سرورعارفان درشداید 2008/07/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد اول

از جمله کلمات و مفاهیم قرآنی، شدّت و بَأس است که ظواهر و بواطنی دارد. کلمه شدت در نظر افراد عامی و بـه معیار فهم و ادراک آنان ظاهراً مفهومی فوق‌العاده ناراحت‌‌کننده دارد که به محض استماع و یا توجه به آن، چه بسا موجب انقلاب درونی و ناراحتی شدید گردد. امّا در سالکین طریق حق و عارفان که اهل بصیرتند، استماع آن کلمه یا حصول چنان مفاهیمی، نه ناراحتی که حتی‌ ایجاد سرور باطنی می‌نماید. زیرا برای اهل معنا و صاحبدلان شدّت، وسیله راحتی و شکست، پل پیروزی است و تا شدت در امور ‌ایجاد نشود، راحتی واقعی به وجود نیاید.

شخصی که به شدت فقر مبتلاست، اگر اهل تفکر و تعقّل نبوده و ‌ایمانش ضعیف باشد، سخت ناراحت است. امّا عارف اگر یقین بداند که در انجام وظایف و اوامر و ترک مَناهی الهی قصور نکرده و خواست الهی است که در آتش فقر و فاقه بسوزد، این شدت برای او وسیله موفقیت و نعمت است. پس گرچه این امر برای هر دو شدت است، امّا این کجا و آن کجا! عارف بر صفایش افزوده گردد ولی آن که از معرفت و صفا محروم است، چه بسا تیرگیش فزونی یابد. همچنین پیکار در راه حق برای فرد فاقد معرفت و هدف متعالی، سبب ناراحتی است. امّا کسی که مشتاقانه و به رضای حق اقدام به پیکار نموده، هرچه شدت بیشتر شود، صفای باطنی او افزون­تر خواهد شد؛ ظاهراً هر دو به امر واحدی مشغولند ولی در معنا فرق آن دو بسیار است.

مردان الهی از این دنیای فانی برای جهان پایدار بهره گیرند و لِجام بر اسب سرکش نفس زنند، در مقابل بلایا و شداید شاکر شوند و به مقام شِکْوِه نیایند؛ آنان می‌دانند که همواره در معرض امتحانات الهی هستند. البته کسانی بدین مهم توفیق یابند که دلباخته دنیا نشوند، از ‌این‌رو حضرت مولای متقیان به یکی از والیان خود می‌نویسد: ‌ای والی آگاه باش، مبادا پی تَنَعُّم روی و پای هوی و هوس پیش گذاری و در ادامه نامه، آن بزرگوار زندگی ساده خود را تشریح می‌فرماید. درود بر مردان الهی که نور خدا در دل ‌ایشان فروزان است و همواره در سعادت خود و دیگران می‌کوشند.

آری اکثر بلایا و شداید متوجه مردان الهی است؛ در این بَزْمگَه هر که مقرّب‌تر، بلایا و شدایدش بیشتر. سیری در آیات قرآن بیانگر این است که حق‌تعالی بندگان صالح و واصل و کامل خود را مدام در معرض شداید و مصائب قرار می‌دهد و آنان را با این تحفه الهی می‌نوازد، چنان که حضرت رسول اکرم(ص) می‌فرماید: «اِنَّ اللهَ تَعٰالیٰ یَتَعٰاهَدَ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاٰیٰا کَمٰا یَتَعٰاهَدَ الرَّجُلُ بِالْهَدِیَّهِ مِنَ الْغَیْبَهِ: به راستی خدا بنده مؤمن را به بلایا یاد می‌کند، همچنان که در مسافرت، آدمی اهل و عیالش را به هدیه یاد می‌نماید».

مردان حق عناصر قابلی هستند که از بلایا و مصائب استفاده تام می‌نمایند. حصول معانی و علوم برای آنان علل مختلفی دارد که از جمله آنها تحمل شداید و بلایاست. سالک الی‌الله باید یقین بداند که بدون تحمل بلا، حصول مقام باطنی امکان‌پذیر نیست. از ‌این‌رو فرموده‌اند: «اِنَّ اللهَ اِذٰا اَحَبَّ عَبْداً غَطَّهُ اِذٰا غَطّاً: به تحقیق وقتی خدا بنده‌ای را دوست دارد، او را در بلا غرق می‌کند غرق کردنی». در این صورت آیا او از آفات و شداید فراری و گریزان است؟!

