش حسرت میغلطید و با خود ترنمی میکرد. آن مهجور درگاه عزت را خبر دادند که تعجیل کن، دخترت دیوانه گشته، بر بالین دختر آمد. دختر روی خود از پدر بپوشید و گفت: ای پدر دیده من که به دیدار خلیل خداطهارت یافته نمیخواهم بار دیگر ملوث شود. پرسید: خلیل خدا کیست؟ گفت: ابراهیم. آن مهجور با دو دست بر فرق خود زد و گفت: ما آتش افروختیم تا ابراهیم را بسوزانیم، ندانستیم که جز جان و دل خود نخواهیم سوخت.
آری کسی که بر حرم عنایت ازلی شد، هرگز غوغای محنت ابدی گِرد سعادت سرمدی او برنگردد. دختر به همان نظاره میکرد که پدر همی کرد، دختر را سبب سعادت گردید و پدر را سبب شقاوت ابدی.
ای سالک، ای مهاجر حقیقی، ای مسافر الهی! دل سوخته تو بر مثال خلیل خداست، نفس تو بر مثال آن مهجور، هوای نفس آتشی است که نفس افروخته و آن دل سوخته را با سلسلهها و اغلال بسته به منجنیق معاصی نهاده و به آتش انداخته، ندا میرسد «یا نارُکُونی بَرداً وَ سَلاماً»، این بنده دلسوخته درد عشق ماست، سوخته را بار دگر نسوزند.
خداوند متعال خطاب به حضرت رسول اکرم (ص) میفرماید «وَاذکُر فِی الکِتابِ اِبرهیمَ اِنَّهُ کانَ صِدیقاً نَبِیاً»: ای رسول من در کتاب خود ابراهیم را یاد کن که او پیغمبری بسیار راستگو بود. یعنی ای حبیب من در حالات آن مرد الهی تفکر کن، در شرح حال آن بزرگوار سیری نما که چگونه به مقام انقطاع رسید و آماده شد تا در راه خدا از همه چیزش بگذرد؛ از هستی خود و از یگانه فرزند گرامیش که نهایت مرتبه مورد علاقه او بود. تو نیز اگر خواهی که به ابدیت رسی، باید همیشه در مقام انقطاع باشی و آماده شوی که در راه ما از همه چیز خود بگذری.
ای حبیب من! ابراهیم که دوست ما بود در نتیجه آن مجاهدتها به دوستی ما رسید. ای محبوب و معشوق من، وقتی ابراهیم چنان باشد، باید که تو در تزکیه و تصفیه و مجاهدت بسی بالاتر از او باشی.
این خطاب تنها به حضرت پیامبر خدا (ص) نیست، بلکه خطابی است عمومی و ابدی تا همگان از آن بهره گیرند و از احکام آن اطاعت کنند. ای انسان! تنها بر ابراهیم (ع) نبود که در راه خدا از هستی خود و فرزند عزیزش بگذرد و به تمام مشقات و شکنجهها صبر نماید، تو نیز باید پیرو او باشی و در قبال این حقایق مسئولیت خود را ایفأ نمایی.
خدای تبارک و تعالی در آیات دیگری، مهاجرت و مراحل سیر و سلوک سایر محبوبین خود را به حضرت رسول اکرم (ص) متذکر میشود و میفرماید «وَاذکُر فِی الکِتابِ اِسمعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیاً»: ای رسول من در کتاب خود قرآن، اسماعیل را یاد کن که به تحقیق عهد او صادق بود و او رسول و نبی پروردگار بود. ای فرستاده گرامی من نظرکن در آن مرد الهی که چگونه خویشتن را آماده اطاعت امر خدا کرد تا با انبساط و شادمانی آن را پذیرفته، فخر و مباهات نماید که میخواهم خود را در راه خدا قربانی کنم. حق تعالی او را صاحب عهد صادق معرفی میفرماید که در عهد و پیمانش با خدا استوار و بسیار باوفا بود.
آری اسماعیل خود را برای قربانی شدن در راه خدا آماده کرد و ارادت خود را ثابت نمود و لذا از ناحیه حق به ذبیح الله ملقب شد، و این حکمی است الهی بر همه ما. چه معنای حقیقی شیعه همین است که رهرو راه آن بزرگواران باشیم.
«وَاذکُر فِی الکِتابِ مَریَمَ اِذِانتَبَذَت مِن اَهلِها مَکاناً شَرقِیاً»: ای رسول من در کتاب خود، مریم را یاد نما که برای عبادت خدا از اهلش کناره گرفت و مکانی را در شرق بیت المقدس برگزید.
یعنی ای حبیب من، سیری در تاریخچه زندگی مریم بنما و در حالات او تفکر کن و سیر و سلوک و ارادتش را به دقت مورد مطالعه قرار ده. ای حبیب من به انقطاع او بنگر و بر تحمل شداید و مصائبش نظر کن، به مجاهدت او در راه ما بنگر که به رضای ما از همه ماسوی حتی از قوم و اقربایش کنارهگیری کرد و به عبادت پرداخت.
به یاد آر که مقربین پیشگاه ما چنین کردند که بدون این مجاهدات، کسی به ما نرسد. تو نیز کمال توجهت را به فرمان ما بر طاعت و عبادت ما بگمار. آن نور الهی در اثر گذشتن از ناسوت و انقطاع از ماسوی، نزد ما بسیار گرامی است. تو که حبیب ما هستی، تکالیف و وظایفت ماورای مریم است، خویشتن را برای تحمل شداید و انقطاع از ماسوی آماده نما، ولو آنان از اقوام و خویشان تو باشند. آری ظاهراً این خطاب به پیامبر خدا (ص) است، ولی در حقیقت بر همگان و به خصوص بر سالکین طریق الهی است که در زندگی و مقامات آن نور خدا تأمل کنند، و درس ارادت و عشق و فداکاری بیاموزند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.