سعادت حقیقی 2008/07/09

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد دوم

سعادت‌ حقیقی‌

هر فعلی‌ را غایت‌ و غرضی‌ است‌ و هدف‌ از تکمیل‌ نفس‌ انسانی، سعادت‌ محض‌ است. اولی‌ است‌ که‌ بر ماهیت‌ سعادت‌ محض‌ اشارتی‌ شود تا شوقی‌ در طالب‌ بر تحصیل‌ کمال‌ پدید آید؛ هرچه‌ این‌ شوق‌ رحمانی‌ بیشتر، حرکت‌ طالب‌ به‌ سوی‌ مطلوب‌ سریعتر.

تصور و تفکر مقدم‌ است‌ بر عمل، و عمل‌ بی‌ تفکر ضایع‌ ماند. چنان‌ که‌ صانع‌ تا نخست‌ تصور مصنوع‌ نکند فکر را در کیفیت‌ عمل‌ صرف‌ ننماید و اگر عمل‌ را تماماً‌ به‌ خاطر نیاورد، آغاز به‌ آن‌ نکند و اگر عمل‌ به‌ اتمام‌ نرسد، مصنوع‌ مثمرثمر نشود. بنابراین‌ بدون‌ تصور و تفکر سعادت‌ محض، اندیشه‌ تحصیل‌ کمال‌ در خیال‌ انسان‌ ننشیند و چون‌ تحصیل‌ کمال‌ میسر نشود، سعادت‌ محض‌ وی‌ را نصیب‌ نگردد.

برخی‌ افراد که‌ لذات‌ مادی‌ و شهوات‌ نفسانی‌ در مذاق‌ تصور ایشان‌ جای‌ گرفته، آن‌ را سعادت‌ تام‌ پندارند، غافلند از این‌ که‌ لذات‌ مادی‌ دفع‌ اَلَم‌اند. چه‌ بدن‌ از طبایع‌ متضاد‌ مانند گرم‌ و سرد و تر و خشک‌ مرکب‌ شده‌ و غلبه‌ یکی‌ از این‌ اضداد بر بقیه، موجب‌ انحلال‌ ترکیب‌ است‌ و اخذ لذات‌ مادی‌ برای‌ رفع‌ آن‌ حالت‌ است. پس‌ علاج‌ مرض‌ و راحتی‌ از الم، غایت‌ مطلوب‌ و سعادت‌ محض‌ نباشد، سعادت‌ محض‌ آن‌ است‌ که‌ او را هیچ‌ رنجی‌ و المی‌ نبوده‌ و به‌ مداوا نیازی‌ نیفتد. اما جمعی‌ که‌ عقول‌ ایشان‌ از تصور و ادراک‌ این‌ معانی‌ قاصر بود، حکم‌ به‌ بطلان‌ بشر بعد از تلاشی‌ پیکر و تفرق‌ اجزأ نمودند و از امر معاد غافل‌ مانده، بر کسب‌ لذات‌ مادی‌ و شهوات‌ نفسانی‌ همت‌ گماشتند، خطیر باقی‌ دادند و حقیر فانی‌ خریدند.

بشر را به‌ جهت‌ امکان‌ فضیلت، مناسبت‌ با ملائکه‌ کرام‌ است‌ و به‌ جهت‌ رذیلت، مشارکت‌ با بهایم. لذا از جهت‌ اعطأ حواس‌ و قوای‌ باطنی‌ که‌ علل‌ اخذ کمالاتند، واجب‌ است‌ بر او که‌ آن‌ حواس‌ و قوا را تقویت‌ کرده، دل‌ خویش‌ را صیقل‌ دهد و کسب‌ فضایل‌ نماید، پس‌ در کمال‌ حال‌ روحانی‌ به‌ عالم‌ علوی‌ انتقال‌ یابد. مراد از عالم‌ عُلوی‌ و سُفلی‌ نه‌ عُلو و سفلِ‌ مکانی‌ است‌ به‌ حسب‌ حس، بلکه‌ هرچه‌ محسوس‌ شود اسفل‌ است‌ اگرچه‌ در مکان‌ اعلی‌ باشد و هرچه‌ معقول‌ بود، اعلی‌ است‌ اگرچه‌ در مکان‌ اسفل‌ تعقل‌ او کنند.

