آیات قرآنی بر امامت حضرت علی (ع) 2010/06/19

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: نبوت و امامت

آیات قرآنی بر امامت حضرت علی(ع)

ادلّه دالّه بر صحت امامت حضرت علی(ع) از کتاب‌الله بسیار است. از جمله این آیات شریفه می‌باشد:

آیه اول – «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یَقیمُونَ الصَّلوه وَ یُؤْتُونَ الزَّکوه وَ هُمْ راکِعُونَ: ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‏‏اند همان کسانی که نماز برپا می‏دارند و در حال رکوع زکات می‏‏دهند» به اتفاق فریقین، این آیه شریفه در شأن آن راکع حقیقی معبود بر حق و عابد محراب حقیقت، اسداللهِ غالب و مطلوبِ کلِّ طالب، حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب سلام الله علیه نازل گردیده است.

از طُرق عامّه احادیث بسیار وارد شده و در همه آنها تصریح است بر این که این آیه شریفه در شأن حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب علیه‌السلام نازل شده، و به طریق خاصّه نیز احادیث بسیار است. و در این که این آیه در شأن حضرت علی(ع) نازل گردیده نه در شأن غیر آن حضرت، اجماع واقع شده و احدی را بر آن خلاف نیست.

وجه دلالت آیه آن است که کلمه «اِنَّما» به اتفاق اهل لغت برای حصر موضوع است و کلمه «ولیّ» یعنی متصرّف در امور که مُرادف با امام و خلیفه است، و مقصود از «ولیّ» در این آیه اَوْلی به تصرّف است در امورِ خلق. پس مراد از اَوْلی بودن حق‌تعالی آن است که او متولّی امورِ خلق است، و مراد از اَوْلی بودن رسول خدا صلی‌الله علیه و آله ولایت امر و تصرف است در امور مردم، و هم‏چنین است ولایت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب‏(ع).

بعضی از اهل سنّت «ولیّ» را حمل بر ناصر و محبّ کرده‌اند، اما ابن‌حجر و بسیاری از علمای اهل سنت، کلمه ولیّ را متصرّف در امور حمل کرده‌اند، و از تفاسیر مفسرین خودِ ایشان معلوم می‌شود بطلانِ حملِ کلمه ولیّ به ناصر و محب، به جهت آن که نصرت و محبت ‏به طور‏ مطلق در سایرین ممکن نیست. کلمه ولیّ چون مُطلقیّت دارد، شامل همه انحاء نصرت و محبت است، و محبت و نصرتِ مطلق در جمیع امور دین و دنیا مخصوص است بر خدا و رسول و به مؤمنین مذکور، به جهت آن که نصرت و محبت سایرین در بعضی امور می‌باشد نه در همه امور. اگر مراد از ولیّ، محب و ناصر می‌بود، در میان مؤمنین که اکابر و اعاظم بود هر آینه بیان آن می‌کردند، زیرا که ایشان عارف و عالم به معانی قرآن و احادیث بودند و هرگز عجز خود را به معرفت آن ظاهر نمی‌نمودند.

در زمان حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله به ولیّ بودن خدا و رسول و علی(ع) کسی حرفی نداشت، و این اختلاف را بعد از وفات آن حضرت وارد کرده و ذهن مردم را مشوّش ساختند.

خداوند، عالِم بر عواقب امورِ مردمِ عالَم است و می‌دانست که مردم بعد از آن حضرت، اختلاف خواهند نمود. لهذا این آیه را با کلمه حصر نازل کرد تا دلالت کند بر نفیِ امامتِ غیر مذکورین و معلوم شود که ولیِّ بعد از پیغمبر کیست، و الاّ لازم آید که کلمه «اِنَّما» لغو باشد که دلالت بر حصر موضوع می‌کند و این باطل است بِالبِداهه، به جهت آن که لَغْوی در قرآن، به اتفاق کلّ نیست.

اَعجَب این است که بعضی گفته‌اند «راکِعُونَ» صیغه جمع است و علی(ع) یک نفر است پس باید مراد او نباشد، جوابش این است که اوّلاً آیه با لفظ جمع آمده تا شامل همه ائمه اطهار علیهم‌السلام باشد. ثانیاً در علم عربیّت و در محاورات عُرفیّه، مشهور و معروف است اطلاق لفظ جمع به یک نفر برای تعظیم شأن او. پس اطلاق صیغه جمع به یک نفر عقلاً و علماً ممنوع و مطرود نیست.

