خوف از مرگ 2011/02/21

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

خوف از مرگ

خوف از مرگ که سخت‌ترین خوف‌هاست، کسی راست که نداند مرگ چیست یا نداند معادِ نفس تا کجاست، یا گمان کند با انحلال اجزاء بدن و بُطلانِ ترکیب بُنیه او، عدم ذات او لازم آید تا عالمِ موجود، بماند و او از آن بی‏خبر، یا گمان کند که مرگ اَلَمی عظیم دارد به مانند الم امراض که مُؤدّی به مرگ بوَد، یا بعد از موت از عِقاب بترسد، یا متحیر ماند و نداند که حال او چگونه خواهد شد، یا بر اموال و اولادی که از او می‌ماند متأسّف شود. اما اکثر این ظُنون، باطل و بی‌حقیقت بوده منشأ آن، جهلِ محض است.

کسی که نداند حقیقت مرگ چیست، باید بداند که مرگ عبارت از استعمال ناکردن نفسْ آلات بدنی را، مانند آن که صاحب صناعتی، ادوات و آلات خود را استعمال نکند زیرا نفس، جوهری باقی است که به انحلال بدن، فانی و معدوم نمی‌شود.

اما اگر خوف او از مرگ به سبب آن بوَد که نداند معاد نفس تا کجاست، این خوف از جهلِ خویش است نه از مرگ، و حَذَر از این جهل است که علما و حکما را بر تعقیبِ تحصیل علم و ریاضات و مجاهدات وا‏داشته و در نتیجه، ترک لذّات جسمانی و راحات بدنی نموده و بی‌خوابی و رنج و مشقّت اختیار کرده‌اند، تا از رنج این جهل و محنتِ این خوف، ایمن مانند.

راحت حقیقی آن است که از رنج برَهند و رنج حقیقی، جهل بوَد. پس راحت حقیقی، علم است و اهل معرفت را رَوح و راحتی، از علم حاصل آید که دنیا و مافیها در نظر ایشان حقیر و بی‌وَقع بوَد، زیرا که بقای ابدی و دوام سرمدی را در حصول علم دانسته‌اند، و سرعت زوال و انتقال و آفتِ فناء‏ و قلّت بقاء و کثرت هموم و انواع عَناء را در امور دنیوی یافته‌اند. پس بر قدر ضروری قناعت کرده و از فُضول عیش، دل بریده‌اند.

مرگ دو نوع است: یکی ارادی و دیگری طبیعی. به موت ارادی، اِماتتِ شهوات خواسته‌اند و به موت طبیعی، مفارقت نفس از بدن. هم‏چنین حیات نیز دو نوع است: ارادی و طبیعی. به حیات طبیعی، حیات فانی دنیوی مشروط به مَآکل و مَشارب، و به حیات ارادی، بقای جاودانی و سعادت ابدی خواسته‌اند.

کدام جهل زیاده از آن که کسی گمان بَرد کمال او در نقصان اوست و نقصان او در کمال او؟ انسان عاقل با کمالاتْ مُستَأنس شود و طالب چیزی بوَد که او را تامّ و شریف و باقی گرداند، و از قید اَسرِ طبیعت بیرون آرد و آزاد کند، و بداند که چون جوهرِ شریفِ روح از جوهرِ ظلمانی بدن خلاصی یابد، به عالم ملکوتی و جوار خداوندی و مُخالِطَت ارواحِ پاکان رسیده، از اضداد و آفات نجات یابد.

پس معلوم می‌شود، بدبخت کسی است که نفس خود را پیش از مُفارقت، به آلات جسمانی و لذایذ نفسانـی مایل و مشتاق گرداند، و از مُفارقت آنهـا خائف و متأسّف شـود، چنین کس از قرارگاه حقیقی خویش، در غایت دوری است.

اما آن که از مرگ ترسان بوَد به سبب ظنّی که به اَلم آن دارد، باید بداند که آن ظنّ کاذب است، چه الم، زنده را بوَد و بدن زنده قابلِ اثر نفس باشد، و هر جسم که در آن، اثرِ نفس نیست، احساس الم ندارد، پس بدن با وجود مرگ، متألم نیست چه، نفس از آن مفارقت کرده و تَألُّم آن به سبب نفس بوَد.

اما آن که از عِقاب می‌ترسد، از موت نمی‌ترسد چه، عقاب هر چیزی باقی بوَد. پس چنین کس، به بقای خود بعد از موت، معترف بوَد و به ذنوب و سیئاتی که بدان مستحقِّ عقاب شود مُقرّ. بنابراین، خوف او در حقیقت از ذنوبِ خویش باشد نه از مرگ و باید که به ذنوب اقدام ننماید و سبب اقدام بر گناه، مَلکه‌های تباه است در نفس که باید به قَلع آثار آنها پردازد.

