احصاء اسماء ومفهوم آن 2010/12/17
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: مبدا و معاد
اِحصاء اسماء و مفهوم آن
حضرت رسول اکرم(ص) فرموده: «به درستی که از برای حقتعالی نود و نه اسم است، کسی که احصاء کند آنها را، داخل بهشت میشود». و نیز فرموده: «از برای خدا نود و نه اسم است، کسی که بخواند خدا را با آنها، دعایش مستجاب میگردد». اخبار دیگری نیز به این مضمون وارد شده است. البته بر طبق روایات دیگری، تعداد اسماء الهی به مراتب بیش از این است؛ چنان که به فرموده حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام: «اسماء الهی به تعداد موجوداتِ عالمِ وجود و ارکان آنهاست». از اینرو همانطور که موجودات عالم به حساب نیایند، اسماء الهی نیز از حدِّ حساب و عدد خارج است.
بنابراین با توجه به مجموعه روایات مربوطه، در اینجا دو معنی حاصل میشود: یکی اسماء به طور اعم، که در معنایی خود، کنایه از کثرت است؛ دیگری اسماء به طور اخصّ، که منظور اسماءُالحُسنی میباشد که تعداد آنها نود و نه است و اگر در آنها سیر شود، منظور از کثرت اسماء نیز معلوم میشود.
در اینجا چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد:
اول – مقصود از احصاء که در این حدیث آمده، چیست؟
معنای احصاء فقط تعداد و شماره کردن اسماء الهی نیست، زیرا تلفّظ به الفاظ و شماره نمودن آنها، به تنهایی باعث دخول در بهشت نمیشود. همچنین تصوّر مفاهیم و فراگرفتن معنای تحتاللّفظی آن نیز مراد نیست، زیرا این دو جهت، اختصاص به مؤمن و موحّد ندارد بلکه هر عرب بَدَوی نیز معنای این الفاظ و مفاهیم را میفهمد.
تصوّر اجمالی و تصدیق به این که، حقتعالی متّصِف به صفات حسنه است، ولو این که فضیلتی است و ایمان ظاهری بدان محقَّق میگردد، لیکن در اینجا مقصود امری است فوق آن، و آن شناسایی حقتعالی است به تمام مَدالیلِ اسماء و اوصاف جمال و جلال.
اسم دالّ بر مسمّی است و وضع اسم برای این است که مسمّی شناخته شود. چنانچه به مجرّد شنیدن اسم شخص، فوراً آن شخص به نظر میآید. حال اگر شخصی دارای اسامی متعدّد شود و هریک را به لَحاظی بر وی اطلاق کنند، اگر خواهیم در مقام معرّفی وی برآییم، باید به تمامی آنها او را معرفی کنیم وگرنه او را به تمام معنی معرفی نکردهایم. بنابراین، برای ذات احدیت که متّصِف است به معانی این اسماء، وقتی گفتیم «الله»، «رحمن»، «رحیم» و غیر اینها از اسماء، باید فوراً متوجه شویم به ذاتی که مصداق این الفاظ است.
انتقال از اسم به مسمّی در صورتی ممکن است که بتوانیم او را در ذهن آوریم و تصوّر کنیم و به او اشاره نماییم. تصوّر ذات غیرمتناهی حقتعالی محال است، پس چگونه ممکن است بشر به مجرّد ذکر اسمی از اسماء الهی، فوراً به او منتقل گردد و او را تصوّر نماید؟ همچنین وجودی که بالاتر از تصوّرِ انسانی است و انسان نتواند آن را تصوّر کند، چطور میتواند او را بپرستد؟ چه، تصدیق بِلاتصوّر محال است.
بلی، گرچه ذات حقتعالی بالاتر از آن است که ممکن، بتواند به او احاطه کند و ادراک کُنه ذاتش به نحو احاطه محال است، لیکن تصور اجمالی وجودِ بسیطِ غیرِ محدود که ازلی و قائم به ذات و متّصِف به اوصاف عظمت و جلال، و منزّه و مبرّا از نقایص است، ممکن میباشد. و نفوس قدسیه را سِزَد که اجمالاً در مرآت کاینات، مشاهده کنند ذاتی را که جامع تمام کمالات و فوق هر کمالی است که تصوّر شود. لذا هر وقت متذکّر اسمی از اسماء شوند، فوراً متوجه آن حقیقتِ وحدانی گرداند.
البته مقصود این نیست که شناختن مفاهیم و اجمالاً شناختن صفات، همانا شناختن کُنه ذات و حقیقت احدیت است چه، محالیّت آن به دلایل عقلی و نقلی مُبَرهَن گشته است. زیرا شناختن حقیقتِ هر چیزی عبارت است از ادراک انکشاف تامّ و علم حضوری، و این نحوه ادراک و علم حضوری، منحصر است به خودِ باریتعالی که عالِم به خود و مَعالیل و آثارِ خود میباشد.
خلاصه آن که، حقتعالی مُستَجمِع جمیع کمالات و منزّه و مبرّا از نقایصِ ممکنات است. هر اسمی دلالت بر صفتی و هر صفتی مُنبَعِث از نحو کمالی است که عین ذات اوست. لذا شارع مقدس، اسماء بسیاری وضع کرده که اگر همه آنها را ملاحظه کنیم و در تمامی آنها آینهمانند، یک معنی و یک مصداق را مشاهده نماییم، آن وقت به قدر استعدادِ نفس خود، او را شناختهایم.