اطلاق‌ اسم‌ سعید بر بشر در این‌ عالم‌ مشروط‌ است‌ به‌ اجتماع‌ دو فضیلت: اول‌ – حصول‌ عللی‌ که‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ ابدی‌ او را نافع‌ باشد. دوم‌ ـ مطالعه‌ حقایق‌ و استفاضه‌ ازعلویات‌ در اثنای‌ اشتغال‌ به‌ امور مادی. این‌ مرتبه‌ اول‌ از مراتب‌ سعادت‌ کمالی‌ است، و چون‌ به‌ عالم‌ دیگر انتقال‌ یابد، از سعادت‌ بدنی‌ بی‌ نیاز شده‌ به‌ انوار جلال‌ و جمال‌ حق‌ آراسته‌ گردد.

اصحاب‌ مرتبه‌ اول‌ را دو مقام‌ است: اول‌ مقام‌ ادنی‌ که‌ جماعتی‌ در مرتبه‌ جسمانیت‌ باشند و از عالم‌ علویات‌ استفاضه‌ نمایند. دوم‌ مقام‌ اقصی‌ که‌ گروهی‌ در مرتبه‌ روحانیت‌ باشند و فضایل‌ علویات‌ بالفعل‌ در ایشان‌ حاصل‌ آید. البته‌ این‌ سعادت‌ ناقص‌ است‌ مگر این‌ که‌ در مقام‌ تسلیم‌ تا حد‌ی‌ از سعادت‌ کمالی‌ برخوردار گردند، که‌ هرچه‌ آن‌ ریاضت‌ و سلم‌ ارتقأ یابد، بهره‌ آنان‌ از آثار علویات‌ و سعادت‌ کمالی‌ بالاتر شود و چون‌ به‌ عالم‌ دیگر انتقال‌ یابند، از استناره‌ انوار الهی‌ و استفاضه‌ از آثار نامتناهی‌ به‌ سعادت‌ مطلقیه‌ نایل‌ گردند.

اما بهایم‌ صفتان‌ در معرض‌ کمالات‌ مذکور نیامده‌ به‌ خساست‌ نفس‌ و دنائت‌ همت‌ از آن‌ اعراض‌ کرده‌اند، در حالی‌ که‌ در هر صفت‌ به‌ قدر استعداد فطری‌ که‌ از موهبت‌ ازلی‌ یافته‌اند، می‌توانند به‌ کمال‌ خویش‌ رسند. این‌ گروه‌ را نیز طریق‌ کمال‌ و سعادت‌ گشوده‌اند و به‌ چندین‌ ترغیب‌ و تهدید به‌ آن‌ دعوت‌ کرده‌ اسباب‌ و علل‌ آن‌ را میسر نموده‌اند، لیکن‌ ایشان‌ با اهمال‌ ورزی‌ ضد حقیقت‌ را شعار خود ساخته، قوای‌ شریفه‌ را در امور دنیه‌ مصروف‌ داشته‌اند. بدینسان‌ این‌ گروه‌ هرگز به‌ سعادت‌ کمالی‌ نرسند، زیرا انعام‌ را به‌ مجاورت‌ علویات‌ و مقدسات‌ و در وصول‌ به‌ سعادت‌ اشرف، راهی‌ نیست.

پس‌ سعادت‌ انسان‌ را دو مرتبه‌ است: اول‌ – از شائبه‌ آلام‌ و حسرات‌ خلاصی‌ نباشد، چه‌ از جهت‌ محرومیت‌ از درجات‌ بالاتر و چه‌ از بابت‌ اشتغال‌ به‌ ظواهر فریبنده‌ طبیعی‌ و حسی. دوم‌ – بعد از انتقال‌ به‌ عالم‌ علوی‌ و نیل‌ به‌ مقام‌ وصال، دیگر نه‌ به‌ فراق‌ محبوب‌ مبتلا شود و نه‌ بر فوت‌ مطلوب‌ حسرت‌ خورد.

