رهایی از شیر شرک 2009/10/05

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد چهارم

سالک الهی باید بداند که زندگی جز زنده بودن به جانان نیست، و زنده بودن به جانان نیز تنها به عشق تواند بود. عشق خاصیت انسانی است و فرشتگان را بدان راهی نیست. تا از باده عشق سرمست نشوی به کوی جانان راه نبری.
از جان به جانان، راهی است ولی دل تیره به حق راه نیابد و راه یافتن به حق، خاص دل‌های آگاه است. سالکا ! بدان که راه تو به حق از دیار دل است اگر طالب و جویای قرب حقی. این سعادت نصیب طالبی است که در مقام تسلیم و رضا و تقوی بوده و در محو منیّت خود بکوشد و خودبینی را بزرگ‌ترین مانع و سد راه وصال داند.
تا تویی، در خویشتن مانده و دلریش خواهی بود. پس از خود پاک شو و در بند و قید هیچ یک از حالات و صفات خود مباش و از هستی درگذر تا به سر منزل مقصود رسی، و بدان هستی ما، بلای جاودانی ماست. تا به سر منزل بی‌خویشتنی نرسیم و تا ما را از شیر شرک باز نگیرند، به بلوغ توحید نخواهیم رسید. جان ما چون چراغی است افروخته در بیابان، که هستی ما نور آن را در خویشتن محبوس نموده، سالکا این هستی را بردار و بگذار نور تو سرتاسر بیابان را فراگیرد.
هرکسی به نسبت معرفت خویش این راه را می‌پیماید. سالکا از هستی بگذر و جامه نیستی پوش و شراب فنا بنوش تا به عالم بقا راه یابی، و بدان که سلطنت حقیقی در معرفت است . بکوش تا این گنجینه الهیه را به دست آری.
آفتاب معرفت بر هرکس می‌تابد و هر سالکی از آن، درخور استعداد بینا شود و سرّ ذاتش روشن گردد و گلخن جهان به وی گلشن شود، او همواره به درون و حقیقت هر چیز می‌نگرد، او مغز می‌بیند نه پوست، در این حال است که هزاران اسرار در زیر نقاب بر چهره ضمیر او گشوده می‌گردد.
باید دانست که این کامیابی بدون ارشاد و تعالیم عالیه استاد واصل امکان‌پذیر نیست. استادی که آثار کمال از ناصیه احوالش به منصه ظهور رسیده و ابواب تجلیات و طرق افاضات همواره به روی دل او باز است. استادی که آثار و انوار ولایتیه در او مضمر و مدغم گشته و آثار مشهوده ناسوتیه او، پرتو اضائه انوار ملکوتی اوست.
سالکا ! بضاعت راه وصول به حق، سوز و گداز درد الهی است، ترا سوز جان و درد دل باید تا به آستان قرب حق راه یابی. آهی که از سر دردی برآید، به بارگاه قدس حق خواهد رسید. تو نیز اگر صاحب سوز و درد نباشی در صف مردان حق قرار نگیری و از اثمار شجره طیبه عشق برخوردار نخواهی شد. پس ای طالب حق و حقیقت، خود را برای سوز و درد آماده نما.
دل مقام بس والایی دارد، زیرا که او تجلی گاه جمال ازلی است. بحری است که دنیا و عقبی در آن قرار گرفته‌اند. انعکاس عالم کبیر در عالم صغیر است. طالبا! صدها جان در دل تو پنهان است، هرچه خواهی و آنچه را که آرزو داری همه در دل پدیدار است. پس در این صورت ای انسان با این قدرتی که تراست و چنین نیرویی که در دلت پنهان است، با چشم حقارت بر خویشتن منگر.
دل باید منزه و مبری از هر آلودگی باشد تا بتواند در مسیر حق سیر کند که گاهی محو تماشای عالم قدس، و زمانی در اشتغال امور عالم خاکی. گاهی در صَحْو و زمانی در سُکْر باشد، تا در هر دو حال کمال خود دریابد و مالک نفس خویشتن گردد نه مملوک آن.
اگر ترا تجلی جمال ازلی آرزوست، بصیرت دل باید زیرا توشه این طریق، بصیرت دل است. دل بستن به خدا سبب آزادگی، و دل نهادن به ما سوی موجب رنجوری است. پس طالبا! دل بر خدا بند تا از میغ تاریکی جدا شوی و روشنایی حقیقت بر تو بتابد. محک همت عارفان طریق حق، سوز و گداز و درد است و این درد و سوز با شادمانی و تنعم دنیا تناقض دارد.
ای سالک! باید خانه تنگ وجود را ترک گویی و از ما و من بپرهیزی و بر مرکب عشق نشینی، و رخت خویش سوی عالم امکان کشی و با ثبات قدم و دوام مراقبت و تسلیم و رضا، به بارگاه قدس راه یافته و مورد عنایت خاص محبوب خویش واقع گردی.
