آشتی با خود 2008/10/25

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد دوم

آشتی‌ با خود

متفکران‌ ظاهری‌ که‌ مبدأیی‌ برای‌ هستی‌ نمی‌شناسند، سخنانشان‌ درباره‌ هدف‌ زندگی‌ از یک‌ عده‌ مفاهیم‌ بی‌اساس‌ تجاوز نمی‌کند. اینان‌ چنان‌ در ابهامات‌ غوطه‌ورند که‌ امکان‌ توصیه‌ انسان‌ها را به‌ فرا گرفتن‌ کمالات‌ و فضایل‌ روحی‌ ندارند. اما هشیاران‌ و صاحبدلان‌ اتصالاً‌ انسان‌ها را به‌ سوی‌ هدف‌ متعالی‌ سوق‌ می‌دهند.
حضرت‌ امیرالمؤ‌منین‌ (ع) در موارد بسیاری‌ نهیب‌ زده، مردم‌ را برای‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ هدف‌ والا هشدار می‌داد «اِنَّ‌ لَکُم‌ نَهایَهً‌ فَانتَهُوا اِلی‌ نَهایَتِکُم»: برای‌ شما نهایتی‌ است، بکوشید خویشتن‌ را به‌ نهایت‌ خود برسانید. مقصود از این‌ نهایت، پایان‌ زمانی‌ نیست‌ که‌ همگان‌ را از رسیدن‌ بدان‌ گریزی‌ نخواهد بود، بلکه‌ منظور تلاش‌ در جهت‌ نیل‌ به‌ هدف‌ والای‌ حیات‌ است. آن‌ بزرگوار قانون‌ کلی‌ هدف‌شناسی‌ را چنین‌ بیان‌ فرموده‌ «اِن‌ لَم‌ تَعلَم‌ مِن‌ اَینَ‌ جِئتَ‌ لَم‌ تَعلَم‌ اِلی‌ اَینَ‌ تَذ‌هَبُ»: اگر نمی‌دانی‌ که‌ از کجا آمده‌ای، نخواهی‌ دانست‌ به‌ کجا می‌روی.
انسان‌ هدفدار از چنان‌ روشنایی‌ عالی‌ برخوردار است‌ که‌ در هر لحظه‌ می‌داند چه‌ می‌کند و به‌ کجا می‌رود، گویی‌ قطب‌ نمای‌ کشتی‌ زندگیش‌ موقعیت‌ شایسته‌ او را نشان‌ می‌دهد. اما بدون‌ فعلیت‌ بعد روحی، حقیقت‌ حیات‌ شناخته‌ نخواهد شد، چرا که‌ غوطه‌ ور شدن‌ در یک‌ پدیده‌ مادی، سبب‌ احاطه‌ آن‌ پدیده‌ بر او شده، درک‌ و فهم‌ پدیده‌ برایش‌ مقدور نمی‌باشد و این‌ یک‌ قانون‌ کلی‌ است. حتی‌ آن‌ پدیده‌ قیافه‌ حقیقی‌ خود را نیز به‌ او نشان‌ نخواهد داد، این‌ است‌ معنی‌ آیه‌ شریفه‌ «یَعلَمُونَ‌ ظاهِراً‌ مِنَ‌ الحَیوهِ‌ الدُّنیا»: آنان‌ نمودی‌ از حیات‌ دنیا را می‌دانند.
سالک‌ باید در افزایش‌ مراتب‌ صفای‌ جان‌ بکوشد تا به‌ مقصود رسد. آیا روانی‌ که‌ تسلیم‌ مقتضیات‌ ارثی‌ و عوامل‌ محیطی‌ و اجتماعی‌ است‌ و حرکت‌ ذاتی‌ از خود نشان‌ نمی‌دهد، با آن‌ روانی‌ که‌ نیروهای‌ درون‌ ذاتی‌ خود را به‌ فعالیت‌ انداخته‌ و قلمرو حیات‌ را میدان‌ مسابقه‌ خیرات‌ قرار داده‌ یکی‌ است؟ «لِکُل‌ وِجهَهٌ‌ هُوَ‌ مُوَلیها فَاستَبِقُوا الخَیر‌اتِ».
