فرصت بی نظیر عمر 2011/02/28
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: مبدا و معاد
فرصت بینظیر عمر
منظور از خلقت و غرضِ عمده از عبادت و طاعت، رسیدن انسان به لقاء الهی است و هر کسی باید بداند که در این دنیا، سرمایه زندگی او بیش از یک عمر نیست، اگر در این عالَم، کسب فضایل نمود، به سعادت ابدی فائز خواهد شد. اما اگر نفسْ او را از کسب فضایل محروم کرد و از دنیا رفت، دیگر محال است که مهلتی به او داده شود، زیرا که آخرت، دارِ حِصاد است نه دار زرع.
در خبر آمده که چون بنده عاصی، ملکالموت و اهوال مرگ را مشاهده کند، گوید: ای ملکالموت، یک روز دیگر مرا مهلت ده تا توبه کنم و عمل صالحی به جای آورم. ملکالموت گوید: ایام عمر تو سپری شد. گوید: یک ساعت مرا مهلت ده، ملکالموت گوید: ساعات عمر تو به پایان رسید و هیچ نماند. در این وقت از ندامت و حسرت، او را آن روی نماید که از حَیز بیان خارج است.
آری، لحظات عمر، بدون کمترین توقفی از آینده آمده، به سرعت وارد گذشته میشوند و دیگر هرگز احتمال بازگشت ندارند. اما عدّه کثیری آن را بسیار طولانی میدانند، زیرا در موقعیّتی قرار گرفتهاند که نمیتوانند یا نمیخواهند از قید و بند زمانْ خارج شده، از دیدگاه بالاتری زمان و گذشتِ آن را بنگرند. حالِ اینان شبیه افرادی است که به خواب رفتهاند، چنان که حضرت پیامبر اکرم(ص) میفرماید: مردم در خوابند، وقتی بیدار میشوند که مرگ به سراغ ایشان میآید، که مراد از خواب، خواب غفلت است. چنان شیفته و فریفته دنیا گشتهاند که اصلاً توجّهی به انقراض حیاتِ دنیوی و خاموش گشتن شعله فروزان زندگی ندارند، اگر هم توجهی نمایند، این فاصله را بسیار طولانی میبینند: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَ نَرَاهُ قَرِیبًا: ایشان وقوع آن را بسیار دور میدانند و ما آن را بسیار نزدیک میبینیم». چنان در کشش زمان و زندگی دنیوی، خود را گم کردهاند که میگویند: «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً: و گمان نمیکنم که قیامتی بر پا شود». در حالی که پیشوایان الهی هشدار میدهند که: «ما بَینَ اَحَدِکُم وَ بَینَ الجَنَّهِ اَوِ النّارِ اِلاَّ المَوتَ اَن یَنزِلَ بِهِ: فاصله میان یکی از شما و جنّت و نار نیست، مگر موت، که آن هم میآید و فاصله را از میان برمیدارد».
خداوند متعال در قرآن مجید برای بیان ارزش والا و بینظیرِ سرمایه عمر، به عصر و زمان سوگند یاد میفرماید: «وَالعَصرِ: سوگند به عصر» که از لحاظ معنی کمالیّه، اشاره بر تعلیم بسیار عظیمی است و آن، کمال توجه به استمرار حرکاتِ زمان است، که هر لحظه انقطاع خود را اعلام میکند؛ حرکت مستمرّی که قابل بازگشت نیست، بالاخصّ کمال توجّه به آن عصر و لحظاتی که تعالیم عالیه الهیّه متجلّی است، که هر بیداردل میتواند از آن لحظات برخوردار شده و به کمال مطلق برسد. چنان که بیداردلان و تشنگانِ آب زلال معرفت به وسیله امکاناتی که خدای تبارک و تعالی در اختیار آنان گذاشته، واقعیّات و حقایقِ این حرکات را از این جویبارِ دائماً در جریان، بهرهبرداری میکنند و در نتیجه در حدّ کمال، مجذوب جاذبه الهیّت میشوند. بنابراین، سوگند مذکور اشارهای است بر عظمت اعلای آن زمانی که عالیترین استعدادهای عالی انسانی به مقام فعلیّت میآید و جوهرِ اصیل انسانی او بارور میشود.