حقیقت هرچیزی وقتی معلوم می‌گردد که به ابعاد مختلف در او نگری و الا حقیقت و مجازیت بر تو مکتوم خواهد ماند، و این بینش نصیب سالکی است که از هستی بگذرد. پس طالبا تو نیز از هستی بگذر و در خویشتن فانی شو تا این که احد بینی و اگر در بند خویشتنی، همه عدد خواهی دید نه احد.
آری کمال جان آنگه ترا حاصل آید که از علایق دنیوی بگذری و خویشتن بینی را مانع وصول به یگانگی و وحدت دانی. زوال شخصیت در برابر عظمت کبریایی، راه وصول به وحدت است.
سالکا ! گرد صورت مگرد، معنا بطلب و محبوب ابدی را از عالم غیب بجوی که اگر پرده از آن برافتد و جمال ازلی اندکی متجلی گردد، نه دیاری ماند نه دیّاری.
طالبا ! اگر در عشق صادق نباشی، عاشق خویشتنی، و علامت عشق آن است که هر ذره از ذرات وجود عاشق، راز معشوق خویش گوید.
در جهان عارفان، وارستگی و آزادگی جز به عشق حق میسر نیست، این است که فرموده‌اند: وارستگی از عالی‌ترین صفات الهیه است. در این وادی، جنت مرده و دوزخ یخ بسته است، این است که دلدادگان جمال ازلی، جان و دل در این طریق می‌بازند و از دنیا می‌گذرند. این صفت الهیه وارستگی در دل آن که خانه گرفت، از آفاق گذشت و به عالم بی انتها رسید.
در راه وصول به مقام ولایت و قرب، صور علم و عمل شرط نیست، بلکه شرط اصلی تقوی و پایداری در برابر هوی و هوس و اتخاذ معنی از علم و سپس تجرد از معناست.
سالکا ! پاکباز شو و همت بلند دار و از خودبینی درگذر و بدان آن که هستی درباخت، آسودگی و فراغت دریافت. پس خویشتن بینی را پاک بسوزان و بر روی خاکستر آن بنشین که از قید نفس رهایی یابی. مرغ دل با گذشتن از هستی و آمال دنیوی بپرواز آید. آرزوهای دنیوی بسیار و عمر اندک است، پس گرانمایه ترین چیزها را که عمر است، در راه پست‌ترین چیزها که علایق دنیوی است، مباز.
چنان مباش که خیال کنی رسیده‌ای، و دیگران را به نکوهش و سرزنش وامدار که نور امید از دلشان افول کند. وهم وصال را به دیگران سردادن و ایشان را به فصل خواندن، یکی را رقم سعادت کشیدن و بر دیگری حکم شقاوت راندن، مقصد و مقصود مکتب ربوبی نیست.
به رد و قبول و راندن و خواندن، خوش و ناخوش مباش و از قبولی خویش سروری به دل راه مده و از رد خویش افسرده دل مباش. اگر توانستی قهر و غضب و نعمت و احسان را یکسان استقبال کنی، عارفی.
اگر شکست و پیروزی و مدح و ذم و دوست و دشمن در تو یکسان اثر کرد، از قید نفسانیت رستی. دریغا که حرف حق نمی‌شنوی و از حوادث روزگار متأثر نمی‌گردی. خنده و گریه این جهان یکسان است، مرغ دل را برای دانه بی‌ارزشی اسیر قفس منما، در اعتلاء جان بکوش که دنیا مزرعه آخرت است. به خود مشغول مباش، راه عقبی پیش گیر و دنیا را برای آخرت دوست دار. کوشا باش تا به حق رسی، که مرد کاهل را به حق راه نبوَد.
بر پل دنیا تا چند نشینی، برخیز و توشه عقبی فراهم آور و گردنت را به زنجیر و غل آن بند مکن که چون ترا شکست آورد، ایمنی از تو سلب خواهد شد.
سالکا ! از ظواهر درگذر و به جان پرداز. اگر طالب دیدار جمال ازلی هستی، باید از علایق دنیوی در تو باقی نماند که اگر ذره‌ای از آن در وجود تو به جای ماند، حجاب عظیمی خواهد بود.
سالکا ! از تو و علایق دنیویت درگذر. زیرا راه وصول و شمول به عنایات الهی، خالی بودن از تو و عدم تعلق و وابستگی به ماسوی است، و بدان که تویی تو سبب نامحرمی توست.
سالکا! نخست از جسم و تن درگذر. هم چنان که الف در بسم‌الله پنهان است، جسم و تن را در نام او پنهان گردان و به جان خویش بپرداز، سپس از جان نیز برآی و در ذات او ناپیدا شو. البته سیرلامکان ولازمان باید تا این سعادت ترا حاصل آید.
فیلسوف پندارد که می‌تواند با عقل و منطق استدلال اثبات حقایق نماید، غافل از آن که عقل ناقص از اثبات حقایق بسی عاجز است. فلسفی را نرسد که از حدود علل و اسباب تجاوز کند، درحالی که هستی براساس بی‌علتی نهاده شده است.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.