ایرادی که بعضی از اهل سنّت به این آیه کرده‌اند این است که گویند: در دلالت آیه کریمه به ولایت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب کلامی نیست، بلکه کلام در این است که آیه مقیّد است به زمان ولایت آن حضرت بعد از وفات عثمان! چنان که ابوشکور محمدبن عبدالسعید که از معتبرین علمای اهل سنّت است، در «التمهید فی بیان‌ التوحید» نقل کرده است.

بنا به اقرار ابوشکور، دلالت آیه ثابت است بر ولایت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب علیه السلام، ولیکن می‌گوید مقیّد است به زمان بعد از وفات عثمان. این عالِم متعصّب، نفهمیده است که جواب تقیید او را خلیفه ثانی در روز غدیر خُم داده است، آن وقتی که به مقام بیعت و تهنیت پیش آن حضرت آمد. حالِ این عالِم شبیه است به حال آن عده‌ای که اقرار بـه نبوّت حضرت ختمی مرتبت کردند ولی گفتند نبوّت او مختص است به طایفه

عرب نه بر ما!

ما محتاج به ردّ این تأویل علیل و جواب از این تقیید و تسویل نیستیم، به جهت آن که تأویل و تقیید محتاج به شواهد و دلیل است، و به قاعده اصول مُحْکمه و قواعد ممهّده مسلّمه، عمل به اطلاق لفظ است تا ثابت شود مقیّد و مقام شک در تقیید. اصل، عدم تقیید است مگر با اقامه برهان ثابت کنند و نیز دلیل بر خلاف آن، از قول و فعل خلیفه ثانی مُبَرْهَن است.

اگر گویند اجماع مقیِّد است، گوییم اجماع، ثابت نشده است و غیر از ابوشکور هیچ یک از علمای اهل سنت این سخن را نگفته است.

جمله اسمیّه، به اتفاقِ اهلِ عرف و اهل لغت و نحویّون، دلالت بر ثبوت و استمرار دارد، چون این آیه هم جمله اسمیّه است، دلالت می‌کند بر ولایت، از حین نزول الی آخرالزّمان.

ولایت خدا و رسول خدا ثابت است، و نزول آیه، به اتفاق، ولایت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب را ثابت می‌کند ‏و‏گرنه‏ تفکیک لازم آید، یکی دلالت کند بر شأنی و دیگری دلالت کند بر فعلی، و این باطل است، پس ثابت شد استحقاق حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب(ع) به این مرتبه عُظمی بعد از رسول خدا بدون فاصله.

آیه دوم – «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ: ای کسانی که ایمان آورده‏‏اید از خدا پروا کنید و با راستان باشید».

مقصود از امرِ «کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ» وجوبِ بودن با راستگویان و صدّیقین است و مراد، اجماع جسمی و ظاهری نیست بلکه مراد، وجوبِ متابعت ایشان است در اقوال و افعال، در هر حال و در هر زمان و در هر مکان. پس لازمه مضمون آیه این است که لابُدّ است در هر عصر، بودن صادقی که واجب‌الاِتّباع باشد.

نظر از صادق، صادق فِی‏الجمله نیست و اگر چنین نباشد، لازم آید اِتّباع کسی که چند بار راست گفته باشد یا چند بار عمل شایسته از او ظاهر شود، بلکه مقصودْ کسی است که در هر حال و در همه اقوال و افعالْ صادق باشد که تعبیر می‌آورند از آن به صادقِ مطلق. وصف این صفت یعنی صدقِ مطلق پیدا نمی‌شود مگر در معصوم، پس لابدّ است در هر عصر، وجود معصومی و در آن زمان هم غیر از علی(ع) معصومی نبود.

ثعلبی از کسانـی است کـه محامد و مَآثِر او در میان عامّه، مشهـور و معـروف است،

حتی واحدی که از معتبرینِ علمایِ عامّه است درباره او گفته: ثعلبی خیر علماء بل بحر ایشان، و نجم فضلاء بل بدر ایشان و زَین ائمّه بل فخر ایشان و اَوْحَدِ امّت بلکه صدر ایشان است.

ثعلبی که از اجلّه علمای اهل سنت می‌باشد درباره این آیه شریفه ذکر کرده که مراد از صادقین، حضرت محمد و حضرت علی صلوات‌الله علیهما می‌باشند.

آیه سوم – «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دیناً: امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم».

این آیه شریفه به اتفاق فریقَین در روز غدیر خم بعد از نصب حضرت رسول خدا(ع) حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب را به جانشینی خود، نازل شد و کمال دین و تمامیّت نعمت خداوند عالَم بر امّت پیغمبر، با ولایت و خلافت آن حضرت تحقّق پذیرفته است.

