حزن 2008/10/09
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد دوم
حزن
حزن، تألم نفس است از فقد محبوبی یا از فوت مطلوبی، و سبب آن حرص است بر مقتضیات جسمانی و شهوات بدنی و حسرت بر فقدان و فوت آن. البته این حالت کسی راست که بقای محسوسات و لذات را ممکن داند و وصول به جملگی مطالب و مقاصد تحتتصرف را ناممتنع شمرد.
شخص مبتلا به مرض حزن اگر بر سر عقل آید و شرط انصاف نگهدارد، داند که عالم جسمانیات را ثبات و بقایی نباشد بلکه باقی و ثابت، امورِ عالَمِ عقل است. پس طمع بر محال نکرده از فوت اندوهگین نشود و بر تحصیل مطلوبات کمالی همت خویش گمارد. در این حال دیگر متأسف و متألم از فقد و زوال محبوب مادی نگردد، به امنی رسد بی فزع و خرمی یابد بیجزع و مسرتی حاصل کند بیحسرت و ثمره یقینی یابد بیحیرت، والا اسیر حزن و المی شود بیانتها و هیچ گاه از فقد مطلوبی و فوت محبوبی خالی نماند.
اقتدأ بر عادت و اخلاق جمیله آن است که سالک الی الله به موجود خشنود شود و به مفقود تأسف ننماید. در اصناف خلق و اختلاف خواستهها و معاش ایشان تأمل کند که هریک به نصیب و قسمت خویش تا حدی راضی و خشنود است «کُلُّ حِزبٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ». اگر طالب فضیلت همین سنت و طریق را برگزیده از پیروی مناهج و تحصیل منافع کمالی به سرور و لذات برنگردد، برتر از آن جماعتی است که به قید جهالت و بند ضلالت گرفتارند. چه او محق است و ایشان مُبطل، او مُصیب است و ایشان مخطی، او صحیح و سلیم و ایشان سقیم و شقی، بلکه او ولی خدا و ایشان اعدای او «اَلا اِنَّ اَولِیأَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ».
حزن حالتی است که مردم آن را به سوء اختیار خود ایجاد کنند. دلیل انحراف صاحب حزن از امور طبیعی، فقدان رغبت و نومیدی از مطلوب خویش است. اگر کسی به نظر حکمت در اسباب حزن تأمل کند، دریابد که حزن نه ضروری است نه طبیعی، و محزون سرانجام به حالت طبیعی بازگشته سکون و سَلوَت یابد. چنان که مبتلایان به مصیبت عزیزان و دوستان که حزنی فزون از حد بر ایشان عارض شده، بعد از گذشت اندک مدتی به نشاط و فرح آمده و به کلی آن را فراموش کردهاند. همچنین کسانی که به فقد مال و مِلک روزی چند به اندوه و غم گرفتار شدهاند، کمی بعد ناراحتی ایشان به آرامش و تسلی خاطر تبدیل گشته است.
کمترین مراتب شکرگزاری آن است که امانت الهی را با خشنودی و خوشدلی به خدا داده در اجابت شتاب نمایند، خاصه آنجا که مُعِر افضل دادهها بگذارد و اخس را بستاند. مراد از افضل، نفس و عقل است که نه دست متعرضان بدان رسد و نه سرکشان و زورمندان را بر آن طمع شرکت افتد و در اخذ اخس، هم رعایت جانب ماست و هم حفظ عدالت در میان همنوعان ما، لذا نباید از فقدان چیزی محزون شویم.یکی از بزرگان فرماید: اگر دنیا را یک عیب بیش نبود که عاریتی است، شایسته است که شخص باهمت بدان التفات ننماید، چنان که ارباب همت از به عاریت گرفتن تجملات آن ننگ دارند. از حکیمی پرسیدند سبب فرط نشاط و قلت حزن تو چیست؟ فرمود: من بر چیزی دل ننهم تا از مفقود شدن آن اندوهگین شوم.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.