حقیقت واجب الوجود 2010/09/11

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

حقیقت واجب‌الوجود

حقیقت واجب‌ الوجود که وصول به کُنهش محال بوَد، وجود صِرف یا صِرف حقیقت وجود باشد، و محال است که حقیقت اقدسش ماهیتی از ماهیات یا مرکّب از ماهیت و وجود، یا مؤلَّف از سنخ وجود و سنخ عدم وجود، یا مُزدَوَج از وجدان شیء و فقدان شیء دیگر باشد. به عنوان مثال، صرف حقیقتِ بَیاض، آن بوَد که از فَقد و نداشتن بیاض، خالی و مُعرّا باشد و به هیچ نحوی از انحاء، فاقد بیاض را متّصِف نباشد، و نیز حقیقت بیاض آن بوَد که جمیع مراتب سواد را فاقد بوَد و جمله جهات بیاض را واجد باشد. در چنین صورتی، حدّی از حدود بیاض را در آن اعتبار نتوان کرد، چه اگر محدود بـه حدّی

از حدود بیاض شود، بالاتر از آن حدّ، مقامی دیگر به تصور آید.

پس، حقیقت واجب‏الوجود، وجودی بوَد که از جمیع جهات عَدَمیه و جمله جهات هُویّه و کافّه مفاهیم، در مرتبه ذات خود خالی و مبرّا باشد. چون چنین شود، جمیع انحاء وجود را به نحو بساطت واجد بوَد، چه اگر واجد ترکیب بوَد، محدود شود و محدودیت، مخالف صِرافت است.

پس صِرف حقیقت یا صرف وجود از جمیع جهات امکان و امتناع، و صِرفِ علم از جمله جهات جهل، و صرف قدرت از کافّه جهات عجز، و صرف حیات از همه جهات موت، خالی باشد. پس اوست صرف حقیقتی که وجود اقدسش از تمام جهات عدم و جمله مراتب امتناع و کلیه مفاهیم ماهیات و جمیع سَمات امکانات، پاک و منزّه بود.

«فَهُوَ صِرفُ الْوُجُودِ الَّذی لا اَتَمَّ مِنهُ وَ لا اَعلی وَ لا اَکمَلَ مِنهُ وَ لا اَقوی وَ لا اَظهَرَ مِنهُ وَ لا اَحلی فَهُوَ المُبدِعُ الاَعلی وَ المَقصَدُ الاسَنی رَبُّ الآخِرهِ وَ الاُولی، تَبارَکَ وَ تَعالی، فَهُوَ الثّابِتُ الحَقُ وَالغَنِیُّ المُطلَقُ: پس اوست صرف وجودی که نیست کامل‏تر و بلندتر از آن، و نیست تمام‏تر و کامل‏تر و قوی‏تر از آن، و نیست ظاهرتر و زیباتر از آن، پس اوست ابداع کننده اعلی، و اوست مقصد روشن و اوست پروردگار اول و آخر، بزرگ است و بلندمرتبه، و اوست حق لایزال و غنی مطلق».

وجود موصوف به جاعلیه، جهت ذاتش بِعینها جهت جاعلیه و فیاضیه بوَد؛ و وجود موصوف به مجعولیه، جهت ذاتش بِنفسها جهت مجعولیه و مُفاضیه باشد. به عبارت دیگر، هر وجودی که جاعل بِالذّات باشد و مُفیض تامّ بوَد نسبت به وجود دیگر، باید جهت ذاتش بِعینها جهت اقتضاء و افاضه باشد به وجودی که مجعول بِالذّات اوست، و هر وجودی که مجعول بِالذّات باشد، باید جهت ذاتش بِعینها، جهت مقتضائیه و مُفاضیه وجودی باشد که جاعل بِالذّات او بوَد.

تجدّد و تبدّل مُفاض، مستلزم تجدّد و تبدّل افاضه مطلقه نمی‌باشد، یعنی احاطه او مداوم است به نحو قادریت به جمله مقدورات، و عالمیّت به کلیه معلومات، و قاهریت به کافّه مقهورات، و علیت به همه معلولات «اِنَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ مُحیطٌ: مسلّماً او به هر چیزی احاطه دارد».

جاعل بِالذّات باید که از کلّ نقایص مبرّا بوده و از جمیع جهاتْ بسیط و صرف وجود باشد. علمِ صرف وجود باید عین ذاتش باشد، چون ذات او صرف وجود است باید که علم او نیز صرف علم باشد، پس اگر فردی از افراد یا درجه‌ای از درجات را فاقد بوَد، لازم آید که صرف علم نباشد.

جاعل بِالذّات باید نسبت به مجعول بِالذّات خود، غنی‏بالذّات باشد، و مجعول‏بِالذّات نسبت به جاعل‏بِالذّات خود، بایـد فقیر‏بِالذّات باشـد؛ قرآن نیـز می‌فرمایـد: «یا اَیُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللهِ وَاللهُ هُوَ

الغَنِیُّ الحَمیدُ: ای مردم شما به خدا نیازمندید و خداست که بی‏‏نیاز ستوده است».

