رسم عاشقی در مکتب اهل بیت 2010/03/09

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد چهارم

سالکین الهی، آن عاشقان جمال و جلال، راه و رسم عشق ورزی را از محبوبین الهی، به خصوص از حضرت اشرف کاینات و اهل بیت طاهرین ایشان می‌آموزند و اسوه و الگویشان، آن مجذوبان و فانیان درگاه حق هستند.
سیری در زندگینامه آن بزرگواران، نمایانگر این است که عاشقان خدا همواره از شداید و ابتلائات استقبال می‌کردند. و چه با عظمت است احوالات حضرت اشرف کاینات، آن محبوب و معشوق خدا.
نه عرش بود و نه فرش، نه شب تاریک نه روز روشن. صنع الهی، حبیب خود را از مستودع علم ازل به مستقر مجد ابد آورد، و در روضه رضا و مقام مشاهده جلوه کرد. هرچه به عقل الهی درآید بر فرق ذات و صفات او نثار کرد، آنگه او را به قالب آدم صفی آورد تا از مدارج تلوین و مناهج تمکین گذر کند.
گویی بازی بود که از دست فضل آموخته و در روضه الفت و قربت پرورش یافته، از جمعیت مشاهده به تفرقه دعوت آورد تا دل‌های انسان‌ها را صید کند و در برابر مهر و قهر او بدارد. چون مهتر عالم قدم در میدان دعوت نهاد و عده‌ای از عزیزان آن حضرت اجابت کردند، طلیعه بلا از هر سو سر بر آورد، راه عشق این است. آسمان فترت، باران محنت بارید. خدای تبارک و تعالی این قصه را در قرآن مجید خبر داده است «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ».
آری رسم عاشقی این است، خدا سعادت ابدی و وصال سرمدی انسان‌ها را به بلا بیمه کرده است؛ مکتب الهی عاشق پرور است. متعلمین مکتب الهی، آن جوانمردان راه حق بدانند آن که خیمه در کوی عشق زند، از دیدن جفاها و بلاها فارغ نخواهد شد. او را به زنجیر ضجرت از در حلقه بی‌نیازی، حلق نیازش را بیاویزند؛ بگذار بیاویزند، الهی جان فدای تو باد. اما آن که قدم در بساط دنیا نهاد، عاشق دنیا شد.
الهی ما عشق دنیا را نمی‌خواهیم، ترا به جان حبیبت عشق دنیا را، حب دنیا را از دل ما ریشه کن فرما. بگذار آتش عشق ما هر آنی شعله‌ورتر گردد. همه بلاها و جفاها را ما از جان و دل خریداریم. این بلاها در ذائقه باطن ما از هر چیز شیرین‌تر است، ما تنها ترا می‌خواهیم. الهی ترا به جان حبیبت، دستمان برگیر، باید خود یاری کنی که جز تو دستاویزی نداریم.
ای سالک، اگر مرد عیاری، عاشق وفاداری، در قبال آفات و بلیات ندای «هَلْ مِنْ مَزیدٍ» می‌زنی، که الهی باز هم آماده‌ام، هر چه خواهی بکن، من گوی و میدان و چوگان توأم.
دل‌های متعلمین مکتب ربوبی چنین است، آنان را بشارت است که اندوهگین مباشید، هموم و غموم از دل بردارید، به دیده حقارت در خود منگرید که در پیشگاه الهی مقام شما بس والاست.
یا محمد! ای حبیب من به یارانت بگو آن که خواهد حلاوت حلوای وصال را بچشد، باید تلخی حنظل فراق را بچشد. ابتلائاتی که به هرگونه به سالکین الهی می‌رسد، همه بشارتی است برای سعادت آینده آنان. آن پیر چنین گفت: الهی به امید وصل تو چنان اشک باریدم که به آب چشم خود، تخم درد در دل به کاریدم.
طوبی به حال عاشقان جمال که عزم سفر به دیار عشق نمودند، آنان را به حضور دوست برگماشتند. وه چه سفر زیبا و با عظمتی است، آن سفری که عاشقان حق با قلبی سرشار از عشق، سرمست به محفل جانان رسند. چنان سرمستی که حتی از خود هم غایب گردند، تا جز یاد او یاد دیگر نکنند.