عارف‌ کامل‌ خلاصی‌ و نجات‌ از دنیات‌ را بزرگترین‌ عطیت‌ شمرد، و جملگی‌ محسوسات‌ دنیوی‌ را بر خود وبالی‌ داند. اگر اندک‌ تصرفی‌ در مواد فانی‌ کند، به‌ حسب‌ ضرورت‌ باشد که‌ او را در انحلال‌ و ازاله‌ آن‌ نه‌ مجالی‌ باشد و نه‌ اختیاری. پس، از او چیزی‌ به‌ خلاف‌ مقتضای‌ اراده‌ و مشیت‌ باریتعالی‌ صادر نشود و مکر طبیعت‌ و مخالفت‌ نفس‌ در وی‌ اثری‌ نکند.

مرتبه‌ اول‌ از مراتب‌ فضایل‌ که‌ آن‌ را سعادت‌ خوانده‌اند، این‌ است‌ که‌ تصرف‌ انسان‌ در احوال‌ محسوسات‌ از حد‌ تعادل‌ نگذرد، این‌ نزدیکتر است‌ به‌ هدف‌ زیرا که‌ امور او متوجه‌ به‌ تدبیری‌ است، و هرچند آمیخته‌ به‌ تصرف‌ در محسوسات‌ باشد لیکن‌ از دایره‌ تفکر قدم‌ بیرون‌ننهد.

در مرتبه‌ دوم‌ تمام‌ اراده‌ و همت‌ خود را در کسب‌ فضایل‌ صرف‌ کند و به‌ مقتضای‌ حسی‌ توجهی‌ ننماید مگر در مقام‌ اضطرار. مراتب‌ این‌ طریق‌ بسیار است‌ و آخرین‌ مرتبه‌ آن، فضیلت‌ الهیه‌ محض‌ است‌ که‌ در آن‌ حال‌ نه‌ او را التفاتی‌ افتد به‌ منظری‌ و نه‌ نظر بر آینده‌ و نه‌ بر مشایعت‌ گذشته‌ و نه‌ خوف‌ از حالی‌ و نه‌ شوق‌ و شعف‌ به‌ چیزی‌ و نه‌ رغبت‌ به‌ حظی‌ از حظوظ‌ جسمانی‌ یا نفسانی. تصرف‌ او در آخرین‌ مرتبه‌ فضایل‌ بوده‌ و همت‌ او به‌ امور الهی‌ شود بی‌ انتظار عوضی‌ و تمام‌ افعال‌ و اعمال‌ او تنها به‌ رضای‌ حق‌ باشد.

حضرت‌ خالق‌ بی‌چون، گوهر قیمتی‌ در گنجینه‌ طینت‌ بشر به‌ ودیعت‌ نهاده‌ و آئینه‌ گیتی‌ نمایی‌ در او به‌ کار گرفته‌ که‌ مدار سپهر کمال‌ است‌ و مرکز دایره‌ اعمال، مرآت‌ صور معالم‌ است‌ و سرچشمه‌ انهار مکارم، و مقر‌ شمع‌ دین‌ است‌ و صدف‌ گوهر یقین.

چنان‌ که‌ آئینه‌ از بخار و امثال‌ آن‌ تیره‌ می‌شود، جوهر دل‌ نیز به‌ سبب‌ نفس‌ سر به‌ هوا و غلبه‌ حب‌ دنیای‌ بی‌بقأ رنگ‌ گیرد و از کثرت‌ استعمال‌ به‌ لهو و لعب‌ و ارتکاب‌ معاصی‌ و مناهی‌ تیرگی‌ پذیرد، و از پذیرش‌ صور حقایق‌ و ادراک‌ اشعه‌ انوار حق‌ باز مانَد و صلاح‌ خود را از فساد نشناسد، مهم‌ عقبی‌ را سهل‌ و خرد شمرده‌ و کار دنیا را بزرگ‌ و عظیم‌ انگارد. این‌ حالت‌ را دو مرتبه‌ است:

یکی‌ آن‌ که‌ سپاه‌ زنگ‌ معاصی‌ هنوز کشور دل‌ را به‌ طور کامل‌ مسخر ننموده‌ و نفوذ معصیت، مرآت‌ دل‌ را از قابلیت‌ جلا نینداخته، می‌توان‌ ویرانی‌ آن‌ را به‌ معماری‌ توبه‌ و پشیمانی، تعمیر نمود و تیرگی‌ آن‌ را زدود.

