عدل خدا 2010/11/15

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

عدل خدا

عدل از صفات عظیمه الهی است. لفظ عدالت از روی دلایل، مُنبی است از معنی مُساوات، و تعقّل مساوات بی‏اعتبار وحدتْ ممتنع است. وحدت به مرتبه اقصی و درجه اعلی، از مراتب و مدارج شرف و کمال است، و سریان آثار آن در جملگی معدودات، از مبدأ اوّل که واحد حقیقی است، مانند فَیضان انوار وجود است در جملگی موجودات، از علت اولی که وجود مطلق است. پس هر چیز به وحدت نزدیک‌تر، وجود او شریف‌تر، و به این سبب، نسبت عدل و مساوات، شریف‌ترین نسبت‏ها است.

چنان که وحدت، مقتضی شرفْ بل موجِب ثبات و قوام موجودات است، کثرتْ مستدعی خساست بل مستدعی فساد و بطلان آنهاست، و اعتدال، ظلّ وحدت است. اگر اعتدال نمی‌بود، دایره وجود به هم نمی‌رسید، چنان که تولّد موالید ثلاثه از عناصر اصلیه مادیه مشروط است به امتزاجات معتدل؛ این است که حکما فرموده‌اند: «بِالعَدلِ قامَتِ السَّمواتِ وَالاَرضَ: برپایی آسمان‏ها و زمین به عدل است».

عدالت و مساوات، مقتضی نظام مختلفاتند، و در اموری که نظامی بوَد، به وجهی از وجوه، عدالت در آن موجود است و الّا مرجع آن، به فساد و اختلال باشد. واضع تساوی و عدالت، ناموس

الهی است زیرا که منبع وحدت اوست و از منبع وحدت جز جمیل صادر نگردد.

به عبارت دیگر، عدلْ وضع و نهادن هر چیزی است به جای خود، و اعطای هر حقّی است به صاحب حق، بی‌کم و زیاد. عدل، اصل و ریشه کلّ خیرات است و مدار هر چیزی به اوست.

عدل از اوصاف حق تعالی بوده و از اصول دین و مذهب شمرده می‌شود. روی همین اصل است که حق تعالی هر چیزی را به جای خود نهاده و به قدر استحقاق عطا نموده، و روی عدل اوست که باید پیغمبر بفرستد و قیامت را که روز بازخواست است، قرار دهد؛ و نیز حسن عدل و احسان و قبح ظلم، از مستقلات عقلیّه است.

خداوند تبارک و تعالی فرماید: «اِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ» و در جای دیگر می‌فرماید: «فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ» یعنی حکم کن بین ایشان با عدالت که خداوند متعال عدالت‌کنندگان را دوست می‌دارد.

آری عقل، مستقلاً به نِزاهت و پاکی خداوند متعال و عدم آلایش او به ظلم و ستم گواهی می‌دهد، و اذعان دارد به این که، خالق متعال منزّه است از هر گونه ظلم و نقص، چه، توان گفت که ظلم سرآمد همه نقص‏هاست. قرآن نیز صریحاً به این موضوع تأکید می‌نماید: «وَلا یَظِلمُ رَبُّکَ اَحَداً‌: و پروردگار تو به هیچ کس ستم روا نمی‏دارد».

اکثر بلاها و بدبختی‌های مردم، چنان که امروز گرفتارند، نتیجه اعمال و افکار گذشته ایشان می‌باشد، و علل این بدبختی‌ها را اکثر عقول نمی‌توانند دریابند. بدین جهت در مقابل این همه ناراحتی‌های فردی و اجتماعی حیران و متعجّب مانده، از فرط نادانی حکم بر بی‏عدالتی خدا داده، وجود عدالت و حکمت خدائی را انکار می‌کنند.

اما در نظر مرد بینادل که با دیده حقیقت‏بین از پشت پرده، اسرار خلقت را می‌بیند، همه آنها مبنی بر عدالت و حکمت محض است و به هیچ کس ذرّه‌ای رنجْ که شایسته آن نیست نمی‌رسد، و اگـر هم از راه دیگر و بـه مصلحتی و  یا از طریق آزمایشْ رنجی رسـد، بدون مکافات

نمی‌ماند و غالباً هر کسی امروز آن می‌دِرَوَد که دیروز کاشته است.