آیا جانی‌ که‌ در گهواره‌ طبیعی‌ بدن‌ با عامل‌ خارج‌ از خود در حرکت‌ جبری‌ است، با آن‌ جان‌ که‌ از آن‌ رها شده‌ و به‌ تکاپوی‌ پیگیر و مستمر پرداخته، صدها بعد و استعداد از خود نشان‌ می‌دهد، یکسان‌ است؟
آیا اندیشه‌ متحرک‌ در روان‌ پویا با اندیشه‌ راکد در درون‌ جامد یکی‌ است؟ مسلماً‌ این‌ تحرک‌ و تکاپو در مسیر کمال‌ و مسابقه‌ در خیرات، ارزشمند است‌ وگرنه‌ روان‌ هر چند هم‌ متحرک‌ و پویا باشد، بدون‌ جهت‌گیری‌ الهی‌ مانند تحرک‌ و بال‌ و پر زدن‌ پرنده‌ای‌ است‌ که‌ پایش‌ به‌ زنجیر بسته‌ شده، او گمان‌ می‌کند که‌ مسافت‌ها پیموده‌ در صورتی‌ که‌ جز درجازدن‌ در پیرامون‌ حلقه‌های‌ زنجیر، کاری‌ انجام‌ نداده‌است.
جوشش‌ غرایز که‌ سطوح‌ مختلف‌ روانی‌ را تحت‌ تأثیر خود قرار می‌دهد، نیروی‌ تعقل‌ و تفکر و سایر نیروهای‌ حقیقت‌ سنج‌ را از کار می‌اندازد به‌ طوری‌ که‌ سود حاصله‌ از آن‌ غرایز را تفسیر کننده‌ اصلی‌ حیات‌ تلقی‌ می‌کند! چنین‌ سود و لذت‌ محدود همواره‌ توأم‌ با خساراتی‌ است، ولی‌ چشمگیر بودن‌ آنها مانع‌ از آن‌ است‌ که‌ انسان‌ در ارزیابی‌ غرایز و فعالیت‌های‌ آنها راه‌ منطقی‌ در پیش‌ گیرد. انسان‌ اگر این‌ شناخت‌های‌ محدود را به‌ عنوان‌ معرفتی‌ شایسته‌ به‌ جامعه‌ تحویل‌ دهد، جامعه‌ را می‌فریبد.
علت‌ اصلی‌ همه‌ سیه‌روزی‌ها جز گم‌ شدن‌ حقیقت‌ عالی‌ حیات‌ و دلخوشی‌ به‌ زرق‌ و برق‌ دنیا چیز دیگر نیست. این‌ همه‌ پیشرفت‌های‌ ظاهری‌ بشر، علاوه‌ بر این‌ که‌ تاکنون‌ دردی‌ از دردهای‌ باطنی‌ جامعه‌ را درمان‌ نکرده، دردهای‌ دیگری‌ را نیز بر آن‌ افزوده‌است.
آری‌ بدون‌ فعلیت‌ بُعد روحی، حقیقت‌ حیات‌ انسانی‌ شناخته‌ نخواهد شد. اما با شکوفایی‌ آن، حیات‌ چنان‌ روشنایی‌ می‌یابد که‌ می‌تواند مبدأ حرکت‌ و مسیر و مقصد را تعیین‌ نماید. آنگاه‌ همه‌ معرفت‌ها و شناخت‌های‌ آمیخته‌ با تاریکی‌ها از راه‌ حواس، با ارزیابی‌ صحیح‌ در حیات‌ انسانی، استخدام‌ شده‌ کار منطقی‌ خود را انجام‌ می‌دهد، چه‌ بعد روحی‌ یک‌ روشنایی‌ عام‌ بر همه‌ معلومات‌ و معارف‌ انسان‌ می‌اندازد و از فریبکاری‌ آنها جلوگیری‌ می‌کند.
انسان‌ باید به‌ واسطه‌ تزکیه‌ و تصفیه‌ بر آگاهی‌های‌ ظاهری‌ و باطنی، مادی‌ و معنوی‌ خویش‌ بیفزاید و این‌ حقیقت‌ را بپذیرد که‌ وجود یک‌ نقطه‌ تاریک‌ درونی‌ ممکن‌ است‌ همه‌ نیروهای‌ باطنی‌ او را مختل‌ گرداند. البته‌ رعایت‌ این‌ قانون‌ الهی‌ کار آسانی‌ نبوده‌ و در توان‌ هر کسی‌ نیست. در قبال‌ این‌ مشکل، سالک‌ نباید به‌ علت‌ نقص‌ آگاهی‌ و وجود نقاط‌ تاریک‌ بسیار، از حرکت‌ در مسیر حق‌ امتناع‌ ورزد، بلکه‌ برای‌ جبران‌ این‌ نقیصه‌ باید از آن‌ روشنایی‌محدود که‌ در خویشتن‌ سراغ‌ دارد، حداکثر استفاده‌ را بنماید و در تقلیل‌ تاریکی‌ها و افزایش‌ مراتب‌ روشنایی‌ بکوشد.