مرتبه‌ دیگر آن‌ که‌ کثرت‌ کدورات‌ به‌ حد‌ی‌ رسد و زنگ‌ معاصی‌ به‌ قدری‌ روی‌ هم‌ نشیند که‌ مرآت‌ دل‌ را دیگر مجال‌ انجلأ نماند، پند و اندرز را در وی‌ اثری‌ نباشد و از تراکم‌ دود عصیان، چراغ‌ ایمان‌ رو به‌ خاموشی‌ نهد و ظلمت‌ کفر درون‌ دل‌ را فرا گیرد. در این‌ وقت‌ آیه‌ شریفه‌ «اِنَّ‌ الَّذینَ‌ کَفَرُوا سَو‌أٌ‌ عَلَیهِم‌ ءَ‌اَنذَرتَهُم‌ اَم‌ لَم‌ تُنذِر‌هُم‌ لا‌ یُؤمِنُونَ» بر صاحب‌ این‌ دل، صادق‌ و تمثیل‌ آیه‌ کریمه‌ «خَتَمَ‌ اللهُ‌ عَلی‌ قُلُوبِهِم‌ وَ‌ عَلی‌ سَمعِهِم‌ وَ‌ عَلی‌ اَبصارِ‌هِم‌ غِشاوَهٌ‌ وَ‌ لَهُم‌ عَذ‌ابٌ‌ عَظیمٌ» در حال‌ او موافق‌ آید.

بالاترین‌ مرتبه‌ فضیلت‌ آن‌ است‌ که‌ افعال‌ سالک‌ الی‌ الله‌ همه‌ الهی‌ محض‌ باشد. چه‌ فعل‌ الهی‌ محض، خیر محض‌ است‌ که‌ فاعلش‌ از برای‌ غرضی‌ نکند جز رضای‌ دوست. خیر محض‌ غایتی‌ است‌ لذاته‌ مطلوب، و چنین‌ فعل‌ صادر شود از عقل‌ سلیم‌ که‌ دیگرِ‌ انگیزه‌ها وتمناها جمله‌ در او منتفی‌ و ناچیز شوند، مانند خواسته‌های‌ طبیعت‌ بدنی‌ و عوارض‌ نفس‌ بهیمی‌ و سبعی‌ و عوارض‌ تخیلاتی‌ ناشی‌ از آنها، پس‌ فعل‌ سالک‌ در این‌ حال‌ خیرمحض‌ و حکمت‌ ناب‌ است. فعل‌ صاحب‌ عقل‌ سلیم‌ نه‌ برای‌ جذب‌ نفعی‌ است‌ و نه‌ برای‌ دفع‌ ضرری‌ و نه‌ به‌ جهت‌ مباهاتی‌ و نه‌ طلب‌ ریاستی، این‌ است‌ منتهای‌ سعادت. تا کسی‌ جملگی‌ عوارض‌ نفسانی‌ و اراده‌ و همت‌ غیر الهی‌ را ترک‌ نکند به‌ سعادت‌ حقیقی‌ نرسد.

تا اندرون‌ سالک‌ از شعار الهی‌ و حکمت‌ نامتناهی‌ مملو نشود به‌ سعادت‌ نرسد، این‌ آکندگی‌ بعد از پاک‌ و صاف‌ گشتن‌ از امور طبیعی‌ است. کسانی‌ که‌ همت‌ خود را تنها بر اصلاح‌ بعضی‌ قوا مصروف‌ دارند به‌ سعادت‌ حقیقی‌ نرسند، چنان‌ که‌ معتدل‌ شدن‌ یک‌ روز، دلیل‌ بر بازگشت‌ موسم‌ اعتدال‌ نباشد. پس‌ طریق‌ طالب‌ سعادت‌ آن‌ است‌ که‌ طلب‌ لذتی‌ کند که‌ در سیرت‌ حکمت‌ باشد، و آن‌ سیرت‌ برای‌ او دائم‌ و ثابت‌ شود تا سعادت‌ او را زوالی‌ و انتقالی‌ نباشد.

