فصل دوم- صفات الهی: صفات ثبوتیه 2010/09/15

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

فصل دوم- صفات الهی: صفات ثبوتیه

صفات مقدّسه الهی دو نوع است: سلبی و ثُبوتی. صفات سلبی مانند جسم و جوهر و عَرَض و محتاج بودن، و صفات ثبوتیه حق‏تعالی به مانند علم و قدرت و رحمت و حیات و اراده و ادراک و کلام و صدق و سرمدیه. صفات ثبوتیه حق بر دو قسم است: صفات ذات و صفات افعال.

صفات ذات

صفت ذاتیه عبارت است از آن که برای او در موصوف، مبدأ محقَّقی باشد که ظاهر شود به جهت آن، آثار فعلیه در عالم شهود. این مبدأ در ممکن، هیئت مستقرّه‌ای است در ذات آن ممکن، که این صفتْ قائم است به آن، مانند جود که مبدأ آن، کیفیت نفسانیه‌ای است و اثرش بذل و اعطاء است، ولی این مبدأ در واجب، ذات اقدس است بدون تعدّد جهت، و صادر می‌شود از این ذات بِنَفسِها، آثار و افعال، و وحدتِ ذات به اختلاف آثار، متعدّد نمی‌شود.

صفات ذات حق‏تعالی، حقیقت واحده است که عین ذات او می‌باشد و آثار این صفات، معانی و مفاهیم متکثّره است که همه اشاره به سوی یک مصداق است، زیرا چون مفهوم، غیر وجودِ خارجی است، تعدّد آن، تکثّرِ عین نمی‌باشد.

در صفات ذات حق‏تعالی که مقتضی آثار است، تعدد نیست ولی نظیر نقضیه آن در مخلوق است، به طوری که بر شخص صادق آید که گفته شود معلوم و مقدور و زنده و مراد و مخلوق و مرزوق.

گاهی صفت قائم به موصوف است مانند حیات، علم و قدرت که با هر شخص زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما می‌توانیم انسان را به آنها مُتّصِف کنیم، اما گاهی صفت به موصوف قائم نیست و اگر موصوف بخواهد با آن وصف مُتّصَف شود، نیازمند به تحقّق چیز دیگری است. از اینجا روشن می‌شود که صفات ذات باریتعالی از قسم اول است، و صفاتی که برای خدا پس از تحقّق آفرینش اثبات می‌کنند، عین ذات نیستند بلکه زاید بر ذات و صفت فعل‌اند.

فرقه‌ای صفات خدا را زائد بر ذات می‌دانند و گویند اگر صفات خدا عین ذات او شود، پس خدا صفاتی ندارد، در حالی که از عینیت صفات، خالی بودن از صفات لازم نمی‌آید. چه، وقتی ذات از صفات خالی می‌شد که آثار صفات از او ظاهر نمی‌شد، و چون آثار صفات از او ظاهر و صادر می‌گردد، پس در این صورت خُلُوّ صفت لازم نمی‌آید.

در صورتی که صفات ذاتِ او، زائد بر ذاتش باشد، از دو حال بیرون نیست: یا قدیمند یا حادث. در صورت اول تعدد قُدَما لازم آید و در صورت دوم خلوّ ذات از کمالات لازم آید، در این وقت ذات حق‏تعالی متّصِف به نقایص گردد، و اتّصاف او به نقایص به بَداهت عقل باطل است.

از سوی دیگر، اگر صفات ذات حق‏تعالی زاید بر ذاتش باشد، خالی نیست از این که یا مستند به غیر است و حال آن که ورای او چیزی نیست، و یا مستند به ذات خود است، در این حال چگونه می‌شود که مُفیضِ کمالات، قاصر آن کمالات باشد؟! پس چنین نیست که ذات او چیزی و صفات او نیز چیز دیگری باشد، که این مستلزم ترکیب است.

حضرت علی‌بن‌موسی‏الرضا علیه‏السلام می‌فرماید: «جایز نیست که گفته شود خدا موجودات را بـا قـدرت آفریده، زیـرا کـه در این صورت، قدرت را غیـر از خـدا قرار داده، بلکه ‏آن را آلت بر خدا مقرّر داشته که با آن موجودات را آفریده، بلکه باید گفته شود که خدا موجودات را به قدرت آفریده، این است و جز این نیست که خدا خلق کرده موجودات را به جهت اقتدار بر آنها». حضرت محمد باقر علیه‏السلام نیز فرموده: «خداوند عالَم می‌شنود و می‌بیند، می‌شنود با آنچه که می‌بیند و می‌بیند با آنچه که می‌شنود».

بنابراین، صفات ذات حق‏تعالی، عین ذات او است و ذات اقدس او حقیقت نور است، زیرا نوری اظهر از وجود و ظلمتی خفاتر از عدم نیست، و نور ظاهر است در نفس خود و مُظهِر است در غیر خود، لذا لازم می‌آید که آن نور منشأ ظهور موجودات بوده و حقایق و اکوان از آن ظاهر شوند.

صفات ذات الهـی، حقیقیـه کمالیـه اسـت و انفکاک ذات اقـدس او از آنهـا محال اسـت، و

اتّصافش به اضداد آنها ممتنع است، مانند قدرت، علم، حیات، سمع و بصر که خُلُوّ از اینها موجب نقص و احتیاج است. پس، ممکن نیست که خداوند متعال در زمانی قادر و در زمان دیگر عاجز باشد، و در زمانی حیات داشته باشد و در زمانی دیگر ضد ‏آن را، یا در زمانی عالِم و در زمانی دیگر جاهل باشد و همین طور است سمع و بصر که علم به مُبصَرات و مسموعات است، امکان ندارد که در زمانی عالِم به اینها شود و در زمانی عالم بدانها نشود.

بنابراین اگر وصف کنیم خدا را با صفات ذات، نفی می‌کنیم از او اضداد آن صفات را. پس هرگاه گوییم خداوند عالَم حی است، نفی کرده‌ایم از او ضد حیات را که مرگ است؛ و هرگاه گوییم علیم است، نفی کرده‌ایم از او ضد علم را که جهل است؛ و هرگاه گوییم سمیع است، نفی کرده‌ایم ضدّ شنوایی را که کری است و هرگاه گوییم بصیر است نفی کرده‌ایم از او ضد ‏آن را که کوری است؛ و هرگاه گوییم عزیز است نفی کرده‌ایم از او ضد ‏آن را که خواری است؛ و هرگاه گوییم حکیم است، نفی کرده‌ایم از او ضد ‏آن را که خطا کردن در امور است؛ و هرگاه گوییم غنی است، نفی کرده‌ایم از او ضد بی‌نیازی را که نیازمندی است؛ و هرگاه گوییم حلیم است، نفی کرده‌ایم از او ضد ‏آن را که تعجیل در انتقام است.

جایز نیست که گوییم خداوند عالَم اراده کننده است، زیرا که اراده و مشیت و قضا و غضب و اَشباه اینها از صفات افعالند، لیکن جایز است که بگوییم خدا قادر و عالِم است، زیرا که قدرت و علم و سایر صفات ذاتی حق، عین ذات اوست.

آثار صفات ذات حق در حدوث مشاهده می‌شود، ولی راه بر عقول از ادراک کمالی آن مسدود است؛ چنان که اگر ما وصف کنیم خدا را به بقاء و دوام، تصور نمی‌توانیم بکنیم مگر امتداد زمانی متعاقبه را که می‌آید و می‌رود، در صورتی که این امتداد بر وی جاری نیست، به جهت آن که ماضی و مستقبل و حال بر او نیست.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.