رایحه بحر عشق خدا، جانشان را عطرآگین نماید و همه مزین به توبه نصوح گردند. آنان را از نامحرمان جدا کردند، نامحرمانی که نابینا آمدند و نابینا رفتند. از مرارت فراق، عاشقان را نایره وصال نشان دادند تا به شوق و عشق وصال آیند و نفحات آسمانی، آن نسیم جان پرور از مشرق جان عاشقان دلْ سوخته وزیدن گیرد تا معطر شود جان و دل آنان هر سحری، تا به لطف حق در زمره اهل معرفت به شمار آیند؛ درود لایتناهی حق نثار آنان باد.
عارفی را پرسیدند از معرفت «مَا الْـمَعْرِفَهُ؟ قالَ حَیاتُ الْقَلْبِ بِالْـمُحْیی» . چنان دل‌هایی حیات طبیعی قبلی را از دست داده، دارای حیات الهی شوند. اگرچه محیی در اصل خود اوست، ولی آنان به توفیق حق تحت تعالیم عالیه افراد شایسته قرار گیرند تا این حیات نصیبشان گردد، این است معرفت خدا «مَعْرِفَهُ الْحَقِّ مَعَ فُقْدانِ رُؤْیَهِ ما سِوَی اللهِ»: معرفت حق توأم باشد با فقدان رؤیت ماسوی الله.
گوهر یقین که در حجب بود، آن پرده‌ها و حجاب‌ها برطرف شده و این یقین بر آنان مکشوف گردید، جز عشق خدا عشق دیگر در دل نماند.
آری آن که خواهد به سرای دوست آید، مفتاح باب این سرا عشق است. آن که خواهد از مدارج صوَر به مناهج معانی رسد، به واسطه عشق است. آن که خواهد از حجره آداب و رسوم، عواطف و احساسات افراطی هجرت کند، به واسطه عشق است.
اوراق احکام آدم، صحف ابراهیم، تورات موسی، انجیل عیسی، زبور داوود، فرقان حبیب خدا همه گویای عشق است. آدم صفی که در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود فرشتگان شد، به واسطه عشق بود. ادریس که از وهده خاک به عالم پاک رسید، به واسطه عشق بود. ابراهیم که آتشگاه دشمن بر او روضه رضوان گشت، به واسطه عشق بود. نوح شکور که در سفینه نجات، سلامت و کرامت یافت به واسطه عشق بود. موسی که از زحمت و مجاورت فرعون برست، به واسطه عشق بود. حبیب خدا تا بود در مطاف این شمع ازلی بود، مراتب عشق خود را به جایی رسانید که او را به خلوت «اَوْ اَدْنی» دعوت کردند.
فرمان آمد یا محمد! این کتاب سمت راست تو، تیغ سیاست سمت چپ تو، محو و اثبات به دولت و صولت تو؛ دولت با کتاب، صولت با تیغ؛ کتاب با اثبات، تیغ با محو.
یا محمد! هرکه تحت ولایت تو زندگی کند، این تیغ، یعنی نظر خدا پاسبان حرم دل او باشد وگرنه آن دل، آن خانه خراب است؛ در خانه خراب پاسبان نشاندن معقول نیست. البته این عشق را به هر کسی ندهند، ایمان و یقین باید؛ ایمان و یقین را اقسام بسیاری است.
کسی که خواهد از علم‌الیقین به عین‌الیقین رسد، او را سه چیز باید: علم الهی، تعظیم امر، تبعیت به سنت. کسی که خواهد از عین‌الیقین به حق‌الیقین رسد، باید از تدبیر خود بگذرد. اندکی توفیق، افضل است از عقل کثیر.
بار الها خود را به تو سپرده‌ایم، یار و یاور ما در هر مرحله تو باش. سالکا ! خود نرو، ترا به خدا بر خود اتکاء نکن. اگر به خود اتکاء کنی از رفتن راه باز مانی. هرکه خود رفت او را به خود واگذاشتند، هرکه به فضل و رحمت او آویخت به «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ» رسانیدند «اِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِـمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ».
ای سالک دلت را به او بسپار. اگر هزاران بار روی در خاک مالی و عالم بر فرق سربپیمایی، تا دل از اغیار خالی نشده بر همه قلم نیستی درکشند. خوشا به آن دل‌هایی که در اثر توبه از اغیار خالی شده است. کسی که از قید اغیار آزاد گشت و مر او را یکتا شد، دیگر رنگ ریاء مخلوق ندارد و گرد غرور بر چهره او نمی‌نشیند.
