زراعت در مزرعه قلوب 2008/03/23

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد اول

زراعت در مزرعه قلوب

بزرگان دین به تبع وحی الهی غالباً به رمز یا سربسته سخن گویند، معانی و حقایق را چنان در کسوت الفاظ و قَوالِب محسوسات و صوَر تمثیلات آورند که هیچ کس از کنار سفره علوم و معارف بی‌بهره برنخیزد و به مراتب معرفت خویش از آن برخوردار گردد.

یکی از ابواب معارف الهی که به زیباترین وجهی در قرآن و احکام فقهی و تعالیم پیشوایان الهی بدان توجه شده، کشاورزی است، که اَفهام و عقول را از کشت و زرع محسوس و آداب زراعت و انواع زمین­ها و آفات، متوجه به مزرعه قلوب و باطن انسان­ها می‌نماید.

بزرگان فرموده‌اند: هر کسی زارع و مزرعه و بذر خویش است «اَلدُّنْیٰا مَزْرَعَهُ الْآخِرَهِ: دنیا کشتزار آخرت است». در نَشْأت دیگر هر کسی به صورت علم و عمل خویش برانگیخته می‌شود. بدنی را که انسان با خود به سرای دیگر می‌برد، بدنی است که خود ساخته، آن را تخم­هایی ساخته‌اند که در مزرع دل کاشته است.

پیامبر خدا(ص) سرزمین دل­ها را در مقابل بارش وحی و ارشاد الهی، تشبیه به انواع زمین­ها فرموده: برخی از زمین­ها پاک و آماده‌اند، آب را در خود نگه می‌دارند و گیاه می‌رویانند. برخی مانند سنگستان، سخت و سفتند، آب در آنها نفوذ نکرده در روی زمین جمع می‌شود و مردم برای آشامیدن و آبیاری کشتزار خود از آن استفاده می‌کنند. بعضی زمین­ها کویر و شنزارند که نه آب را روی خود نگه می‌دارند و نه گیاه می‌رویانند.

اگر کشاورز و باغبانی دستورالعمل­های پرورش نباتات را در متن کشتزار و نهال­ها به کار نبندد، آن کشت و نهال‌ها در مسیر اِستکمال قرار نخواهد گرفت. همچنین علوم و معارف حقه باید در متن اجتماع و حقیقت وجود ما پیاده شود نه در حاشیه زندگی، آنگاه است «اِنَّ هٰذَا الْقُرٰانَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ اَقْوَمُ: قطعاً این قرآن به آنچه پایدارتر است راه می‏‏نماید».

خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید خود را زارع معرفی فرموده: «اَفَرَأیْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّٰارِعُونَ: آیا آنچه را کشت می‏‏کنید ملاحظه کرده­اید؟  آیا شما آن را زراعت می‏‏کنید یا زارع آن ماییم؟». از ‌این‌رو بزرگان فرموده‌اند که مزرعه جان خود را به زارع آن بسپارید. خداوند متعال می‌فرماید: «یٰا ‌اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا  ِللهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْییکُمْ: ای کسانی که ایمان آورده­اید چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خوانند که به شما حیات می‏‏بخشد، آنان را اجابت کنید» ‌ای اهل ‌ایمان بیایید ندایی را لَبَّیک گویید که شما را احیا کرده، روح بر شما می‌دمد، بیایید به سوی منطقی که شما را زنده نموده، نهال وجود شما را شجره طوبیٰ می‌کند. چنان از حقایق برخوردار شوید که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و از هیچ دلی خطور نکرده، از لذایذ چنان متمتّع گردید که در قبال آن، لذایذ مَألوف را آلام بینید.

مقصود سالک از طی همه مراحل و منازل حق، نیل به مقامات والای محبوبین الهی است تا به توفیق الهی در زمره آن کلمات پاک و اشجار طیبه به شمار آید. البته نه کلمه و جمله ادبی و دستوری، بلکه آن کلمه مقدسی که خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «اَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ اَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ: آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده کلمه پاک مانند درختی پاک است که ریشه­اش استوار و شاخه­اش در آسمان است». این کلمه آن نور الهی است که تمام جملات علمی و حِکْمی و جوهر و چکیده تمام علوم در آن نهفته و همه دانش­ها از آن منشعب می‌گردد.

علم صِرف که از استاد الهی می‌رسد مانند بذرهایی است که در دل سالکین و متعلّمین کاشته می‌شود. آنان که حقایق را از کلام و تألیفات و تصنیفات بزرگان اخذ می‌کنند، باید آنها را در مزرع دل خویش رشد و نمو دهند. همان گونه که بذرها به آفتاب و گرما و آب و عوامل دیگر نیازمندند تا رشد کنند، این بذرها هم همان نیازها را دارند لکن گرما و آفتاب و آب و مواد قابل تغذیه آنها ماوراءِ عوامل مذکور مادّیند. اگر این مراقبت و رسیدگی صورت نگیرد، چنان علم‌اندوزی همانند انباشتن دانه‌های گندم بر روی هم سودی ندهد؛ نه سبب شکوفایی استعدادهای خود او شود و نه موجب ارشاد و نجات دیگران.

