کمال نفس ناطقه 2008/07/07
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد دوم
کمال نفس ناطقه
هر موجودی از بدو آفرینش برای رسیدن به کمال مطلوب همواره در تکاپو است، این قانون کلی در موجودات ذیشعور عمومیت دارد. گاهی ممکن است در نتیجه حرکات جزیی و اصطکاک با مانعی، وقفهای حاصل آید و آن موجود را چندی از مسیر مستقیم خود باز داشته تا حدی تنزل مقام یابد. اما در نوع و حرکات کلی هیچگونه مانع و اصطکاکی وجود ندارد، زیرا خیر و صلاح کلی جاری از منبع فیض رحمانی بر صلاح و خیر جزیی اختیاری موجودات، غالب است. بنابراین در سیر کلی عالم هیچ نوع تعطیل و وقفه نبوده، همه موجودات تحت سیطره حرکت کلی قرار گرفتهاند.
هر نوعی از لحاظ مراتب افراد خود دارای دو نقطه یا دو حد است: یکی در طرف پائین، متصل به فرد عالی نوع سابق و دیگری در طرف بالا متصل به فرد پائین نوع بالاتر. بنابراین تمام افراد انواع موجودات، سلسله ممتدی را تشکیل میدهند که در عالم تکوین از هیولی آغاز میگردد.
بین کمالات افراد نوع انسان، تمایز و تفاوت بیشمار است به گونهای که میتوان بین دو فرد امتیاز نوعی و جوهری تصور کرد؛ به طوری که با وجود تشابه ظاهری دو انسان، در صحنه آزمایش یکی حقیقتاً انسان و دیگری در ردیف حیوانات محسوب میشود. اما در بین انواع پائین دست انسان، علیرغم افزونی عده، تفاوت چندانی بین افراد همنوع وجود ندارد. در حیوانات تفاوت زیادی در حس و حرکت و عمل آنها نیست، تمایزشان بیشتر در ضخامت جثه و توانایی جسمی است نه در شعور و ادراک. این تفاوت در نباتات کمتر است و در جمادات به حداقل رسیده، تمایز و تفاوت آنها در تقاضا و نظریات بشر است که به یک سنگ قدر و قیمت بیشتر نهد و بر دیگری کمتر. خالق متعال در نهاد هریک از افراد انواع جمادات،طبیعت و خواصی نهاده که بر سلسله مرتبی واقعند و آن آثار و خواص را برای نظم و مصالح خود و عالم بروز میدهند.
این موجودات تکوینی با طبایع و خواص نهادین خود تماماً با فصیحترین بیانی از وجود قادری حکیم، حکایت کنند. چشم باطنی و گوش حقیقی لازم است که آن مصالح و خصوصیات را ببیند و آن نغمات روح افزا و دلارا را بشنود.
ساختمان وجود انسان، ظاهری دارد و باطنی، ظاهر را انسان محسوس گویند و باطن را انسان معقول. ساختمان ظاهری انسان از سنخ عناصر سازنده ساختمان جسمی موجودات پائین دست است، نهایت آن که نسبت ترکیب عناصر در او از حیث کیفیت دارای امتیازات خاصی است واِلا از حیث صورت ظاهر با حیوانات فرقی ندارد. اصل امتیازات گوناگون انسان مربوط به ساختمان و جهات باطنی او است که به مراتب بیشتر و برتر از امتیازات ظاهری او میباشد، به خصوص امتیازات اختصاصی او. چه هر موجودی را خاصیتی است نفیس یا خسیس، لطیف یا کثیف که تعین و تحقق ماهیت او مستلزم آن خاصیت است. علاوه بر آن چه بسا او را خواص و آثار و افعالی باشد که غیر او نیز در آنها شریک باشد.