از اصول دین باقی نمانده بود الاّ یک اصل و آن هم تعیین امام و التزام و اعتقاد به اطاعت او بود، و آن هم امروز صورتِ تحقق یافت که حضرت رسول اکرم صلی‌ الله علیه و آله، حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب(ع) را به جانشینی خود برگزید.

عامّه، اکثر وقایع را خالی از حکم می‌دانند و استخراج احکام آنها را به نظرِ مجتهد می‌دانند و گویند: هرچه مجتهد آن را پسندید از طریق قیاس و استحسان و ادلّه، آن حکم خدا خواهد بود. امّا خاصّه به خلاف عامّه معتقدند که همه وقایع را حکم معیّنی از جانب خداست، و احکامْ جمیعاً به رسول خدا(ع) رسیده و آن حضرت نیز به اوصیای خود رسانیده، و اوصیاء نیز بر امّت رسانیده‌اند یا می‌رسانند، و خودِ پیغمبر نیز به تدریج تبلیغ احکام نمود.

چنان که عامّه معتقدند این مقدار از شرایع و تشریع و انزال کفایت نمی‌کند در اکمال دین و اتمام نعمت، به جهت آن که با جعل احکام و عدم تبلیغ در حق امّتِ جاهل که علم و اطلاعی به آن ندارند، اکمال و اتمام متصوّر نیست، و ممکن است اتمام و اکمال نسبت به نبی باشد نه بر امّت جاهل. در این صورت نیز لازم بود بفرماید «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکَ دینَکَ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکَ نِعْمَتی» نه این که در مقام منّت و امّت «لَکُمْ» فرماید.

اگر گویند چه اشکال دارد که اکمال دین و اتمام نعمت، اشاره است به وجوب اجتهاد در وقایع غیر معلومُ‌الحُکم، و این حکم بـه انضمام احکام نازلـه، اکمال دین و اتمام

نعمت است؛ جواب گوییم که: با وجود این دعوی غایتُ‌البُعد، اوّلاً از برای ایجاب اجتهاد بر امّت به روز معیّنی، نصّی و وحیی نرسیده تا «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» اشاره باشد به آن.

ثانیاً ایجاب اجتهاد در حق جمیع امّت از عوام و خواص، اِکمال نیست، حتی در حق اهل اجتهاد نیز اکمال نتواند بود، به جهت آن که اکمال دین، تحقق اکمال است بِالفعل نه بِالقوّه. پس دلالت آیه شریفه با ملاحظه آنچه ذکر شد به قرینه عقل و اعتبار صحیح بر عقدِ عهد امامت و ولایت است به جهت یکی از آحاد امّت، و آن نیست مگر حضرت علی بن ابیطالب(ع).

آیه چهارم – «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا: و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید».

به اتفاق فریقین در آیه شریفه، مراد از حَبلُ الله، حضرت علی بن ابیطالب و اولاد طاهرین او(ع) می‌باشند.

آیه پنجم – «وَ اِذِابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلَماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرِیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ: و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانیـد، خـدا به او فرمود من تو را پیشـوای مـردم قرار دادم.

ابراهیم پرسید از دودمانم چطور؟ فرمود پیمان من به ظالمان نمی‏رسد».

چنان که در بیان وجوب عصمتِ امام ذکر شد، این آیه شریفه نصّ است بر این که عهد امامت، به ظالم از ذریّه ابراهیم نمی‌رسد. تعجّب در این است که علمای عامّه این اخبار و تفاسیر را در کتب خودشان نقل کرده و تصحیح می‌کنند آنها را، لیکن عمل نمی‌نمایند «یَقُولُونَ بِاَفْو‌اهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ: به زبان خویش چیزی می‏گفتند که در دل‏هایشان نبود».

آیه ششم – «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ: خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید».

البته معصوم باید امام باشد و در این آیه شریفه، مراد از «اُولِی الْاَمْرِ»، معصومی است که عالِم به جمیع احکام باشد چه، هرگاه معصوم نبوده و عالِم به جمیع احکام نشود، ایجابِ اطاعت او بر مردم قبیح است، و توضیح این به نحوی کـه بایست و شایست در ادلّه

عقلیّه گذشت، و اقامه دلیل بر وجوب عصمت امام، دلالت می‌کند بر حقانیّت امامیّه.