حکمت شداید و بلایا و امتحان الهی چیست؟ زیرا مقتضی دوستی، نوازش است نه فشار و سختی! امتحان الهی قطعاً نه به جهت مکشوف شدن مجهول و مبهمی برای خداست که او علیم و خبیر مطلق است، بلکه از معانی آن معلوم گشتن گوهر باطنی و کیفیت حال انسان بر خود اوست، مانند معدن یا جواهری نهان در زیر خاک که به استخراج و تصفیه، جواهر خالص نمایان گردد.

چنان‌ که تحصیل عصاره و مغز و باطن هر جسمی محتاج فشار است و بدون آن، استخراج و ظهور تمام کلیات و کیفیت مغز آن محال است، امتحان و بلا و شداید الهی نیز، خاصیت تصفیه و تخلیص و تهییج و تحریک دارد؛ کیمیایی است که پست را عالی، ضعیف را قوی و خام را پخته می‌کند. پس حکمت اصلی امتحان و نزول بلا، تقویت و تکمیل مراتب معنوی انسان است. از ‌این‌رو مردان الهی همواره با آغوش باز به استقبال بلایا می‌روند و کسی به بطون آثار بلایا و شداید آنان آگاه نیست. حضرت امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: هرگز نگویید «اَللّهُمَّ اِنّی اَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَهِ: که الهی از فتنه و بلا به تو پناه می‌برم»، بلکه بگویید: «اَللّهُمَّ اِنّی اَعُوذُ بِکَ مِنْ مُضِلّاتِ الْفِتَنِ: خدایا از فتنه‌های گمراه‌کننده به تو پناه می‌برم»؛ که مبادا موجب کاهش مراتب معنوی گردد.

برای اندازه‌گیری و سنجش هر چیزی میزان و مقیاسی لازم است، اما این میزان و مقیاس در ازدیاد و کاهش کیفیت و کمیت آن شیء مؤثر نیست. مثلاً میزان الحراره که درجات سردی و گرمی را می‌نمایاند، تأثیری در ازدیاد یا کاهش آن ندارد؛ متر در اندازه‌گیری ابعاد اجسام در کمیّت و کیفیّت طول آنها مؤثر نیست؛ علم منطق، سنجش صورت قیاس و استدلال­ها را برعهده دارد، ولی در افزایش قوّت برهان تأثیری ندارد. امّا امتحان و بلای الهی میزانی است که سبب فعلیت قوای درونی و افزایش مراتب معنوی انسان می‌گردد.

سالک در استدلال حقایق به مقام بصیرت می‌رسد. امّا انسان غافل چگونه می‌تواند پذیرای شداید و بلایا باشد و تصدیق نماید که تمام احکام الهی عدل است؟! این توفیق مخصوص صاحبان قلب سلیم است که به مقام شامخ تسلیم محض در مقابل اوامر الهی رسیده‌اند؛ آنان که به مقام بصیرت نایل شده و به حکمت و حقیقت راه پیدا کرده‌اند.

حکمت حقیقی، علم و عمل و عدل و حلم و مقام نبوّت است. عارفان طریق حق فرموده‌اند: حکمت، پی بردن به حقایق اشیاء و محل استقرار واقعی آنهاست. حکمت آن است که شیء از حدّ خود خارج نگردد و حق هرچیزی عطا شود و هر امری به وقت خود انجام گیرد. حکیم عَلَی الْاِطلاق، ذات اقدس الهی است که به هر چیزی علیم و قدیر است. در وعید حق، منظور حق مشهود شود و در حکم حق، عدل حق ملحوظ و در منع حق، لطف حق معلوم گردد.