آدمی را خاصیتی است که بدان ممتاز است از سایر موجودات، و نیز دارای اعمال و قوای دیگری است که در بعضی از آنها، انواع حیوانات و در برخی، اصناف نباتات و در بعضی دیگر اجسام با او شریکند. اما خاصیت اختصاصی او، نطق است و به آن جهت او را ناطق گویند و آن نه نطق بالفعل لفظی ظاهری، بلکه قوه ادراکیه معقولات است که به آن، حسن را از قبح و مذموم را از محمود باز شناسد.
آنچه آدمی با حیوانات و مرکبات دیگر شریک است، اگر بر او غالب شوند و او همت خویش را بدان متوجه سازد، منحط شده و به مراتب حیوانات و بهایم بلکه فروتر از آن رسد «اُولئِکَ کَالا َنعامِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِکَ هُمُ الغافِلُونَ». این امر در نتیجه رغبت بر تحصیل لذایذ و شهوات بدنی است که حواس و قوای جسمانی مایل به آنند و یا میل به ادراک قهر و غلبه و انتقام، که ثمره استیلای قوه غضبیه است. اگر انسان فکر کند، داند که قصور همت در عوالم عقلیه، علت رذیلت و نقصان است و اکثر حیوانات در این ابواب از او کاملترند و بر مراد خویش قادرتر. چگونه عقل کمالی و باطنی راضی شود به سعی در طریقی که اگر غایت همت خود را به آن بذل کند به حیوانی نرسد و با او مقابله نتواند و اگر در باب غضبی خود را با سبعی مقایسه کند، آن سبع بر او سبقت گیرد.فضیلت انسان در آن است که نفس خود را از رذایل پاک سازد، چنان که طبیب تا رفع علت مرض نکند معالجه نتواند. انسان نیز چون نفس خود را از علل فساد پاک سازد، قوه فطری او به حرکت آمده به افعال خاص خویش که ادراک علوم و تحصیل حقایق است، مشغول شود و بر اکتساب سعادات و رفع موانع و عوایق آن همت گمارد، در نتیجه قوه عقلیه او تقویت یافته به مقصود خویش نایل آید؛ مانند آتشی که تا محل از رطوبت خالی نیابد مشتعل نشود و چون شعلهور شد، هر لحظه استیلا و سوزانندگی آن زیادتر گردد.
بنابراین امتیاز جوهری انسان از انواع پائین دست خود به قوه تعقل است. بسیاری از افراد بشر که فعالیت قوه تعقل و ادراک و تصرف و تدبیر و احساس ایشان از محدوده حیات مادی، خارج نیست، نتوانستهاند از این محیط کوچکترین قدمی فراتر گذارند، اما قسمی دیگر از این مرتبه گذشته، از دایره مادی قدم بیرون نهادهاند.
کمال انسان در فعلیت قوه تعقل و تصرف و احساس است که بدین وسیله با کلیه موجودات ارتباط یافته و تماس میگیرد. این قوا قابل شدت و ضعف و ترقی و تنزل است، به طوری که مراتب شدت این قوا در برخی افراد فوق سایر انسانهاست.
آنان که در ورای عالم مادی سیر میکنند، از طرف آفریننده عالم به مناصب عالیه، سرافراز و به جهت لیاقت و کفایت و سیر و سفر به سوی خدا، مأمور تربیت مردم گشتهاند. در میان افراد این سلسله هم تفاوت بسیار است، تا آنجا که عدهای از شدت قدرت تعقل و احساس و تصرف در مواد عالم، بدون اسباب طبیعی و مادی، در افقی برتر از سطح علمی متداول و معمول بشر عادی قرار گرفتهاند.