باید دانست‌ که‌ ارتباط‌ انسان‌ با فعالیت‌های‌ روانی‌ یا حضوری‌ است‌ و یا شبه‌ حضوری. بنابراین‌ بدون‌ تحمل‌ ریاضت، نمی‌توان‌ به‌ همه‌ چون‌ و چراهای‌ آن‌ پاسخ‌ نهایی‌ داد، و نیز باید پذیرفت‌ که‌ این‌ ناتوانی‌ موجب‌ رکود و سکون‌ زندگی‌ نمی‌گردد. آیا تاکنون‌ این‌ ناتوانی‌ توانسته‌ است‌ انسان‌ها را از تعقل‌ و تفکر درباره‌ حقایق‌ باز دارد؟ نه‌ هرگز. آیا این‌ ناتوانی‌ چنان‌ بوده‌ که‌ انسان‌ را از نفوذ به‌ حیات‌ طبیعی‌ محض‌ مانع‌ گردد؟ نه‌ هرگز.
طالبان‌ حقیقی‌ از کاوش‌ درباره‌ حقایق‌ که‌ گاهی‌ غیر قابل‌ نفوذ می‌نماید، خسته‌ و نومید نشده‌ و فارغ‌ ننشسته‌اند. آنان‌ اگر موفق‌ نشدند که‌ پرده‌ از چهره‌ مطلوب‌ حقایق‌ بردارند، اما توانسته‌اند ابعاد و چهره‌های‌ دیگر آنها را مورد شناسایی‌ خود قرار دهند. این‌ نیز یکی‌ دیگر از جلوه‌های‌ حکمت‌ الهی‌ است‌ که‌ انسان‌ را با اراده‌ جد‌ی‌ به‌ کاوش‌های‌ پی‌ گیر و مستمر وادار نموده‌ به‌ شناخت‌ زوایا و اعماق‌ آن‌ حقایق‌ رهسپار می‌سازد تا شهود و فهم‌ برین‌ آنها را برانگیزاند و با آن‌ شهود و فهم، به‌ نقطه‌ اعلای‌ معرفت‌ که‌ شناسایی‌ روح‌ است، صعود نماید. این‌ علم‌ و آگاهی‌ والا و فوق‌ العاده‌ سازنده‌ همان‌ است‌ که‌ قرآن‌ می‌فرماید «وَ‌ ما اُوتیتُم‌ مِنَ‌ العِلمِ‌ اِ‌لا‌ قَلیلاً» که‌ اندکی‌ از آن‌ علم‌ به‌ سبب‌ رعایت‌ قانون‌ الهی، ابواب‌ حکمت‌ را به‌ روی‌ انسان‌ گشوده، او را با اسرار الهی‌ آشنا می‌سازد. آری‌ روانشناسی‌ اسلامی، حرکت‌ الهی‌ را که‌ نیل‌ به‌ وصال‌ است، عالی‌ترین‌ امتیاز بشر می‌داند. تحقق‌ این‌ امتیاز در روان‌های‌ سالم‌ و تعلیم‌ یافتگان‌ مکتب‌ اولیاء امکان‌پذیر است.
ای‌ سالکین‌ طریق‌ حق! اگر این‌ مقصد متعالی‌ آرزو و تمنای‌ شماست، بیائید به‌ خود رحم‌ کنید و با استمداد از حق‌ و درخواست‌ توفیق‌ از او، خود را با ذات‌ خود آشتی‌ دهید؛ منِ‌ حقیقی‌ را دریابید و در حد کمال‌ از علم‌ حضوری‌ برخوردار شوید. علم‌ حضوری‌ را سه‌ مرحله‌ است:
مرحله‌ اول‌ – معلومات‌ ذاتی‌ آن‌ مبهم‌ است، این‌ مرحله‌ از علم‌ حضوری‌ یک‌ اطلاع‌ خام‌ و نارسا است‌ و صاحب‌ آن‌ از مراحل‌ عالی‌تر اطلاعی‌ ندارد. توقف‌ در مرحله‌ اول‌ این‌ علم‌ سودی‌ ندهد، هر چند متوقفین‌ در این‌ مرحله‌ پندارند که‌ کامیاب‌ گردیده‌اند.