از این حقایق نیز ثابت می‌شود که ساحت عظمت باریتعالی، از هرگونه آلایش ظلم، پاک است؛ فقط نابینایی دل و کوتاهیِ عقلِ بشر است که حقیقت را درک نمی‌کند. یعنی از یک طرف نمی‌تواند اسرار خلقت را بفهمد و بشناسد، و از طرف دیگر نیز هر لحظه‏ از غفلت و نادانی با دست خود، تخم بدی و ستم می‌افشاند و نمی‌داند که به موجب قانون ازلی طبیعی، این تخم‌ها دیر یا زود می‌رویند و نتیجه خود را ظاهر می‌سازند.

بنابراین، سعادت و خوشبختی انسان، و یا شقاوت و بدبختی او، در اصل به دست خود اوست. اما برخی که در ادراک واقعیات امور، راه حق و حقیقت را نپیموده‌اند، مرتکب اشتباهات و خطاهایی شده‌اند. اینان از جمله در قرآن به آیاتی متشابه برخورد کرده، امر برایشان مشتبه شده است، مانند آیه: «کَذلِکَ یُضِلُّ اللهُ مَن یشاءُ وَ یَهدی مَن یَشاءُ: این گونه خدا هر که را بخواهد بیراه می‏گذارد و هر که را بخواهد هدایت می‏کند» و از آن چنین نتیجه گرفته‌اند که ضلالت و هدایت انسان‏ها کلّاً به دست خداست. یعنی اگر خداوند متعال اراده کند، کسی را بدون جهت و علت گمراه می‌کند و یا اگر بخواهد، دیگری را بدون جهت و سبب هدایت می‌نماید. اما آیا جایز است شخصی، دیگری را به کاری امر کند و بعد از انجامش، او را عقوبت نماید؟! در این صورت، جبر در معاصی بوده و عِقاب نمودن عاصی از سوی خدا ظلم است.

در اثر این شبهه از همان صدر اسلام، اختلاف در میان مسلمین پیدا شد. دسته‏ای معتقد شدند که خداوند تعالی از ظلم و اِضلال بندگان منزّه است، لیکن دسته‌ای دیگر ظلم و اضلال بندگان را از سوی خدا جایز دانستند. در این میان، عموماً غلبه با آن دسته بود که عقل مُعین آنها و نقل مؤید گفتار و عقیدتشان بود و لذا رفع شبهه نموده، ذات اقدس باریتعالی را از ظلم و اضلال تنزیه می‌کردند.

«ضَلال» را در لغت به معنی گمراهی، بی‌سامانی، فراموشی و سرگردانی تفسیر کرده‌اند و البته این معانی با هم نزدیک هستند. ولی چون «ضَلال» در مقابل «هُدی» واقع شده است، قطعاً به معنی گمراهی است. قرآن کریم این حال و کردار را اصولاً به انسانی که قائم به این حالت و کردار است نسبت می‌‌دهد، و مقتضای ظاهر آیات نیز چنین است مثل آیه: «اُولئکَ الَّذینَ اشتَرُوا الضَّلالَهَ بِالهُدی: آنان همان کسانی هستند که گمراهی را به بهای هدایت خریدند».

حق این است که اِضلال ابتدایی از جانب خداوند نمی‌تواند وجود داشته باشد، یعنی این که اراده و مشیت الهی بدان علاقه گیرد که کسی در ضلالت بماند. اما اضلال کیفری و مجازاتی از سوی خداوند هست، یعنی در نتیجه انحراف و عصیان و طغیان در مقام مجازات، خداوند انسان را به حال خود رها کرده و در گمراهی وا می‌گذارد.

بنابراین، در آیه مورد بحث، ضمیر فاعل مُستَتِر در کلمه «یشاء» به موصول بر‏می‌گردد، یعنی به «مَن» نه به خدا، و معنی آیه چنین است: خداوند متعال گمراه می‌کند هرکسی را که گمراهی خود را بخواهد، و هدایت می‌کند آن کس را که هدایت خود را می‌خواهد.