علوم و صنایع بشر عادی از محیط زندگی خود بدست میآید که به طریقه تعلیم است، ولی علوم عدهای لدنی و ربانی است که از عالم مجردات به طریق وحی یا الهام بر قلب آنان فرود آمده، صور علمی با لوازم و خصوصیات آن به مقام حس و عیان ایشان میرسد. این معلومات به جهت آن که از جانب حق آغاز شده همه مطابق با واقعیت است. اما در بشر عادی اغلب قضایا و علوم مطابق با حقیقت نبوده در بسیاری از مطالب با یکدیگر مخالفند. مکرر اتفاق افتاده که دانشمندی از آرأ و استخراجات خود منصرف شده و تغییر رأی و نظر دادهاست، و یا مطلب و قضیهای علمی در نظر دانشمندی از بدیهیات، لیکن در نظر دانشمند دیگری، نظری و نیازمند برهان و دلیل شناخته شده و حال آن که در حقیقت شی، تعدد و اختلاف متصور نیست. غالباً حاکمیت این گونه خطاها در اجتماعات بشری و قوانین آن،جماعاتی را به وادی فنا و اضمحلال میکشاند.
کمال انسانی دو نوع است از جهت آن که قوه نفس ناطقه را دو جهت است: علمی و عملی. کمال قدرت علمی آن است که تحصیل علوم و حقایق نماید تا به تبع آن و به قدر توان، احاطه بر مراتب موجودات و اطلاع بر حقایق آنها حاصل کند، بعد از آن به معرفت مقصود اصلی و مطلوب حقیقی مشرف شود تا به عالم توحید، بل به مقام اتحاد رسیده دل او ساکن و مطمئن گردد و غبار حیرت و زنگ شک از چهره ضمیر و آئینه خاطر او زدوده شود.
کمال قدرت عملی آن است که قوا و افعال خاص خویش را مرتب و منظم گرداند، چنان که با هم متوافق و مطابق شده بر یکدیگر غلبه ننمایند، تا به هماهنگی آنها عقل باطنی او تقویت یابد. چه علم بی عمل ضایع ماند، زیرا که علم و عمل لازم و ملزوم یکدیگرند و از ترکیب آنها کمال حاصل آید و اگر هر دو به منتها رسند، کمال نیز به حد اعلی رسد.
در طریق حق، اختیار غرض از فرایض است. غرض و تفکر در حد قوه است و چون به حد فعل رسد کمال حاصل آید، چنان که مصنوع تا در تصور صانع باشد، غرض و تفکر است و چون در خارج تحقق پذیرد به درجه کمال رسد. انسان نیز چون به مقامی رسد که بر مراتب عقول و حقایق به وجه کلی واقف شود، جزئیات نامتناهی واقع در تحت کلیات، به وجهی بر او حاصل آید و چون قرین عمل شود، آثار ملکوتی در وی ظاهر گردد و اگر این سیر صعودی به حد اعلی رسد،
مقام تام مطلقیه را دارا شود. مقام تام مطلقیه آن است که او را بقأ و دوام کمالی شود تا مستعد سعادت ابدی و نعیم سرمدی گشته قبول فیض الهی نماید. در آن مقام است که حجابی میان محب و محبوب نبوده به وصال نایل آید؛ اگر این رتبه اعلی و سعادت اقصی نبود، او را هیچ شرف و امتیازی بر سایر موجودات نبود. پس سیر انسان به سوی کمال، سیری است اختیاری که به قدم علم و عمل طبق دستور الهی در قیام و حرکت است. چون این حرکت و قیام موقوف به محبت و شوق و اراده است، به این جهت از آن تعبیر به سیر ولایتی شدهاست.
حمد و ثنا شایسته پروردگاری است که به وجوب خود، قاطبه ماسوای خود را به وجود آورده. ستایش و سپاس اوراست که به قدرت کامل خود هر نوعی از انواع ممکنات را به صورتی که رواست مصور نموده، و هر قسمی از مخلوقات را به حدی که لایق اوست محدود فرمودهاست.
درود و تحیات بیشمار بر سفرأ و اولیأ او باد که ایشان را وسایط ابلاغ حقایق بهسوی عباد مقرر فرموده، تا سرگشتگان تیه ضلالت را به شاهراه نجات دلالت فرمایند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.