پس شخص عاقل، از چیزی ترسد که او را اثری باشد و اکثر این ترس‏ها، بی‏حقیقت بوده منشأ آن، جهل محض است. هم‏چنین است حال کسی که نداند وضع او بعد از موت چگونه خواهد شد چه، هرکه به حالی بعد از مرگ اعتراف کرده، به بقای خود اعتراف نموده است. و اگر گوید ندانم حال من بعد از مرگ چگونه خواهد بود، از جهل خویش است و علاج جهل، علم بوَد که چون واثق شد، از خوفْ ایمن ماند.

اما آن که از تَخلیفِ اولاد و اموال و املاکْ خائف و متأسّف است، باید بداند که حزن، استعجال اَلم و مکروهی بوَد بدانچه حزن را در آن فایده‌ای نبوَد، و هرکه چنین خیال کند، معلوم است که خود را منشأ اثری می‌داند و برای خود مَدخَلیتی در عزّتِ‌‏ دیگران یا ثروت و قدرت ایشان می‌پندارد، این جهل و نادانی، به خداوند متعال و قضا و قدر اوست. شخص عاقل، اهل و عیال خود را به خدا می‌سپارد که هزاران مرتبه از او به ایشان مهربان‏تر ‏است. پس مسکین و بیچاره کسی است که، دوستی فرزند و عیال و جاه و مالْ بر او غلبه کند و محبوب‌های او در دنیا بمانند، در این صورت، مرگ بر او مانند این است که از بهشت بیرون رود، و این اوّلین المی است که به او دست می‌دهد، علاوه بر تکان‌‏ شدیدی که بعد از مرگ نیز به او خواهد رسید.

اما کسی که دل به دنیا نبسته و به قدر امکان، طاعت خدا را به جا آورده، مرگ برای او رهایی از زندان است و این اوّلین بَهجتی است که بر او دست می‌دهد، علاوه بر نعمت‌هایی که پس از مرگ هم از برای او آماده و مهیاست.

حضرت امیر مؤمنان علیه‏السّلام در یکی از خُطَب شریفه خود فرموده: «ای مردم! بر حذر باشید از دنیای فریبنده و مکر‏کننده که او خود را آرایش کرده به زینت‌های خود، و ربوده است دل‏ها را به باطل‏های خود، و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهای خود، و آراسته خود را تا بنگرد به کسانی که خواستگاری او را می‌کنند و او تمام شوهران خود را کشته، لیکن چشم‌ها به سوی او نظر افکنده و نفوسْ شیفته او شده و دل‏ها آرزومند او گشته‌اند، چرا اشخاص از گذشته‌ها عبرت نمی‌گیرند؟!»

انسان، دست برداشتن از لذایذ دنیا را صعب می‌داند، لهذا مرگ را مکروه دارد. بعضی از صاحبان عقول که ملاحظه می‌شود مرگ را مکروه دارند، به جهت آن است که از حُسن عاقبتِ مرگِ خود مطمئن نیستند. آنان که طالبند سعادت ابدی را، باید اخذ معرفت از مکتب اولیا کنند.

ذات واجب تعالی، وجودِ صرف و نورِ محض و اَبَسط بَسایط است، و این بَساطت را مظاهری است که از جمله آن، عقول باطنیّه و نفوس قُدسیّه‌اند، و این هر دو از صُقعِ عوالمِ جبروت و ملکوت و از مجرّداتند، و کمال این مظاهر را در سفیران حقّ می‌توان مشاهده نمود.

در این عصر، آثار مظاهر کمالی الهیّه، از آن سفیر حقّ، توسط اولیا در قلوب قُدسیّه جاری و ساری است. اوست قائد امّت به سوی معرفت و سعادت ابدی. او قائد است در دنیا و قائد است در عقبی، در دنیا به جانب معرفت و تکلیف، و در عقبی به سوی نتایج آنها.

تحیات حضرت احدیت بر آن حقیقت ولایت باد که سرّ اسرار خلقت است و شرقِ طلوعِ انوار احدیت، والی ولایت ناسوت، مصوِّر هیولای ملکوت، سرّ انبیای مرسلین و اوصیای صدّیقین، امانت الهیّه، ماده علوم غیر مُتناهیه، بِسمِلَه کتاب موجودات، آغاز مُصحَف وجود، صلوات خدا بر او و آباء او.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.