هیچ مخلوقی قائم در ذات او نباشد، بلکه به ذات او قائم بوَد و بـه افاضه او مَتَذَوَّت. ذات او نه عَرَض

بوَد نه عَرَضی و کَیف به ذات او راه نیابد زیرا که کیف ذاتاً از اَعراض بوَد.

احاطه او، احاطه وجودی بوَد، زیرا اگر احاطه وجودی نباشد، محیطْ نقل مکان کند به انتقال مُحاط. بر ساحت اقدس باریتعالی، اضافه راه نیابد، زیرا اضافه عبارت بوَد از عَرَضی که تفعّل او بی‏تفعّل دیگری ممکن نشود و در مفهوم هر یک، معروضی مأخوذ است.

ظهور و خفای شؤون و اعتبارات به سبب تلبُّس، علت تغیّر حقیقت وجود و صفات حقیقیه او نمی‌شوند، بلکه مبتنی بر تغیّرِ نسبت و اضافات است و مقتضی تغیّر ذات نیست. اگر عمرو از یمینِ زید برخیزد و بر یسارش نشیند، نسبت زید با او مختلف نمی‌گردد؛ هم‏چنین است حقیقت وجود و صفات حقیقیه او.

به عبارت دیگر، حقیقتِ وجودِ محض، با تلبّس به امور شریفه کمال، زیادتی نگیرد و به جهت ظهور مظاهر خسیسه، نقصانی نپذیرد؛ چنان که اگر نور آفتاب بر پاک و پلید تابد، تغیّری به بساطت نوریت او راه نیابد، نه از مُشکْ بو گیرد نه از گلْ رنگ، و نه از خار، عار و نه از خارا، ننگ.

حقیقت حق‏تعالی جز هستی نیست، و هستی او را انحطاط و پستی نِی، منزّه است از تغیر و تبدّل، و مبرّاست از تعدّد و تکثّر. خدایی که از همه نشان‌ها بی‌نشان، نه در علم گنجد و نه در عیان؛ همه چندها و چون‏ها از او پیدا و او بی‌چون و چند؛ همه چیزها از او مُدرَک و او از احاطه ادراک بیرون، چشم سرْ از مشاهده جمالش خیره و دیده دلْ بی‏ملاحظه جمال و کمالش تیره.

حق‏تعالی همه جا حاضر است و به ظاهر و باطن همه ناظر، زهی خسارت که ما دیده از لقای او برداشته، سوی دیگر نگریم و طریق رضای او بگذاشته، راه دیگر سپریم.

ماسوای حق‏تعالی در معرض زوال است و ‏فناء. حقیقتش معلومی است معدوم، و صورتش موجودی است موهوم. دیروز نه بود داشت و نه نمود، امروز نمودی است بی‌بود، پیداست که فردا از وی چه خواهد گشود. زمام انقیاد به دست آمال چه دهیم و پشت اعتماد بر این دنیای فانی چه نهیم؟! باید که از همه برکنیم و در خدای بندیم و از همه بگسلیم و با خدای پیوندیم. اوست که همیشه بوده و همیشه باشد و چهره بقایش را خار هیچ حادثه نخراشد.

جمیل علی‌الاطلاق اوست، هر جمال و هر کمال که در جمیع مراتب ظاهر است، پرتو جمال و کمال اوست که آنجا تابیده. ارباب مراتب، سِمَت جمال و صفت کمال از او یافته، هر جمالی که بینیم اثر جمال او و هر کمالی که مشاهده کنیم، ثمره کمال اوست.

این صفات از اوج کلیّت و اطلاق، تنزّل کرده و در حضیض جُزئیت و تقید، تجلّی نموده تا ما از جزء به کلّ راه بَریم و از تقید به اطلاق روی آوریم، نه آن کـه جزء را از اطلاق، ممتاز دانیم و به مقید از مطلق بازمانیم.

«توحید»، یگانه گردانیدن دل است، یعنی تخلیص و تجرید آن از ماسوای حق، هم از روی طلب و ارادت و هم از جهت علم و معرفت، یعنی طلب و ارادت او از همه مطلوبات و مرادات منقطع شود و همه معلومات و معقولات از نظر بصیرت وی مرتفع گردد، از همه، روی توجه بگرداند و به غیر از حق، او را آگاهی نماند.

سپاس موفور و ستایش نامحصور بر صِرف وجودی که مستور است از غایت ظهور، و محجوب است از شدّت نور. از توحّد در ذات، برتر است از درک هر عارف، و از تفرّد در صفات برتر است از وصف هر واصف. اوست مختصّ به وجود و قِدَم، و ماسوای اوست مخصوص به حدوث و عدم. اوست ابتدای هر وجود و اوست انتهای هر موجود.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.