چون علمای اهل سنّت، عصمت را در امامْ شرط نکرده‌اند، این است که گاهی گویند مراد از اولواالامر خلفای حضرت رسول‌اند، و گاهی گویند سلاطین اسلامند، و گاهی گویند مراد از اولواالامر علمایند. هیچ عاقلی باور نمی‌کند که خداوند علیم و حکیم امر کند مردم را به اطاعت فاسق ‌و زانی و لاطی و شاربُ‌الخَمر و تارک صلوه و صَوْم، و همه این گناهانِ مذکوره در سابقین و لاحقین بوده و می‌باشد، و غالب سلاطین در مقام حفظ مُلْک و سلطنت، رعایت دین و مذهب نکنند.

بعضی از علمای عامّه در تفسیر این آیه شریفه چنین گفته‌اند که: اگر کسی به قهر و غلبه سلطان شد، طاعت او واجب است. مقتضی کلام ایشان این است که دین پیغمبر ما، دین غضب و عذابی است که هرگز خلاصی از آن ممکن نیست! هیچ ابلهی به پیروان خود در وقت رحلت از دنیا چنین وصیتی نمی‌کند که بعد از وفات من شمشیر در میان نهید و هرکه غالب و قاهر شد، دیگران او را اطاعت کنند.

آیه هفتم – «فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: پس اگر نمی‏دانید از اهل ذکر بپرسید». به اتفاق فریقین در آیه شریفه، اهل ذکر حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب و اولاد طاهرین او علیهم‌السلام می‌باشد. ثعلبی نیز در تفسیر این آیه ذکر کرده که مراد از اهل ذکر، عبارت است از حضرت علی بن ابیطالب(ع) و اولاد طاهرین او سلام‌الله علیهم اجمعین.

به اتفاق همه طوایف، اهل بیت نبوّت در شرف و بزرگی و علم و فضل، مقدّم بر همه اهل عالَمند و متعلَّق «لا تَعْلَمُونَ»، اطلاق دارد بر همه چیزی از امور دنیا و عقبی و اصول و فروع و جزئی و کلّی و معقول و منقول و مَرئی و محسوس. معنی آیه شریفه این است که بپرسید هرچه را که ندانید، از اهل بیت نبوّت که اعلم و افضل و اکملِ اهلِ عالَمند، پس مرجعِ کلّ امور حضرت رسول اکرم‏(ص) و وصیّ بلافصل آن حضرت، حضرت علی بن ابیطالب(ع) و اولاد طاهرین او سلام‌الله علیهم اجمعین شدند.

آیه هشتم – «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ: ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی رسالتش را به جا نیاورده‏‏ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‏دارد آری خدا گروه کافران را هدایت نمی‏‏کند».

به طریق عامّه و خاصّه، احادیث بسیار وارد شده که این آیه شریفه در خصوص حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب علیه‌السلام است.

مالکی که از معتبرین علمای عامّه است، در کتاب «فصول‌المهمّه» خود ذکر کرده، بعد از آن که این آیه شریفه نازل شد، حضرت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله ابلاغ نمود امامت و خلافت حضرت علی را، بعد از آن حق‌تعالی فرمود «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ …: امروز دین شما را برایتان کامل کردم» یعنی به جهت ابلاغ این رسالت امروز کامل کردم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را. پس معلوم می‌شود که خداوند عالَم مولائیّت حضرت علی را موجب اکمال دین و اتمام نعمت قرار داد.

بسیاری از علمای عامّه در کتب خود ذکر کرده‌اند که تأکید حق‏تعالی حضرت رسول(ص) را به «ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ: آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده»، ابلاغ ولایت و امامت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب است.

مراد از اجتماع در غدیر خم، ابلاغ امامت و خلافت آن بزرگوار بود که حق‏تعالی به رسول خود می‌فرماید: اگر ابلاغ این رسالت نکنی، تبلیغ هیچ رسالتی نکرده باشی. این تأکید و تهدید، دلیل واضح است بر این که این امر، به غایت مهمّ بود که عدم تبلیغ آن، در حکم عـدم تبلیـغ سایر احکام است که خـداوند متعال می‌فرمـایـد «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما  بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ: و اگر نکنی رسالتش را به جا نیاورده‏‏ای».

اساساً ابلاغ تعیین خلافت و امامت حضرت علی(ع) از جانب خداوند، مدتی قبل از غدیر خم بود نه در همان روز، و حضرت در اندیشه بود که چسان این حکم را ابلاغ نماید. حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله با آن تسلّط تامّ که داشت، از تبلیغ این امر خوف می‌نمود، این بود که حق‌تعالی فرمود: «وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ: یعنی خدا نگهدار تو است از شرّ مردم». عداوت اهل عِناد نیز دلیل واضح است بر این که ابلاغ این امر بسی دشوار بود به جهت آن که بر طِباع ناگوار می‌آمد.