دوم – چگونه احصاء اسماءُالحُسنی باعث ورود به بهشت میشود؟
هیچ جای شبهه و تردید نیست که بهشت جایگاه مؤمنِ کامل و عارفِ موحّد است؛ بهشت محل نیکان و مقرّبین درگاه الهی است، زیرا بهشت، دار کرامت و ضیافتخانه خدایی است، جای هر کسی نیست، جای آشنایان است نه بیگانگان. کسی را سِزَد که آرزوی بهشت را در دل بپروراند، که طریق حق رود و به اکسیر محبت، قلب او زنده گشته و راهی به سُرادِق عظمت او پیدا کند.
چیزی که ما را به جاده هدایتْ رهبری میکند و دَرِ معرفت و شناسایی حق را به روی ما میگشاید، همان اسماءُالحُسنایی است که در سوره اعراف، خداوند متعال به آن اشاره فرموده است: «وَلِلّهِ الاَسماءُ الحُسنی فَادعُوهُ بِها: و نامهای نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید» عباد خود را امر فرمود که او را به آن اسماء بخوانند.
چنان که به دلایل عقلی و نقلی معلوم گشته، بهشت را درجاتی است و هر درجه از آن، مخصوص به طایفهای است، و درجات بهشت بر طبق ایمان و معرفت است. کسی که میخواهد بداند در بهشت حائز چه مقام و مرتبهای است، به ایمان و معرفتِ خویش بنگرد. عمل بدون معرفت در بازار قیامت ارزشی ندارد و ارزش مقام هرکسی در پیشگاه احدیت، به نسبت ایمان و معرفت اوست. اعلی درجه بهشت جایگاه کسی است که حق را به حق بشناسد نه به غیر. حضرت امیر علیهالسلام در دعای صباح به خدای خویش چنین عرض میکند: «یا مَن دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِه: ای آن که ره نماید بر خود به ذات خویش».
موحّدِ کاملی که قوّت نفس و فعالیت خود را به جایی رسانده، که حق را به حق میشناسد و آثار جمال و جلال را در مرآت کاینات مشاهده میکند، چگونه ممکن است شیئی محیط بر او گردد؟ او فعّال مایشاء است و بهشت در سِعه نفسِ فعّاله او قرار گرفته است.
سوم – چگونه میتوان متّصِف به صفات خدایی و مُتَخَلِّق به اخلاق الهی گردید؟
مدعیانی که شیفته و فریفته ظاهرند، در تصوّر خود برای وصول به عشق، صُوَر و ظواهری بر زبان میآورند، در حالی که این ادّعاها، توهّم و پندار غلط است. بهره ایشان از اسماء و صفات الهی، توهّمی بیش نیست. ایشان اسماء و صفات را به معانی جزئی آنها درک کردهاند. مثلاً از اسم رازق و رزّاق چنین فهمیدهاند که خدای تعالی به ایشان روزی کرامت فرموده، و رزق را نیز تنها به معنی لقمه و طعامِ حسی میگیرند و از طعامِ غیبی بویی نبردهاند. خدا را رحمان و رحیم میدانند و رحمت او را درخور تَمَنّیاتِ خویش تصور میکنند، در صورتی که مقصود از رحمت و اسماء و صفات الهی، تحقق یافتن به معانی آنهاست نه تکرار آنها بر زبان و ادراک آنها در ذهن، زیرا که وهم، مُدرِک معانی جزئی است و آنچه از وهم میگذرد، آفریده انسان است و اکثر این مدعیان، اوهام خود را میپرستند نه خدا را.
بنابراین فردی که میخواهد مظهر صفات الهی، مثلاً صفت کریمی او شود، تنها تکرار آن صفت به زبان ظاهر نتیجهای برای او ندارد، بلکه حقیقت این است که معنای آن صفت، باید در او تحقق یابد، یعنی مَظهَر جود و کرم حق شود، و این زمانی است که عملاً آثار این صفت در او ظاهر شود. در این صورت است که اسم مبارک کریم را توانسته است بگوید، و همچنین است سایر صفات.
خداوند متعال در حدیث قدسی امر فرموده به حضرت داود علیهالسلام «مُتَخَلِّق شو به اخلاق من»،
منتهای کمالِ انسان نیز همین است که در آئینه وجودش، ظاهر گردد بعضی از اوصاف الهی، یعنی مظهر و نماینده صفات حق باشد و این مقام، وقتی وی را میسّر گردد که آئینه دل را از گرد و غبارِ معاصی پاک سازد.
اگر آئینه پاک و صیقلی شده را در مقابل چشمه خورشید قرار دهند، منعکس شود در او و نمایش دهد صفات و آثار خورشید را، چنان که اگر شخص سادهلوحی به آئینه نظر افکند، شاید گمان کند که خورشید در آئینه نفوذ کرده یا این که آئینه، خورشیدِ جهانتاب است، با آن که هیچ یک از آنها نیست، بلکه آئینه از جهت لطافتْ نماینده خورشید گشته است.
اگر کسی آئینه خود را مصفّا سازد، به قدر صفای نفس، ظهور وجودِ احدی، و تلألؤ انوار لاهوتی را در خود مشاهده میکند و به قدر کمالات خود، وجود و صفات حق را میبیند، در این وقت تمام کمالات را از خود سلب کرده به او نسبت میدهد و به قلب و زبان میگوید: «لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ: هیچ جنبش و نیرویی نیست مگر به یاری خدا» بلکه دیگر خود را در میان نمیبیند و حقیقتی مشاهده میکند که به تمام ذرّات موجودات، احاطه کرده است.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.