نفس امّاره و نفس مکرّمه 2008/06/09
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: کعبه جانان - جلد اول
کلمه نفس در قرآن مجید در همه موارد معنای واحدی ندارد. در یک سلسله آیات به معنای نفس امّاره است مانند «وَ اَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَیَ النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأویٰ: کسی که از مقام پروردگارش بیم نماید و نفس خود را از هویپرستی نهی کند، بهشت جایگاه اوست. یا در آیه «اَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَویٰهُ: آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داد؟» مراد از نهی نفس از هویٰ در آیه اوّل و هویٰ در آیه دوم همان نفس امّاره به سوء است که شدیداً مورد عتاب قرار گرفته و نباید آنی از آن غفلت نمود.
در آیات دیگری بر خلاف آن، نفس به معنای نفس مُکَرَّمه است که از آن تجلیل و تکریم شده مانند «وَ لاٰتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَانْسیٰهُمْ اَنْفُسَهُمْ: مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را از یاد خودشان برد». و در آیه دیگر میفرماید: «قُلْ اِنَّ الْخٰاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ وَ اَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ: بگو ای پیامبر زیانکارترین مردم کسی نیست که امکانات مادی خود را در دنیا از دست دهد، بلکه کسی است که نفس خود را از دست بدهد!» در این آیات مراد نفس امّاره نیست که فراموشی آن اَولیٰ باشد، بلکه نفس مکرّمه است که بالاترین سرمایه برای انسان است، همان شخصیت روحی او که هر کسی آن را ببازد، همه چیز خود را باخته است.
بزرگان و پیشوایان عِظام دین نیز در این باب نکات ارزندهای بیان نمودهاند. مولای متقیان میفرماید: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ لاٰ یُمْسی وَ لاٰ یُصْبِحُ اِلاّ وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ: مؤمن کسی است که صبح و شام نکند مگر این که نفسش مورد بدگمانی او باشد». در اینجا مراد نفس امّاره است، لکن آنجا که در وصیتنامهای به فرزند گرامیش حضرت مجتبی(ع) مینویسد: «ای فرزند گرامی، نفس خود را گرامی و محترم دار، مگذار به پستی گراید زیرا اگر چیزی را از نفس دادی، چیز دیگر جای آن را پر نمیکند» مقصود نفس مکرّمه است. حضرت صادق(ع) نیز در پاسخ این سؤال که با عظمتترین مردم در دنیا کیست؟ در شأن آن فرمود: «کسی که نفس خود را با دنیا برابر ننموده، عوض نکند».
اگر کسی مقام و مرتبه و رفعت و جلالت و نَبالت نفس را بشناسد، هرگز حاضر نمیشود که او را مشغول به افعال قبیحه سازد یا متخلّق به اخلاق رذیله کند و یا معتقد به عقاید باطله نماید. زیرا نفس از مقام شامِخی به این عالم اِنحطاط و پستی آمده، او صاحب علم و قدرت و رفعت و دارای مناعت و مجد و بزرگواری است؛ آن علم و قدرتی که مظهر علم و قدرت الهی است.
نفس محجوب است و شناخته نشود مگر به دیدهای که از حقتعالی افاضه گردد، در این مقام به عیوب خود بینا شده و عقل را همواره عِقال و پابند خود قرار دهد. نفس امری است ربّانی و سرّی است سبحانی و عارف نباید او را به مُشتهیات فاسده و آرزوهای باطله مشغول سازد، تا به نور تجلّی حق بینا گردد و غیر او نبیند. بهترین مشاغل برای سالکین و عارفین حق، اشتغال به تزکیه و تخلیه و تحلیه نفس است برای حصول روحانیت و نورانیّت.
سیر در منازل انسانی و اخلاق روحانی، بدون تحقق دوستی و محبت خداوندی میسّر نشود، چنان که حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «خدا فرد است و دوست دارد قلبی را که در محبت او منفرد باشد».
مانعی از موانع سیر عارف طریق حق، پیروی هوای نفسانی است، این مانع بدون زهد رفع نشود و حصول کمال زهد، بدون ریاضت ممکن نیست.
ریاضت در عرف عرب، رام کردن حیوانات را گویند به منع آنها از حرکات غیرمطلوبه و عادت دادن آنها در اطاعت صاحب خویش. در این موضع مراد از ریاضت، منع نفس حیوانی است از انقیاد و مُتابعت قوه شهویه و غضبیه و آنچه به آن دو تعلق دارد، و ملکه گردانیدن نفس انسانی است با دستورات شرعیه.