حضرت رسول خدا(ص) در تبلیغ این امر می‌دانست که او را تکذیب خواهند نمود و جرأت تمام نمی‌کرد که تبلیغ این امر کند، و کلام آن حضرت که عرض می‌کند «خدایا من تنها هستم چه کنم با مردم!» کاشف است که در میان اصحاب چقدر اشخاص بد طبع بودند، کـه آن حضرت از ابلاغ این امر خوف داشت که حق‏تعالی وعده عصمت و نگهداری

از شرّ دشمنان به آن حضرت داد.

اگر گویند خوف آن حضرت از کفّار بود نه از صحابه، گوییم روز غدیر خم از کفار کسی در آن محضر نبود. و اگر گویند شاید خوف آن حضرت از منافقینی بود که در مجمع بودند، گوییم عین مدّعای ما همین است که آن حضرت از منافقین صحابه خوف داشت؛ چنان که قبل از رحلت، حضرت چیزی را می‌خواست بنویسد نگذاشتند و حکمی که به ابلاغ آن مأمور شد، همانا ابلاغ امامت و خلافت حضرت علی(ع) بود و بس.

از حضرات عامه می‌پرسیم که آیا می‌توانید برای ما بیان کنید که مراد از «ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ» کدام حکم بود که حضرت ختمی مَآب صلی‌الله علیه و آله مأمور به ابلاغ آن شد، و حق‌تعالی وعده عصمت از شرّ مردم به او داد؟!

عجب است از این که وقتی ما به ایشان این حجج جَلیّه و نصوص صریحه را می‌گوییم، عده‌ای از ایشان چنین گویند که ما منکر نیستیم و شهادت قوم در روز غدیر از شنیدن نصّ، شهرت یافته است، لیکن حضرت پیغمبر‏(ص) وصیت کرد او را به چیزی که در دست داشت و مالکِ او بود نه بر امر امامت و خلافت!

از جمله اَغلاط ایشان آن است که گویند، اگر حضرت رسول(ص) نصّ می‌کرد بر امامت و خلافت حضرت علی(ع)، هر آینه همه عامّ و خاص ذکر می‌کردند و خلافْ میان قوم واقع نمی‌شد، پس وجود خلافْ دلیل است بر عدم نصّ. و حال آن که خودشان یقین می‌دانند که پیغمبر بسیاری چیزها را نصّ فرمود ولیکن خلاف در بین موجود است و هرگز به آن اتفاق نمی‌کنند، از جمله وضو است که چقدر خلاف در کیفیت آن از مسح سر و رِجْلین کردند، و در احکام نماز که حَضَراً و سَفَراً دیدند که آن حضرت چگونه نماز می‌کرد، و مکرّر اذان را از خود آن حضرت و مؤذّنینش شنیدند، و نیز همه حاضرین در حجهالوداع، حج آن حضرت را دیدند و کیفیت آن را مشاهده نمودند، با این همه چه‌ها بر این اعمال زیاد کردند و چه چیزها را کم نمودند، و هکذا اجرای حدود بر سارقین را دیدند با این همه، در قطع یَدِ سارق چه خلاف‌ها دارند که همه آنها بعد از دخول بر فقه ایشان معلوم می‌شود. در این جزئیات که چندان دخل به عالَمِ ریاست ندارد، این قدر اختلاف کرده‌اند تا چه رسد به امر خلافت و امامت، و نیست این مگر تجاهل و تعصّب و عناد ایشان.

اظهار آن امـر عظیم در همچو مکانی و در چنین وقتی، نبود مگر از جانب حق‏تعالی نه به اجتهاد حضرت رسول(ص)، که عامّه تجویز کرده‌اند و نفهمیده‌اند که این قول منافی نصّ قرآن است که فرموده «وَ اَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ: و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری کن» یعنی نه به اجتهاد، و نیز فرمود «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلا وَحْیٌ یُوحی: و از سر هوس سخن نمی‏‏گوید این سخن به جز وحیی که وحی می‏شود نیست».

