شرّ، نسبی است 2010/08/27

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

شرّ، نسبی است

در اینجا ممکن است تردیدی وارد آید که اگر به راستی خیر ْهمه جا معادل وجود است، در این جهان که جز هستی نیست، جز خیر هم وجود ندارد و شُرورْ همه امور عدمی هستند، پس این ناروایی‏ها و ناملایمات و زیان‌ها و پلیدی‌ها چیست که در جهان طبیعت، بِالعیان مشاهده می‌کنیم؟ و چگونه حکما در این که وجود خیر محض است، دعوی ضرورت کرده‌اند؟

پاسخ منطقی و صحیح آن است که اگر ما هر چه را شر نام دارد، زیر نظر قرار دهیم و هر یک را تجزیه و تحلیل کنیم، سرانجام به این نتیجه قطعی می‌رسیم که شُرور یا مستقیماً از امور عدمی هستند، و یا در نابود کردن اشیاء دیگر مؤثرند. از باب مَثَل، مرگ و نادانی و ناتوانی را باید از دسته اول به حساب آورد، چون مرگْ جز نابودی زندگانی، و جهلْ جز نادانی، و ضعف جز ناتوانی، که همان فقدان شیء یا فقدان کمالِ شیء است، چیز دیگری نیست. ولی درد و نظایر آن، که احساس ناراحتی و ادراک امر منافی با اعتدال مزاج است، هم‏ردیف دسته اول نیست که همه امور عدمی بودند.

در احساس ناراحتی، چند چیز را توأم می‌توان یافت:

اول – احساس ناراحتی که هنگام قطع و جرح عضوی در شخص دردمند حاصل می‌شود.

دوم – تفرُّق اتصال یا اختلالی که در دستگاه منظم بدن حاصل می‌شود.

سوم – عوامل داخلی که در اثر ترک مقاومت، این اختلال را به خود راه داده است.

چهارم – عوامل خارجی موجب وقوع حادثه، که باعث قطع یا جرح عضوی گشته‌اند.

تردیدی نیست که احساس و ادراک، هر دو امر وجودی هستند، و ادراک را هر قدر هم که ناملایم باشد، شرّ نتوان گفت. چه، ادراک، یک نوع فزونی و کمالی است که در شخص درک‏کننده حاصل می‌شود، لذا به هر نحو که باشد، خیر و کمال است و برتری انسان از حیوان و حیوان از جماد، به طرز فکر و نحوه ادراک اوست. عوامل داخلی نیز که سستی و ترک مقاومت از خود نشان داده، شر خواهند بود، ولی از جهتی که یک سلسله عواملِ تعبیه شده در مزاجند که انتظام داخلی را حفظ می‌کنند، از امور وجودیه بوده و خیر محسوب می‌شوند.

در مثالی دیگر، سرما که از بین بَرنده میوه‌ها و محصولات است، شرّ است و شرّیت او نه از آن جهت است که کیفیتی است از کیفیات، بلکه از این جهت، کمالی است از کمالات، بلکه شرّیت آن از این جهت است که سبب عدم وصولِ ثمرات به کمالاتِ لایقه خود شده است.

هم‏چنین، قتل که شرّ است، نه از جهت قدرت قاتل است بر قتل، یا قاطعیت آلت یا قابلیت قطع عضو مقتول، بلکه شرّیت آن، از جهت زوال حیات است و آن امری است عدمی.

خلاصه آن که، چیزهایی که در حد خود به طور اصل، هستی دارند خیرند، اما در صورتی که وجود آنها نسبت به موجودات دیگر زیان‌بخش گردد، و در نابودی یک ذات و فقدان کمال آن ذات مؤثر واقع شوند، شر خواهند بود.

این یک مقیاس کلی و حقیقی است که نیک و بد را به وسیله آن می‌توان تشخیص داد، که هر چه خیر است، وجود بوده و هر چه شرّ است، مرجع آن جز به نیستی نخواهد بود، و این خود یک واقعیت علمی است.

زیبایی و زشتی نیز چنین است چه، آفرینش با زیبایی دوش ‏به ‏دوش هم می‌روند. هر آنچه در جهان دارای هستی است، دارای زیبایی است و این که ما بعضی را زیبا و بعضی را زشت می‌گوییم، به واسطه نسبت و مقایسه است، وجود قیاسی و نسبی دارند نه نفسی. اگر از این قیاس و نسبت در‏گذریم، دست به روی هر چه بگذاریم زیباست.

این زیبایی که سراسر عالم را فرا‏گرفته، در حقیقت زیبایی ساحت کبریایی است. به عبارت دیگر هر کدام دریچه‌ای است که بخشی از عالم لایتناهی یا زیبایی آن زیبای مطلق را نشان می‌دهد. چه، عالم تعیّن و شهادت، جز انتشار جلَوات علت خود چیز دیگر نیست؛ این انتشار همانا تجلّی ذات خداوندی است، پس در این صورت، هر چه هست همه اوست و جز او چیزی نیست و کلام «لا وُجُودَ اِلاَّ الله: هیچ وجودی جز خدا نیست» حقیقت محض است.

اما، این زبان ما شایستگی توصیف آن زیبایی را ندارد. وصف زیبایی را از زبان زیبا باید شنید. آن زیبایی که مطلقیت را در‏بر‏‏گرفته، هیچ کس قادر به توصیف آن نیست: «سُبحانَ اللهِ عَمّا یَصِفُونَ: خدا منزّه است از آنچه در وصف می‏‏آورند»، اما چه حکمت است که می‌فرماید: «اِلاّ عِبادَ اللهِ المُخلَصینَ: به استثنای بندگان مُخلَصِ خدا»؟ آری، در این مقام، موصوف به زبان واصف سخن می‌گوید و به عبارت دیگر، موصوف به زبان واصف، زیبایی خود را توصیف می‌نماید.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.