مقصود از ریاضت، صبر بر رفع موانع طریق حق است از مشاغل باطنیّه و ظاهریّه و ملکه گردانیدن نفس انسانی است بر ثبات آنچه باعث رسیدن اوست به فیوضات الهیه.
بعضی به غلط گمان کردهاند که عارفان به حفظ نیروی بدن و رعایت بهداشت بیاعتنایند. این امری است خلاف عقل و در حدّ خود محال، زیرا ممکن نیست کسی خود را مکلّف داند و وسیله اداء تکلیف را که نفس و بدن است، ویران سازد و از بین برد. نیروهای بدنی سبب آبادی جان است و سالک به وسیله بدن و نیروهای آن میتواند به مرتبه کمالْ ارتقاء یابد، نهایت آن که باید این قوا مُسخَّر انسان باشند نه مسلط بر او.
آنچه برای سالک اهمیت دارد، ترک تعلق و دلبستگی است. کسی که مستغرق شهوت گردد و جز کامجویی و هوسرانی مقصدی نداشته باشد؛ راه به جایی نبرد لذا عارفان مقصد عالی و مقام بلند انسانی را به سالکین شرط کردهاند. چون حصول این مقصود بدون ترک هوی و هوس میسّر نیست، کشتن نفس را به معنی حقیقی آن به رهروان و سالکان طریق حق توصیه و این تخلیه را مقدّمه تحلیه شمردهاند.
سالک طریق حق باید همواره از کیدهای نفس امّاره و شیطان رجیم به خدا پناه برد. چه مَثَل عقل و نفس، دو شخصی را مانَد که با یکدیگر در کمال عداوت و خصومت بوده و به دست هر کدام از آنها حربهای باشد که مترصِّد و منتظر غفلت دیگری است که به محض غفلت او را به قتل رساند؛ کسی که در این معرکه موفق و مؤیَّد گشت، به نفسکُشی رستگار گردید.
مراد از نفسکُشی منع نفس است از مُشتهیات فاسده و آرزوهای باطله و وادار نمودن اوست به عبادات و اطاعات شرعیه طوعاً و کرهاً، یعنی چه طائِع باشد و چه کارِه. و نیز از اقسام نفسکُشی، ترغیب اوست بر دوستی آخرت و اعراض از دار عاریَت.
سالک باید مُلتفت باشد از مکائِد نفسانی و اِغوائات شیطانی که مبادا عمل و اطاعت و عبادت خود را قیمت نهد و بزرگ شمارد، و یا او را گرفتار ریا و به خلق نمودن و یا اقبال آنها به دستبوسی و تبرّکجویی به او و یا منتشر شدن نیکی او در میان مردم نماید. از علایم مبتلایان به این امراض آن که در محضر خلق مبالغه در عبادت و اطاعت کنند و در خلوت، سستی و کاهلی ورزند و در مجالس و محافل تَفَوُّق و تَرَفُّع جویند. این حالات و صفات در حقیقت، شرک بالله است و اعظم گناهان.
کسی که نفس امّاره را نه تضعیف که تقویت هم کرده و معبود خویش قرار داده، چگونه میتواند خدا را عبادت کند؟ عبادت واقعی از آن کسانی است که نفس خود را گرامی بدارند و در تقویت شخصیت روحی خود بکوشند.
عبادت یعنی خارج شدن از محدوده خودی و بیرون شدن از آمال و تمنّیات. کسی که تابع نفس امّاره خود شود، او چگونه میتواند از محدوده خویشتن خارج گردد؟ فقط آنان که در تجلیل و تقویت نفس مکرّمه کوشیدهاند، میتوانند از آرزوهای دنیوی و حتی اخروی خارج شوند و به مقام انقطاع از ماسِوَیالله برسند.
عبادت یعنی استغاثه و اِلْتجاء و انقطاع، اسیران و بردگان نفس کجا و انصراف از ماسویالله کجا؟! عبادت راستین یعنی نایل شدن به مقام مشاهده جمال حق. در دعای سحر آمده «الهی از تو جمال و زیباییت را خواهانیم»، کسانی میتوانند به مقام ادراک و شهود جمال ازلی و زیبای مطلق نایل گردند که شخصیت روحی خود را تقویت و نفس امّاره را تضعیف کنند، از خودستاییها و خودپرستیها در گذرند و به مقام انقطاع رسند و به صفات ثبوتیه و سلبیه الهی متّصف شوند، همان که عدهای از عارفان طریق حق آن را صفات جمالیّه و جلالیّه اصطلاح کردهاند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.