مقام وحی غیر از مقام اجتهاد است و اگر پیغمبر(ص) مجتهد بود، مخالفت او بر امّت جایز می‌شد، زیرا اجماعْ منعقد است بر آن که حکم اجتهاد آن است که مجتهدِ دیگری را مخالفت آن جایز باشد، در صورتی که مخالفت با پیغمبر(ص) حرام است. و نیز مجتهد گاهی خطا می‌کند ولی نزد ما صدور گناه از نبی محال است چنان که در بیان عصمت انبیاء ذکر شد؛ و نیز اگر حضرت پیغمبر(ص) به اجتهاد خود عمل می‌نمود، جواب سؤال سائلین را به تأخیر نمی‌انداخت تا وحی نازل شود.

آنچه حاصل می‌شود از اجتهاد، ظنّ است ولی از وحی، قطعْ حاصل است و کلام آن حضرت خالی از آلودگی ریب است ولی کلام مجتهد چنین نیست، و فهمیدن آن حضرت حکم را در آنچه حق‌تعالی تصریح فرموده، اجتهاد نیست.

آیه نهم – «عُرْوَه الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها: دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست».

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هر کسی که می‌خواهد چنگ زند به عروهالوثقی، چنگ زند به ولایت علی بن ابیطالب(ع)، به درستی که ولایت او ولایت من و اطاعت او اطاعت من است، و هر کسی که می‌خواهد بشناسد حجت را بعد از من، بشناسد علی بن ابیطالب(ع) را، و نیز فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ: یعنی کسی که من مولای او هستم، پس این علی مولای اوست».

آیه دهم – «اُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه: آنانند که بهترین آفریدگانند».

احادیث بسیار وارد گردیده از طرق عامه که حضرت رسول خدا(ص) فرمود: در این آیه شریفه، مراد از خَیرُالبَریّه ‏علی‌ بن‏ ابیطالب و اولاد طاهرین(ع) او می‌باشند، پس ایشان به امامت و خلافت لایق‌ترند.

این نحو اخبار که دلالت دارد به امامت و خلافت آن حضرت، مشترک است میان خاصّه و عامّه، اما مجعولات خاصّه اهل سنّت در خصوص خلفای ثلاثه، مختصّ خود ایشان است و اصلاً اثری از آنها در کتب خاصّه پیدا نشده است.

چگونه دلیل می‌آورند و چگونه طعن می‌کنند علمای خاصّه را در ثبوت امامت حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب(ع) و این نیست مگر بی‌فهمی یا عدم تحقیق در حقیقت مطلب و یا عِناد ایشان، و اجماعی که از اهل مدینه یا از اهل حلّ و عقد منعقد شود، در مقابل این نصوص چه ثمر دارد؟!

یکی از علمای خاصّه گوید که با مُستبصری صحبت داشتم، در بین گفتگو وجه برگشتن او را پرسیدم، گفت: خالوئی دارم که فعلاً شیخ‌الاسلام است. شبی عرض کردم به خدمت او که من گمراهم، مرا به راه حق هدایت نما ‏و‏گرنه‏ وزر و وبالم به ذمّه توست.

گفت: حقیقت مطلب آن است که حق با شیعه است بنابر آنچه از کتب اخبار و علمای اخیار و به خودِ من معلوم می‌باشد. زیرا آنچه حضرت رسول خدا(ص) در خصوص حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب(ع) فرمود، مشترک است میان عامّه و خاصّه، و آنچه را که اهل سنّت بر آن منفردند، علمای خاصّه همه آنها را ردّ کرده‌اند.

گفتم: حال که چنین است، چرا حق را نمی‌گویید؟

گفت: خواهر زاده! با گفتن من محال است که کسی از مذهب خود برگردد، زیرا علمای حاضرین، مستمری‏خور دولتِ خود می‌باشند و اگر اتفاق کنند همه را می‌کُشند، یا لااقل مستمری ایشان را قطع می‌کنند. حالا امر، مشکل شده و کار از کار گذشته مگر این که حضرت قائم آل محمد‏(ص) ظهور فرموده و عالَم را از این مذهب پاک نماید.

چون این بشنیدم، خدشه فِی‌الجمله که در دل بود، بِالمرّه زایل گردید و چنگ به ولایت حلّال مشکلات، حضرت ‏علی‌ بن‏ ابیطالب(ع) زدم و حق از باطل و نور از ظلمت مثل صبح صادق از افق توفیقِ ربّانی تمیز یافت.

این را می‌گفت و دُرّ حق را به الماس آب دیده می‌سُفت و بر ایام ماضیّه تأسف می‌خورد و گَرد و غبار ضلالت و جهالت را از زانوی هدایت می‌تکانید.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.