عارف‌ کامل‌ ممکن‌ است‌ در مصائب‌ و مِحَن‌ شریک‌ دیگران‌ باشد، لیکن‌ این‌ احوال‌ او را ذلیل‌ و شکسته‌ نگرداند و به‌ مشقت‌ غیررحمانی‌ که‌ دیگران‌ را رسد، مبتلا نشود. چه‌ او مانند ایشان‌ مستعد آن‌ تأثرات‌ نبوده‌ بی‌صبری‌ از او صادر نشود، اگر به‌ مصائب‌ و آلام‌ حضرت‌ ایوب‌ علیه‌ السلام‌ نیز گرفتار و امتحان‌ شود، از جهت‌ محافظت‌ و شجاعت‌ و صبر و ثبات‌ قدمی‌ که‌ او را در وثوق‌ به‌ سعادت‌ حقیقی‌ ملکه‌ شده، از حد‌ سعادت‌ مایل‌ نگردد.

کسانی‌ که‌ دارای‌ این‌ فضایل‌ نباشند، اگر بخواهند خود را شبیه‌ به‌ اهل‌ سعادت‌ نمایند به‌ ظاهر خویشتن‌ را به‌ صبر و تحمل‌ وادارند، لیکن‌ در باطن‌ متأ‌لم‌ و مضطرب‌ شوند و عاقبت‌ حرکات‌ و رفتار و اعمال‌ نامناسب‌ و غیرمشروع‌ از ایشان‌ صادر گردد. مَثَل‌ حرکات‌ و افعال‌ ایشان، مَثَل‌ حرکات‌ و افعال‌ عضو فلج‌ را مانَد که‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ اطاعت‌ از علت، چون‌ تحریک‌ به‌ جانبی‌ کنند، حرکت‌ آن‌ به‌ جانب‌ دیگر شود. همچنین‌ اگر نفس‌ سالک‌ ریاضت‌ کشیده‌ نباشد، از تجاوز حد اعتدال‌ و میل‌ به‌ طرف‌ افراط‌ و تفریط‌ ایمن‌ نشود. صاحب‌ این‌ نفس‌ هنوز به‌ مرتبه‌ سعادت‌ نرسیده، چنان‌ که‌ بزرگان‌ فرموده‌اند: سعادت‌ حقیقی‌ هر کسی‌ در ثبوت‌ کمالات‌ لایتغیر اوست.

چه‌ بسا کسی‌ سعادتمندترین‌ خلق‌ باشد و چون‌ به‌ مصائب‌ و آلام‌ و مشقات‌ عظیم‌ گرفتار آید و با این‌ حال‌ از دنیا رود، عده‌ای‌ از مردم‌ او را سعید نشمرند! این‌ عقیده‌ بسی‌ غیر معقول‌ است‌ زیرا هر حالی‌ که‌ به‌ عارف‌ سعید عارض‌ شود، بهترین‌ فعل‌ مناسب‌ آن‌ حال‌ راایثار کند مانند صبر در شدت، سخا در ثروت‌ و حسن‌ تحمل‌ در فاقه. چه‌ صبر به‌ مصائب‌ و وقایع‌ صعب، اگر نه‌ از جهت‌ عدم‌ احساس‌ و نقص‌ فهم، که‌ از غایت‌ شهامت‌ نفس‌ و بلند همتی‌ باشد، نیکوترین‌ سیرت‌ است. پس‌ او در همه‌ این‌ احوال‌ سعید باشد، بلکه‌ سیرت‌ او اقتضای‌ مزید سعادت‌ کند و اشراقات‌ باطنی‌ او را افزون‌تر گرداند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.