سیمرغ قله قاف 2008/02/03
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد اول
سیمرغ قلّه قاف
مراد از آفرینش، نیل انسان به خود حقیقی است، یعنی پروانهوار به شمع ازلی رسد و خویشتن را در شعله آن نابود نماید؛ هستی مجازی را فرو نهاده به توفیق حق با لباس هستی حقیقی مُلَبَّس شود که این نابودی، ماوراء نابودیهای دیگر بوده، عینِ هستی است. برای رسیدن به این آمال سالک باید پر و بال بیاراید، به پرواز آید و به صید صفات جلال الهی پردازد.
منظور از همه حرکات الهی، ریاضات و مجاهدات و اخذ تعالیم عالیه، تعلیم و تربیت است و جوهر و عصاره تعلیم و تربیت، حرکت حقیقی است، یعنی رشد قوای باطنی و رسیدن به مقام عبودیت؛ عبودیتی که وسیله وصال محبوب ازلی است.
حرکت حقیقی و معنوی، رقص الهی است و منظور عارفانی که دم از رقص الهی زدهاند و سالکین را به آن توصیه نمودهاند، رقص ظاهری نیست که از جای خود برخیزی و تن خود را به حرکت درآوری. رقص حقیقی، حرکت حقیقی است که سالک و عارف طریق حق از هر دو جهان برخیزد و بسوی قلّه کوه قاف طیران کند.
امّا مقام هر مرغی قلّه کوه قاف نیست، سیمرغی باید که از بند تعلّقات جان و مال و کششها و زیباییهای دنیوی خود را برهاند و در فضای قدس به طَیَران آید. هر مرغی را نرسد که بر فرقِ شعله شمعِ ازلی آشیان سازد، پروانهای عاشق باید. باز گرچه سپید است، باز است. باز مرغی جانْ شکار است و به صید خود جان ندهد، لکن پروانه دیوانه به پیش معشوق خود تُحفه جان میبرد. جایی که باید به معشوق تحفه جان برد، نظارگی را بهایی نیست. هیچ آفریدهای حتی فرشتگان و کَرّوبیان مقرّب به این مقام راه ندارند، این عنایت تنها انسان راست.
جناب جبرائیل و میکائیل و سایر فرشتگان، اِسپیدبازان بارگاه ملکوتند که جز مرغان تنزیه و تقدیس شکار نکنند، ولی عارفان صیاد صید صفات جلال و جمالند. فرشتگان در مکتبِ دام «یُحِبُّونَهُ: آنان خدا را دوست میدارند» تعلیم یافتهاند آن هم در حداقل، نه در حد اعلی و آنان را به مقام «یُحِبُّهُمْ: خدا آنان را دوست میدارد» جایی نیست. لکن عارفان کسانی هستند که در مکتب دام «یُحِبُّهُمْ» تعلیم دیدهاند، مَشْرَب ایشان را چاشنی دیگر است و حتی نعیم هشت بهشت، نُقل محفلشان را نشاید. عارفان به مقام «اِنَّ الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ: بیگمان کسانی که قبلاً از جانب ما به آنان وعده نیکو داده شده است» توجهی ندارند و تصور نعمتهای جنت را هم نکنند «اُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ: آنان از آن دور داشته خواهند شد»، زیرا در مکتبی تعلیم یافتهاند که استاد آن جز «الف» ایشان را نیاموخت، نورِ هدایت ایشان را از طبیعت ربوده به مقام ولایت رسانده است؛ آنان ذاکرین حقیقی درگاه حق هستند.
فرشتگان که صیاد صید «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ: حال آن که ما با ستایش تو، تو را تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم» بوده و به آن فخر و مباهات میکردند، مأموریت صید صفات جلال و جمال حق نداشتند، زیرا خدای تبارک و تعالی این قدرت پرواز و نیروی وصال را تنها در انسان به ودیعه نهاده است. فرشتگان چون خطاب «اِرْجِعی اِلیٰ رَبِّکِ: به سوی پروردگارت بازگرد» را نسبت به انسان شنیدند، دیدند که به آن مقام راه ندارند و چنان طیرانی آنان را نشاید، این بود که پر و بال فرو گذاشتند. خداوند متعال این صیاد الهی را به نور «یُحِبُّهُمْ: خدا آنان را دوست میدارد» صید کرده به این دامگه انداخت تا در آن آرام گیرد.