خوشا به حال عارفی که در اثر ارشاد استاد الهی و به سبب مجاهدت با نفس بِالاَخصّ موت ارادی، خویشتن را به عالم آن کلمات و اشجار طیبه برساند که «تُؤْتی اُکُلَهٰا کُلَّ حینٍ بِاِذْنِ رَبِّهٰا: میوه­اش را هر دم به اذن پروردگارش می‏دهد» تا از ثمراتش علاوه بر خویشتن، همه را بهره‌مند گرداند. در ‌اینجا «بِاِذْنِ رَبِّهٰا» اشاره به مقامی است که اراده و خواست عارف در اراده و مشیّت الهی مُستَهلک است، به زبان حق گوید و به دیده حق نگرد. امّا آنان که در ردیف کلمات و اشجار خبیثه‌اند «وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْاَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ: و مثل کلمه ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد»، مسلّماً از اغذیه الهی تغذیه ننموده و لذا دارای ریشه نیستند تا آرام و قرار گیرند.

لوح دل و سرزمین قلب متعلّمین و جوانان به منزله سرزمین­های مَوات و بایِر است که برای هرگونه کشت و زرع مساعد است تا چه بذری افشانده شود! اگر بذرافشانی روی منطق حسی یا تخیّل و هوی و هوس باشد، شجره‌ای که از این زمین قلب حاصل گردد، آن شجره پلیدی است که قرآن می‌فرماید: «اِنَّهٰا شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فی اَصْلِ الْجَحیمِ: آن درختی است که از قعر آتش سوزان می‏‏روید» لکن اگر معلم در تطهیر قلب خود بکوشد و از روی منطق عقلی بذرافشانی نماید، شجره طیّب و پاکی از آن بیرون می‌آید «کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ: چون درختی پاک».

معلمین راستین همه اعمالشان به رضای حق است، زیرا مردان الهی هرگز رضای مردم را در کار خود دخالت نمی‌دهند چه جزیی باشد و چه کلّی، چه در مقام شرط و چه در مقام امور اِثباتی یا سلبی. آنان واقفند که انجام کاری یا ترک آن برای جلب توجه و رضای مخلوق، ریا است، لذا از هر شید و زَرقی بیرون آمده‌اند.

معلمین و مربیان باید بدانند که تنها با تعلیم ظواهر علوم و الفاظ به وظیفه خود عمل نکرده‌اند، بلکه ضمن تعلیم علوم و آداب و رسوم، وظیفه اصلی آنان ریشه‌ور ساختن نهال‌های فضایل اخلاقی در دل جوانان است. زیرا تخم فضایل در دل هر کسی ذاتاً وجود دارد، این یک ودیعه ربانی است که روح انسانی و آن عروس آسمانی با خود همراه آورده است. وظیفه مربّی است که راه را برای نشو و نمای این تخم­های الهی باز کند، سنگ­ها و خارهای رذایل را از کنار آنها دفع نماید و به آب تعالیم عالیه و نور معرفت آبیاری کند، تا این ودیعه آسمانی از زیر خاک نفس بیرون آمده و خود را به هوای روشن و نور حقیقت رسانیده سرسبز و شاداب گردند. مربی باید به وسیله تعالیم عالیه و بیدار کردن استعداها و به جوش و خروش آوردن آنها و لطیف­تر کردن رَقایِق انسانی، روح او را از نفوذ و تأثیر عالم مادی و امور شهوانی محفوظ دارد.

امّا کسانی که فاقد تزکیه‌اند، فعالیت آنها جز فعالیت مادّی و مقام‌طلبی نیست، آنان حق تعلیم و تربیت ندارند، زیرا تعلیمات آنان غذای جان نیست. بین غذا و مُغتَذی باید سنخیت باشد، غذای بدن، مادی و از جنس اوست امّا با سیر شدن بدن و رسیدن به مقامات ظاهری دنیا، جان تقویت نمی‌شود. همچنان که اگر بدن گرسنه باشد با تحصیل علوم و معارف سیر نمی‌گردد. جان، علوم و معارف و کمالات می‌خواهد، جان لقاءالله می‌طلبد، معشوق او خداست، ولی معشوق آنان معلوم است. جان می‌گوید دوست ما را بس و جنّت و فردوس شما را. جامعه باید تحت تعالیم عالیه افرادی قرار بگیرد که وادی‌ها طی کرده‌اند، منازل پیموده و گردنه‌ها پشت سر گذارده‌اند، آری مزرعه جان خود را باید به زارع آن سپرد.

مردان الهی کشاورزانی هستند که دل­ها را شیار می‌کنند، جانها را شخم می‌زنند، نفوس را آمادگی می‌دهند و بذرهای علوم و معارف در مزرعه جان­ها می‌افشانند، نهال وجود انسان­ها را به جایی می‌رسانند که شجره طوبیٰ شود.