البته هر کسی را آن ایمان و درک و فِراسَت نیست که در کیفیت شدت، مطالعه نموده و از آن استقبال کند. اما در سالک طریق حق و عارف الهی فراست به معنای کشف و درک حقیقت، یا نظر و تعقل و تفکر هست. حصول این فراست برای او از چند جهت است: اول – فراستی از جهت تزکیه. دوم- فراستی از جهت مرشد الهی، که به شرط ثبات، فراست باطن از سالک بصیری که قلب او به نور حق مُنَوَّر است، ظاهر و طالع می‌گردد.

در عارفان طریق حق هرگز خودبینی و خودرأیی نیست، زیرا در مرحله‌ای خودبینی کفر است و عارف واقعی، مُوحِّد حقیقی است. آن که خود را صاحب‌نظر بداند، هرگز در عِداد صاحبدلان و اهل معرفت محسوب نگردد. سالک حقیقی در اثر آن فراست و حکمت و بصیرت، که همانا کمال ‌ایمان و معرفت است، شداید را تشخیص داده با استقبال از آن بر صفای قلبش می‌افزاید.

آری غالباً کسانی به خواست الهی تسلیم نمی‌شوند که حکمت امور واقعه از ناحیه حق را نمی‌دانند. ولی مرد الهی وقتی روی دل به خدا کند و حکمت آن را از خدا بخواهد، حق‌تعالی تا حدّی حکمت آنها را به او بنماید.

سوگند به خدا اگر مؤمنین حکمت شداید و مصائب را می‌دانستند، با کمال عشق و علاقه و سرور معنوی آماده می‌شدند که لباس بلا پوشند و شربت بلا نوشند و صدها برابر آن آفات و عاهات و بلیات را تحمل نمایند تا مورد نوازش و نواخت خاص حق قرار گیرند.

آن گُل لایزال، عاشقان خود را می‌نوازد و می‌فرماید: «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را». خداوند لطیف و کریم و مهربان، پناه مُضطَرّان، ‌اَندرین آیتْ عاشقان خود را می‌نوازد و نواخت خود را به ایشان عرضه می‌دارد:

ای عاشقان من، پاسخگوی دعاهای شما به عطا منم. پاسخگوی امیدها به وفا منم.

«اُدْعُونی بِلاٰ غَفْلَهٍ اَسْتَجِبْ لَکُمْ بِلاٰ مُهْلَهٍ: بخوانید مرا بدون غفلت، اجابت کنم شما را بدون مهلت».

بخوانید مرا به قدر طاقت، پاسخ گویم شما را به کشف فاقت. بخوانید مرا به طاعات مُوقَّت، پاسخگویم شما را به مَثوبات مُؤَبَّد. من آن خداوندم که عمل خرد بنده می‌پذیرم و عطای بزرگ دهم، عمل خرد بنده را بزرگ دانم، عطای بزرگ خود را کوچک شمرم.

این بوستان ما، این گلستان ما، این بارگاه ما جای نومیدی نیست. ‌ای عاصیان دل‌شکسته، ‌ای مُفلِسان درد زده و پای در گِل فرو شده، در هر حال که باشید غَرقِه لطف و عطا یا خسته تیر بلا، ما را خوانید ما را دانید، گِرد درِ رحمت ما بگردید، عزّت از ما جویید، جمال محفل دوستان حضور ماست. هر درد زده‌ای که دَمی گرم کشید، نسیم قرب ما از نَفَس او طلبید. هر جا غمگینی آهی کشید، خود را در زیر آه او تعبیه کنید.

ای مَلَأ اعلیٰ هزاران سال عبادت کردید و به آواز تقدیسِ خویش یاد پاکی ما نمودید، امّا از نسیم وصال ما آگاهی ندارید. امّا ‌ای گدایان برهنه و بینوا اگرچه شما طاعت فرشتگان و کرّوبیان ندارید، امّا سوز عشق دارید، ما آن سوز عشق شما را به هزاران سال عبادت فرشتگان ندهیم.

الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست. دل عاشقانت در آرزوی وصالت والِه و شیداست.

الهی آنچه دادی نشان است و آیینْ فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خَلْعَت وصال برجاست.

الهی نشانت موجب بیقراری دل و غارت جان است، ندانیم که هنگام وصول خلعت وصال، حال جان و دل چون است.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.