آری، اگر انسان بتواند خود را از قید و بند دنیا برهاند، عالیترین محاسبات را انجام میدهد و هرگز خود را به ضلالت نمیافکند، چنان که آن دسته از انسانهای رشدیافته و به تکامل رسیده که از جویبار زمان بیرون آمدهاند، واقعیّات را در زنجیرِ به هم پیوسته علت و معلول، و عمل و عکسالعمل مشاهده میکنند و میدانند که هر کس نتایج اعمال خود را هرچه زودتر خواهد دید. در این باره احادیث بسیاری وارد شده است از جمله:
«مَن مَاتَ فَقَد قَامَت قیَامَتُهُ ثُمَّ اِن کانَ مِنَ السُّعَدَاءِ فَیکُونُ قَبرُهُ رَوضَهٌ مِن ریاضِ الجَنّهِ وَ اِن کانَ مِنَ الاَشقِیاءِ فَیکُونُ قَبرُهُ حُفرهٌ مِن حُفَرِ النِّیرَانِ: کسی که از دنیا رفت، قیامتش بر پا میشود. اگر از سُعداء باشد، قبر او باغی است از باغهای بهشت، و اگر از اَشقیاء باشد، قبر او گودالی است از گودالهای دوزخ».
بنابراین، کسی که عمر خود را به غفلت سپری سازد و راههای باطله را پیموده کسب شقاوت کند، و تا در دنیاست از معاصی خویش نادم نشده و موفق به توبه نشود و با همین حال از دنیا رود، محال است که سعادت حقیقی نصیب او گردد.
پس بیاییم با معانی الهیّه، مرآت دل را جلوهگر سازیم و به مقام توبه درآییم. بیاییم لباسی را بر جان کنیم که تار و پودش از تقوی باشد، بیاییم به خواستههای نفسْ خطِّ بُطلان بکشیم، و خود را از بنبست شقاوتها برهانیم. سوگند به خدا، این لذّات دنیا همه میگذرد، لکن بدانیم که آثار زشتِ آن علاوه بر دنیا، در آخرت نیز باقی است.
بیاییم توبه نماییم و در قبال این نعمتهای الهی شاکر شویم. چنین نیست که خدای تبارک و تعالی دَرِ شکرگزاری را بگشاید، لکن دَرِ فزوننعمتی را بربندد. چنین نیست که خدای تبارک و تعالی دَرِ دعا را بگشاید، لکن دَرِ اجابت را بربندد. چنین نیست که خدای تبارک و تعالی دَرِ توبه را بگشاید و دَرِ آمرزش را بربندد.
بیاییم دل از محبت و عشقِ ماسِوی برکنیم که نجات ما در گرایش به خداست. بیاییم به خدا عشق ورزیم. سوگند به خدا، عشق و علاقه ما نسبت به ماسِوی تا دم مرگ است، در دم مرگ پایان میپذیرد. ممکن است که قبل از مرگ هم طوری شود که این عاشقِ مَجازی و کذایی اگر به وصال رسد، دیگر از مراتب تلاشش کاسته شده یا به کلّی عشق او از میان برود.
میدانیم که در عشق به ماسوی، مقدمهاش صورت است و جمالْ مایه اوّل است. اما این چه عشقی است نسبت به محبوب ازلی، نسبت به خالق کائنات که پس از موت، قویتر میگردد و تعلّق محکمتر میشود؟! این قابل قیاس نیست به عشق کذائی که تنها صورت را بیند و جمالْ مایه اوّل شود. در این عشق، صورت و معنا یکی است، جمال و کمال یکی است.
بیاییم دل به این دنیا نبندیم. این دنیا برای این است که به آبادی جهان دیگر پردازیم. سرانجام همان ساعتِ موعود فرا میرسد، میبینیم که این رؤیا چه رؤیایی بود! رؤیایی بود که تعبیر نداشت، امید و آرزویی بود که از جامه تحقّق برهنه ماند.
خوشا به حال کسانی که به یاد محبوب ازلی زیستند، به انتظار وعده دیدار نشستند، و عاقبت به وصال دوست پیوستند.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.