امام و ابقاء شریعت 2010/05/21
بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی
کتاب: نبوت و امامت
امام و ابقاء شریعت
وقتی که اراده و مشیّت الهی تعلّق گیرد به تشریع شرعی از برای قومی، لاجَرَم بَعثِ نبی بر او واجب میشود، و الّا امتثال احکام آن شریعت که محل اراده و مشیّت الهی شده، مُمتنعالحصول است، و مؤاخذه کردن آن قوم را بر حلال و حرام آن شریعت، ستم بوده و تکلیفِ مالایطاق خواهد بود.
بعد از بعث نبی، هرگاه آن قوم مبادرت کنند به قتل آن نبی، واجب نیست بر حقتعالی که بعثِ نبیِّ دیگر کند به جای او، و یا آن که آن نبی را زنده نماید، زیرا در همه احوال، حجّت الهی تمام است و ارسال نبیِّ دیگر بلافاصله از برای آن قوم و یا اَعقاب و اولاد آن قوْم واجب نیست. و همچنین است اگر نبی را حبس کنند در چاهی و یا در محلی که او را نبینند، و یا خود نبی از خوف امّتْ فرار اختیار نموده و در صُقْعی از اَصقاعِ ارض پنهان شود.
آنچه در باب نبی گفته شد، حرفاً به حرف و فرداً به فرد، در وصیّ و امامِ قائم مقامِ او نیز جاری است. پس بعد از تعلق اراده حقتعالی به تشریع شرع، واجب است بر او بعث نبی، و هرگاه نبی به عالم بقاءْ رحلت نمود، نصب امام بر حقتعالی واجب است، بنابر تقدیر تعلقِ مشیّت به بقاءِ شریعت.
حالِ امّت بعد از بعث نبی، مثل حال ایشان است قبل از بعث نبی در تعیین حجت و مُبیِّن احکام. چنان که بر فرضِ تعلق مشیّت به تشریع شرع، واجب است بعث نبی، همچنین بر فرض تعلّق مشیّت به بقاءِ شریعت، نصب امام واجب است بر حقتعالی. چنان که اراده امتثال احکامِ آن شریعت از عِبادالله با عدم بعث نبی منافات دارد، همچنین اراده بقاءِشریعتْ با عدم نصب امام نیز منافات دارد.
بعد از نصب امام، هرگاه امّت مُسارعت کنند به قتل او، واجب نیست بر حقتعالی ممانعت از ایشان، بلکه جایز است که ایشان را به حال خود واگذارد.
اصل نصب امام در بقاءِ شریعت، مثل بعث نبی است در زمان احداث شریعت، و چنان که بعث نبیِّ ثانی واجب نیست بر حقتعالی، همچنین ابقاءِ امام بر حقتعالی واجب نیست، بلکه نصب امامْ واجب است بر حقتعالی نه ابقاء او به اسباب قهریّه.
اگر امّتْ امامِ منصوب را هَجْر کنند و به شهوات انفسِ خود، امام دیگری تعیین نمایند، واجب نیست بر حقتعالی ممانعت ایشان، و همچنین است که اگر خودِ امام از خوف امّت در صُقعی از اَصقاعِ ارضْ مستور شود، و این ازمنه غیبت، منافی قاعده لطف نخواهد بود.
قیاس بقاءْ به حدوثْ در باب وجود امامْ میان امّت، قیاس مَعالفارق است و تلازُمِ میان وجوبِ حدوث و وجوب بقاء نیست، پس بعد از نبی، نصب امامْ موجب بقاءِ شریعت و مُقرِّب طاعتی است خالی از مفسده، و هر آنچه چنین شود کمال لطف بوده و واجب است صدور آن از حقتعالی.
ابقاءِ امام اگرچه مقرِّب طاعت است، لیکن شرط سلامتی از مفسده باطنه در او مُحرَز و ثابت نیست.
عدم اشتمال فیوضات در صورتی است که انقطاع فیضِ وجود امام، مستند به امّت و طغیان و عصیان ایشان باشد.
مراد از بقاءِ شریعت، ابقاءِ فعل تکوینی است، یعنی مشیّت الهی تعلق گیرد به وجود فعلیِ آن، و معلوم است مشیت الهی به نَهجِ مذکور، تعلق به ایمان و کفر و طاعت و معصیت ندارد، و الّا کفر و معصیتی در روی زمین پیدا نمیشد.
بقاء شریعت به این معنی، تخلّف از وجود امامِ مُتصرِّف که مدار شریعتِ غرّا و مُبیِّن احکامِ خالقِ ارض و سماء باشد نمیکند.
شریعت در بقاءِ خودْ احتیاج به امام متصرِّف دارد و خالی بودن زمان از تصرّف امام، به جهت عصیان امّت است و قبل از صدور عصیان، در فعل حکیم قادر، خُلُوِّ زمان از تصرّف امامْ ممتنع است.
نصب امام، لطفی است و ابقاءِ آن لطف دیگر، و لطف اوّل را مانع نتواند بود بلکه عدم آن در فعل حکیمِ قادر ممتنع است، ولی لطف ثانی را که لطف بقاء باشد، میتواند عصیان امّت مانع شود.
امام به منزله قلب عالَمِ امکان و قوام بقاءِ اوست، و امامِ مهجور و مستور، تشبیه شده به آفتابی که زیر ابر بوده و خلق از وجود آن منتفع گردند بیآن که بِعِینه او را مشاهده نمایند.
فرق است میان بعث نبی و ابقاءِ او، همچنین فرق است بین نصب امام و ابقاءِ او، و از برای اوّلی یعنی بعث نبی و نصب امامْ بعد از استعداد خلقِ زمان به تحصیل احکام، مانعْ معقول نیست و از برای ثانی یعنی ابقاء، معقول است که عصیان امّت مانع شود.
پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.