مرحله‌ دوم‌ – دریافت‌ ذات‌ «من» است‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حقیقت‌ اداره‌ کننده‌ حیات‌ آدمی‌ در پهنه‌ طبیعت‌ و روابط‌ متنوع. این‌ دریافت‌ روشن، انسان‌ را از نوسانات‌ در تصادفات‌ وحرکات‌ و سکنات‌ بی‌پایه‌ نجات‌ می‌دهد.
مرحله‌ سوم‌ – بروز استقلال‌ «من» در برابر «جز من» است. بدون‌ رسیدن‌ به‌ این‌ استقلال، اگر چه‌ انسان‌ از فعالیت‌ها و نیروهای‌ درونی‌ برخوردار باشد، کاری‌ از پیش‌ نخواهد برد.
هر متفکری‌ که‌ بدون‌ تحقق‌ این‌ استقلال‌ درباره‌ جهان‌ بینی‌ اظهار نظر نماید، نه‌ خود می‌فهمد چه‌ واقعیتی‌ را درک‌ کرده‌ و نه‌ توان‌ تفهیم‌ چیزی‌ از جهان‌ بینی‌ را برای‌ دیگران‌ دارد. در این‌ حال، حتی‌ هرگونه‌ احساس‌ اختیار نیز نوعی‌ احساس‌ فریبنده‌است‌ که‌ تنها شایسته‌ صیقلی‌ کردن‌ حلقه‌های‌ زنجیر عامل‌ جبر است. در فقدان‌ این‌ استقلال، سرنوشت‌ امور انسان‌ در دست‌ تمایلات‌ بی‌پایه‌ است‌ و برای‌ انسان‌ بی‌خبر از خویشتن، تعیین‌ کننده‌ جایگاه‌ «من» یا روح‌ و روان‌ او، محیط‌ اجتماع‌ است.
اما در بروز این‌ استقلال، به‌ جای‌ آن‌ که‌ انسان‌ لوحه‌ای‌ زیردست‌ نقاش‌ عوامل‌ طبیعی‌ و نوع‌ انسان‌ها گردد، خود نقاش‌ زبردستی‌ است‌ که‌ نقش‌ مشیت‌ الهی‌ را روی‌ طبیعت‌ و انسان‌ها ترسیم‌ می‌نماید. شخصیت‌های‌ بزرگ، آن‌ سالکین‌ الهی‌ هستند که‌ مراحل‌ من‌ را با ارادت‌ تمام‌ طی‌ کرده‌ و با نیل‌ به‌ حقیقت، در جاذبه‌ عشق‌ الهی‌ قرار گرفته‌اند، از آن‌ پس‌ گرداننده‌ آنها عشق‌ است.
آری‌ شناخت‌هایی‌ که‌ به‌ انگیزه‌ و تحریک‌ عشق‌ به‌ وجود آمده‌اند، به‌ استدلال‌های‌ منطقی‌ معمولی‌ در محاسبه‌ کیفیت‌ها و کمیت‌ها و روابط‌ قضایای‌ جاریه‌ در جهان‌ هستی‌ به‌ دیده‌ حقارت‌ و بی‌نیازی‌ می‌نگرند، همچون‌ آفتاب‌ به‌ روشنی‌ یک‌ چراغ. چه، روشنایی‌ عشق‌ مانند روشنایی‌ اصیل‌ آفتاب‌ است‌ که‌ هم‌ خود و هم‌ آنچه‌ را که‌ در مسیر اشعه‌ او واقعند، روشن‌ می‌سازد و زیبائی‌های‌ حقیقی‌ را آشکار می‌نماید آن‌ زیبایی، نمودی‌ است‌ نگارین‌ و شفاف‌ که‌ بر روی‌ کمالات‌ کشیده‌ می‌شود.
درود بر عاشقان‌ جمال‌ و کمال‌ که‌ نقاش‌ ازلی‌ آن‌ نور نگارین‌ و شفاف‌ را بر روی‌ کمالات‌ آنها ترسیم‌ نموده‌ و با زیورهای‌ الهی‌ آنها را بیاراست.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.