وحی آمد یا داوود! زبانت دلالی است در سر بازار دعوی، در دارالملک دین او را محلی نیست، محلی که هست دل راست. بدون زبانِ دل، هرچه گویی هوی است. شرط آن است که به زبان دل و جان گویی، محلی که هست دل راست که از او بوی ازلیت و ابدیت می‌آید. آن عزیز مصر به برادرانش فرمود: برخیزید و به وطن خود برگردید که از شما بوی یوسفی نمی‌آید.
آیا بدون خروج اغیار، نور تقوی در دل تحقق می‌یابد؟ مسلماً بدون تقوی انسان به مقامی نمی‌رسد. تقوی است که انسان را از حضیض حیوانیت به ذروه انسانیت می‌رساند.
اگر کسی مراتب تقوای خود را به کمال رساند، محب عالم حقیقت شود، از عالم مزاج اعراض کند، رفته رفته مراتب عشقش بالاتر شده، نور عشق «اَشَدُّ حُبّاً للهِ» در کانون دلش متجلی گردد.
کسی که مراتب تقوایش را به کمال رسانید، انقطاع در او حاصل می‌شود و سه چیز در سه چیز، محو و نابود می‌گردد: جُستن در یافته، شناختن در شناخته، محب در محبوب. آری تمام آرزو و سعی و تلاش حضرات اولیاء این است که سالکین و متعلمین آنان به مقامی رسند که در محبوب ازلی مستهلک شوند.
بزرگان فرموده‌اند هر کسی دارای این مقام باشد، از سه خطر مهم در امان شود: یکی از شبهات دنیا، امید است که اثری از آثار شبهات در دل مقدس سالکین طریق حق نباشد. دیگری از سکرات موت، خوشا بر حال آن که از سکرات موت در امان باشد، به ملاقات معشوق خود رود که روز موت برای مؤمن روز عید عظمی است؛ و بالاخره از هول قیامت.
علامتی از علایم انقطاع و تقوی، توکل است. خدا متوکلین را دوست می‌دارد «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْـمُتَوَکِّلینَ» اما توکل چیست؟ حبیب خدا از پیک وحی معنی توکل را سوال کرد. چنین پاسخ داد: علم بر این که مخلوق نتواند به دیگری نفع رساند، نه سودی و نه ضرری، نه بر او عطا کند و نه از او دریغ بدارد، یأس از مخلوق … البته ما می‌بینیم که بسیاری افراد به دیگران نفع می‌رسانند! قطعاً امر خدا است، اگر اراده او نباشد، نمی‌توانند نفعی برسانند.
حصول این مقام مستلزم مجاهدت و ریاضت مافوق تصور است. عاشق باید به همه شداید و ناملایمات صبر کند. تقوی است که تلخی این شداید را در کام عاشق، شیرین‌تر از هر چیزی می‌کند. تقوی است که سالکان و دل خستگان را مورد نوازش خود قرار می‌دهد، بر جراحات ایشان مرهم می‌گذارد و درس عشق می‌آموزد.
صبر و تقوی بالاترین سرمایه‌ها است و بالاترین مقام سالک؛ انقطاع است «وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ اِلَیْهِ تَبْتیلاً». ای سالک منقطع شو منقطع، که انقطاع یکی از مقامات عالیه سالک است. صابر شو، بر مصائب صابر باش.
یا محمد! بر شداید و مصائب و ناملایمات و ناگواری‌ها صابر باش «فَاصْبِر صَبْراً جَمیلاً». آری صبر بود که یعقوب را از بیت‌الاحزان آزاد ساخت. ای سالک دل سوخته ناراحت نشو که بالاخره تو هم از بیت‌الاحزان آزاد می‌شوی.
صبر بود که داروی شفا بر مذاق ایوب ریخت «اِنّا وَجَدْناهُ صابِراً». در آن بیماری، در آن شداید به او رسید «نِعْمَ الْعَبْدُ». گفت: الهی تا حال بار درد و بلا را به دوش می‌کشیدم، حال که «نِعْمَ الْعَبْدُ» فرمودی، بعد از این بار بلا را به جان و دل می‌کشم.
صبر بود که نداء فدا به گوش اسماعیل رسانید «سَتَجِدُنی اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرینَ». صبر است که انسان را از بلوا به جنت مأوی رسانده و به گوش می‌رساند «وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ». آری به فرد صبور دو خلعت می‌دهند: یکی امروز، یکی فردا. امروز منشور محبت «وَاللُه یُحِبُّ الصّابِرینَ» و فردا خلعتِ «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ».