کسی که خود طالب است که در ضلالت بماند و به وادی گمراهی برود، اگر خداوند متعال بخواهد او را به هدایتْ مجبور نماید و او را با کسانی که راه هدایت می‌پیمایند، مساوی قرار دهد، ظلم است و چنین ظلمی هرگز از خداوند متعال صادر نمی‌شود. هم‏چنین شخصی که راه حق و طریق مستقیم می‌رود، جایز نیست که خداوند متعال او را از این فکر و طریقه، با اکراه باز‏دارد.

این از الطاف پروردگار متعال است که طُرُق غَی و رشد را به بندگان خود روشن نموده و هرگز بشر را بر ضد دلخواهش، به عملی وادار نمی‌فرماید: «لا اِکراهَ فِی الدّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ: در دین، هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است».

بنابراین، خالق متعال ما را با اکراه از ضلالت منع نمی‌فرماید، همان گونه که از هدایت هم مانع نمی‌شود. چه، اگر خداوند متعال مانع هدایت می‌شد، به چیزی امر نمی‌فرمود، و اگر از ضلالت مانع می‌شد، دیگر ما را در گناه نکردن، فخر و افتخاری نبود و انتظار پاداش و ثواب نیز موردی نداشت.

شخص با ایمان را حصول ثوابِ عملْ بدون قصد قربت محال است. پاداشی که خداوند متعال به بندگان خود کرامت می‌فرماید از سه قسم خارج نیست‏:

اول – بنده را استحقاقی نباشد و اگر آن پاداش را ندهد خلاف عدل نیست، مانند حجِ نیابی و عبادات استیجاری که میت را از آن هیچ استحقاقی نباشد، اما خداوند متعال بدان، میت را هم بهره می‌دهد که آن را تَفَضُّل نامند.

دوم – بنده را استحقاق است به جهت تحمل مشقتی که از جانب خدا به او رسیده، مانند درد و بیماری و فقر و آفات زمینی و آسمانی، اما به قصد قربت نباشد؛ پاداشِ داده شده به او عَوَض نام دارد.

سوم – ثواب و آن پاداش مَشَقّاتی است که در راه اطاعت فرمان خدا به قصد قربت باشد، این پاداشْ مُتضمّن تعظیم و اجلال است.

پس عوض، نفعی است که از روی استحقاق دهند بدون تعظیم و اجلال، و نیز در عوض دو شرط قید شده: اول استحقاق که اگر نباشد، تفضّل نامند و دیگر این که با تعظیم و اجلال نباشد که اگر توأم با آن گردد، ثواب نام دارد.

علت استحقاق، مشقّتی است که از جهت خدا رسد، اگر کسی رنج و مشقتی کشیده به حجّ رود و حجّ نگزارده بمیرد یا مانع او شوند، چون این مشقّت به سبب امر خداست، او را پاداشی باشد با تعظیم و اجلال، و با وجود خدمت و قصد قربت، بی‏اجر گذاشتن، قُبح و ظلم باشد. بعضی از فقهای عصر اخیر گویند این عبادت ثواب ندارد و مدّعی‌اند که عقل بِالاستقلال حکم می‌کند که هیچ مشقّت در راه خدا ثواب ندارد، مگر این که به واجب نفسی منتهی گردد، و ثواب برای واجب نفسی است. آنان آیات قرآن و روایات دالّه بر اصول مذهب را تأویل کرده‌اند، لیکن چیزی را که موافق اصول مذهب نیست قبول نتوان کرد.

اصلی از اصول مذهب، عدالت است و مراعات مقدمه واجبْ به قصد قربت و اطاعت فرمان حق، استحقاق ثواب دارد، حتی سایر عبادات نیمه تمام مانند روزه ماه مبارک رمضان که نزدیک غروب بدون تقصیرِ مکلّف، باطل شود به سبب حیض یا موت یا غش، یا حجّ نیمه‌تمام، اگرچه قضای آن واجب باشد.

مقتضای عدل الهی است که هر کسی را رنج و آزار و آسیبی از ناحیه خدا رسد، همه آنها را عوض دهد تا نعمت او به همه بندگان یکسان بوده و تفاوتی نباشد، مگر بر حسب قابلیت بندگان.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.