فرشتگان عظمت انسان بدیدند که او صیادی است که بر صیادی آنان سبقت جسته و صیدی کند که آنان را میسّر نیست. صیادی که بیش از آنان مجذوب جاذبه حق است، به نیروی حق طیران کرده در میدان سبقت در کمالات، گوی دعوت را به چوگان معنا میرباید؛ این بود که در حیرت شدند وقتی که دیدند این طیران به سرحدّ لامکان رسیده است. حقتعالی فرمود مگر من به شما نگفتم «اِنّی اَعْلَمُ مٰا لاٰتَعْلَمُونَ: من چیزی میدانم که شما نمیدانید».
خدای تبارک و تعالی به فرشتگان فرمود: شما به ظاهر معنای «خُلِقَ الْاِنْسٰانُ ضَعیفاً: انسان ناتوان آفریده شده» منگرید و به بال و پر مَلَکی خویش مغرور نشوید، بال و پرِ انسانِ کامل منم «وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ: و آنان را در خشکی و دریا حمل کردیم». غیر از بال و پر من هیچ بال و پری او را شایسته نیست؛ کسی که به پرِ من پرواز کند به برِ من رسد.
آدم، این مرغ زیبا طیران میکرد و فرشتگان در شگفت بودند، انگشت تحیّر به دندان برده بودند، گفتند مرغی بدین ضعیفی از کجا به این طیران موفق شد؟! انسان با زبان حال به ایشان گفت: آنگاه که هنوز من در آشیانه عالم اَلَست بودم و به قفسِ قالب گرفتار نشده بودم، مورد ملامت شما بودم، اکنون که به پرواز آمدهام، طیران مرا بنگرید. آنان مبهوت تماشای طیران او بودند، انسان میپرد تا به سرحد لامکان میرسد! الله اکبر.
این مرغ زیبا را که برای صید به هر طرفِ کاینات فرستادند، در فضای هفت اِقلیم بگشت، آهو و صیدی که شایسته شکارش باشد ندید، در فضای هشت بهشت نیز پرواز کرد، مرغی که شایسته صید او باشد مشاهده نکرد، پروانهوار سوی وصال شمع دوید، به سوی معشوق خود طیران کرد، چون بدانجا رسید به این هستی مجازی سر فرود نیاورد، از خود به جان آمده، خواست در راه معشوق از هستی خود بگذرد تا هستی دیگر یابد، امّا چه کند که در قفس قالب به حواس چندی مُقیّد است که مزاحم پرواز اوست، نمیتواند آن را بشکند لکن چون حکم و خطاب «اِرْجِعی: برگرد» رسیده، در اضطراب است و میخواهد از قفس خارج شود، سرانجام قفس نیز به تبعیت او به اضطراب آمده از آن خارج میشود و به سوی محبوب خود طیران میکند تا به آشیان اصلی رسد.
آری خدای تبارک و تعالی برای عاشقان خود تُتُق عزّت از جمال صمدی براندازد و آنان را به هزاران لطف بنوازد، جمال صمدی به تجلّی درآید، روح پروانهوار بال و پر بگشاید، جَذَبات اشعه شمع، هستی پروانه برباید و به تحلیه صفات شمعی او را بیاراید، این نور جمال روحِ روح شود، اگر آن جان باخته شد، این جان باخته نشود، بعد از این امر تربیت به تحلیه «جَذْبَهٌ مِنْ جَذَبٰاتِ الْحَقِّ: جذبهای از جذبات الهی» است، پیامهایی دریافت میکند که هر نکته آن را به هزاران جان نمیدهد «ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّیٰ فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنیٰ فَاَوْحیٰ اِلیٰ عَبْدِهِ مٰا اَوْحیٰ… مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغیٰ: پس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا به قدر دو کمان یا نزدیکتر، آنگاه به بندهاش آنچه را وحی کردنی بود وحی فرمود … دیده منحرف نگشت و از حد در نگذشت».
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.