البته باید همیشه با نفس مبارزه کرد، تا نفس مغلوب نشود این امتیازات حاصل نخواهد شد. باید از این نفس ترسید که نه تنها انسان را به معصیت وادار می‌کند که به کفر هم می‌کشاند. حضرت یوسف بلای بسیار دید از جمله افتادن به چاه، به زندان و بلاهای دیگر، اما از هیچ یک به ناله در نیامد الا نفس، این بود که اتصالاً می‌گفت «اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی» .
آتش نفس را به تقوی بنشان، هر که در دنیا به آتش نفس بسوخت، به آتش عقبی رسید. هر کسی که به ریاضت و مجاهدت، آتش نفس نشانید، فردا به لطف و رحمت خدا آتش عقبی بنشاند.
مراقب خویش باش که از توصیه‌های مهم مراقبت از خویش است و الا به هلاکت می‌رسی. مراقبه معانی مختلفی دارد و بالاترین معنای آن، کشیک کشیدن نفس است؛ نگهبان حرم دل بودن. ای سالک خدا را فراموش مکن «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ».
ای سالک، ای راهرو طریق حق، اگر خواهی با کحل «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ» دیدگان دل را مکحل سازی، اگر خواهی با گرد سم براق اسلام دیدگان عقل را مکحّل نمایی، پای از قید اسلام در مکش. اگر خواهی حقایق را بر تو آشکار کنند، خود را به زینت تقوی بیارای.
فرشته سعادت در پرده عنایت متواری است، تا کی بدر آید و دست بر دوش که نهد؟ بر دوش سالک محبوب خدا، بر دوش کسی که در زمره سعداء به شمار آید، بر دوش عاشق جمال حق.
علامت عشق این است که چون عاشق خواهد به وصف معشوق آید، دل از دیگران بپردازد، همه ذکر و ثنای او گوید، در مقام مناجات و راز و نیاز به حاجت خویش نپردازد. زبان در ذکر آویخته، دل در مشاهده آمیخته و مراتب سرّ به مواصلت رسیده، از خود در خود فانی و در حق باقی شده.
الهی ذکر تو عیش است و عشق تو سور، صحبت تو رَوْحِ روح است، قرب تو نور، جوینده تو کشته بی‌جان است، یافت تو رستخیز بی‌صور.
ای عاشقان! محفل جانان، محفل راز و نیاز محبان است، محفل سرمستان است، بارگاه ناز عاشقان است. بناز ای عاشق که بارگاه ناز عاشقان است «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ» در خلوت و «هُوَ مَعَکُمْ» سرّاً به سرّ، شراب «اَنَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنی» پی در پی بر تو می‌رسد.
آری سالک مکتب ربوبی، تحت تعالیم عالیه محبوب خداست و باطناً تعلیم دهنده اوست. آن استادی که هر حرفی از او ظرفی است شراب رحیق را، هر کلمه‌ای از او صدفی است درّ تحقیق را، هر نقطه‌ای از او کوکبی است آسمان هدایت را.
اما ای سالک، معلومات خود را در پیشگاه مولی بینداز که هرچه داری از اوست. خاطر خود را از آنچه دانسته‌ای بپرداز و بدان فهمیدن کلام استاد الهی و عارف الهی و اسرار و رموز ایشان، در غایت صعوبت است برای کسانی که نه سوزی در دل دارند و نه درد طلبی.
ای راهرو طریق وصال، چون صدفْ دهان قابلیت بازکن. از قطره باران معرفت، در صدف دل بگیر، با ریاح انفاس مردان الهی و آتش عشق پرورش ده، تا دُرَر معانی بر تو ظاهر شود و جواهر حکمت بر تو عیان گردد. آنگاه ای سالک، ای عاشق جمال حق، آن بشارتی که به حبیب خدا رسید، به تو رسد، ببین معشوق ترا چه گوید؟
آری آن معشوق ازلی به تو گوید: ای معشوق، ای محبوب من پیش از آن که مرا خواهی، مَنَت خواسته‌ام. ای محبوب من، تو محبوب و معشوق منی، همه عالم و فردوس برین و رضوان خود را بهر تو آراسته‌ام. ای محبوب من در دهر مرا عاشق بسیار بوَد، تو شاد بزی که من ترا خواسته‌ام.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.