گرچه ابتدا تخم عشق در زمین دل­ها به خطاب «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ:  آیا پروردگار شما نیستم؟» ‌انداختند، ولی بدون تربیت آن تخم، انسان به سعادت نرسد، زیرا مملکت جاودانی عشق به هر سلطان ندهند و دست تمنّای هرکسی به دامن کبریای این دولت نرسد. بَهیمه‌صفتانی که عمر خود را در راه هوی و هوس سپری نمودند و به نقدِ وقت راضی شده از فرمان بزرگان اطاعت ننمودند، از ذوق مَشارب مردان الهی و شَرَف مقامات مقرّبان محروم ماندند.

در قبال پرورش این تخم، مردم سه گونه‌اند: اصحاب یمین، اصحاب شِمال و سابقون.

اصحاب یمین کسانی هستند که چون تخم روحانیت بر زمین قالب ‌ایشان آمد، اگرچه پرورش آن به کمال نرسید ولی در صفات بشریت بند نشد، اگر افزایش نیافت نقصان هم نپذیرفت. ‌ایشان اهل نجاتند و به مقام روحانی خود رسند بی‌توقف.

اهل شمال کسانی هستند که بر تخم روحانیت ضرر کردند، اگرچه تخم را به کلی ضایع ننمودند، ولی به سبب معامله صفات بشری، خِلَلی در آن به وجود آمد. چون معاصی ‌ایشان غالب بر طاعتشان است، آنان را به دوزخ برند تا کلّ آلایش آنها را بسوزاند تا به مقام روحانی خود رسند با نقصانی.

سابقون کسانی هستند که تخم روحانیت را پرورش دادند و به کمال مرتبت خود رسانیدند. ‌ایشان نیز بر دو صنفند: صنف اول کسانی هستند که از ابتدا تا انتها خویشتن را به آفات معاصی مُلَوَّث نکردند، در پرورش تخم روحانیت کوشیدند و به کمال رسیدند «اِنَّ الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ: بی­گمان کسانی که قبلاً از جانب ما به آنان وعده نیکو داده شده است». صنف دوم کسانی هستند که اگرچه ابتدا بر مراد نفس خویش قدم برداشتند امّا به عنایت ازلی سر از مَراتِع بهیمی و مراتب حیوانی بگردانیده در پرورش و تربیت تخم روحانیت کوشیدند و به کمال رسیدند، و نام سابق برای ‌ایشان از این جهت است که بر اصحاب شمال و یمین سبقت گرفته‌اند.

اصحاب یمین متابعت عقل کردند و اصحاب شمال متابعت هوی و سابقون متابعت عشق. عقل عاقل را به معقول رساند و هویٰ هاوی را به هاویه و عشق عاشق را به معشوق.

این موفقیت مرهون استفاضه از بزرگان است. عارفان واصل که از سرچشمه‌های ناب الهی تغذیه کرده و در زمره کلمات پاک و اشجار طیّبه قرار گرفته‌اند، کلام آنان مرتع سرسبز غزالان معانی و وزشگاه نسیم الهی و روح‌پرور طالبان حقایق است. کلام آنان از انعطاف جان و روح لطیف ‌ایشان نشأت گرفته و بر زبان و قلمشان جاری می‌شود.

آری دَم رحمانی عشق مردان الهی است که آفرینش را بهارافشان گردانید و به گُل و شکوفه نشانید. صبح ازل از شرقِ عشق چهره نمود و بساط ظلمات عدم را برچید، غوغای حیات و هستی در آفرینش طنین‌انداز شد.

همچنان که بهار، اعتدال سال است و آغاز رویش و سرسبزی طبیعت، مؤمن را نیز بهاری است باطنی. این دو بهار را دو خورشید است: یکی خورشید جمال فلکی، دیگری خورشید جمال مَلَکی، آن یکی بر اجزاء زمین تابد و این دیگری بر اسرار عاشقان تابد. آن خورشید بر گُل تابد و گل می‌شکفد، این خورشید بر دل تابد و دل افروخته گردد. گل چون شکفته شد، بلبل عاشق اوست. دل که افروخته گردید، خدا عاشق اوست. گل در آخر می‌ریزد لکن این دل در کَنَف اَلطاف بی‌پایان مولای ازلی محفوظ می‌ماند «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ لاٰ یَمُوتُ اَبَداً: قلب مؤمن هرگز نمی­میرد».

خوشا به حال کسی که به این مقام رسد، مقامی که عابد و معبود یک، ساجد و مسجود یک. دیگر نه مُرید است و نه مراد، نه خبر و نه اِستِخبار، نه حدّ و نه رسم «لاٰ مُریدَ وَ لاٰ مُرٰادَ وَ لاٰ خَبَرَ وَ لاٰ اِسْتِخْبٰارَ وَ لاٰ حَدَّ وَ لاٰ رَسْمَ وَ هُوَ کُلٌ بِکُلٍّ».


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.