صدق ، رمز وصال 2009/07/09

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

صدق، رمز وصال

وصلت از اتّباع عارفان حاصل شود، چه انسان مخلوطی است از خیر و شر و صحبت، محرکی است خارجی که خصوصیات درونی را برمی‌انگیزد. بر اثر صحبت و همنشینی، صفات درونی انسان بر وفق اوصاف همنشین در ظهور آید، نیک باشد یا بد.

کیمیا یعنی اکسیر یا ماده مکمل، به عقیده پیشینیان می‌تواند مس و قلع را به زر و سیم مبدل کند. بدین جهت کلام عارفان را که مایه تبدیل ذمائم به حمائد است، به کیمیا تشبیه کرده‌اند.

عارف کامل کسی است که از صفات بشری رهیده و به صفات و اسماء الهی متصف گردد. البته اوصاف مظهر صفات حق یا لطف و قهر در وجود عارف به نحو تعاقب ظاهر گردد، و او در حال و آن واحد به دو صفت متصف و مظهر دو اسم نتواند بود. ولی بر خلاف آن حق تعالی که اوصاف او نسبت به صفات هرگز منفک و جدا نمی‌شود و به سبب جامعیت ذات، در همه حال به صفات لطف و قهر متصف است.

کلام عارفان سبب تخلیه و تحلیه و تجلیه است، چنان که اگر نور ضعیف را با نور قوی اتصال روی دهد قوی گردد، کمالات استاد عارف نیز به نسبت قابلیت و استعداد سالک در او ظاهر گردد.وصلت و راه یافتن به دو راه میسر است:

یکی نسبت و مناسبت، چنان که بین عاشق و معشوق و خویشاوندان است که وسیلتی است نفسانی یا طبیعی؛ و یا چاره‌جویی و خدمت است که در این صورت محبت، میان طالب و مطلوب و خادم و مخدوم به حصول می‌پیوندد. زیرا هر حادثه‌ای اعم از این که درونی باشد یا خارجی، محتاج است به اسباب و آلات، و بدون آنها هرگز به وجود نمی‌آید.

راه دیگر آن است که طالب را طلب کنند که در این صورت به اسباب و آلات احتیاج نیست و این کرم محض است؛ دعوتی است که شرم طالب صادق بی وسیلت را می‌شکند.

صدق، راستگویی و راستکاری و مطابقه خبر است با واقع از نظر منطق و علم معانی، و نزد عارفان برابر بودن ظاهر و باطن و موافقت زبان و دل است. به عبارت دیگر، چنان باشی که می‌نمایی یا چنان نمایی که هستی، نیامیختن احوال به مداخله نفس.

صدق، هر حقیقتی را گویند که به کمال ممکن خود رسیده و نصیب خود از تمامیت وجود استیفاء کرده باشد، و صدّیق کسی است که:

اول ـ سیر در طریق حق کند بی آن که به ریا و غرض دیگر مشوب باشد.

دوم ـ زندگی خود را جز برای حق نداند و در خود همواره کمی و کاستی بیند.

سوم ـ در معرفت خود راست‌بین باشد. بدین معنی که در بدایت کار، ادراک و عمل او، در وسط احوال او، در نهایت وقت او موافق رضای حق باشد.

وقت آن است که جز حق در آن نگنجد و آن، یا سبک است چون برق، یا پاینده است، یا غالب. آنچه سبک است چون برق، غاسل و شوینده است. آنچه پاینده است، شاغل و مشغول دارنده است. آنچه غالب است، محو و نابود کننده است.

اولی از فکرت زاید، دومی از لذت ذکر آید، سومی از نظر خیزد. اولی سبب شود که دنیا را فراموش کند تا ذکر عقبی روشن شود. دومی سبب شود که از آخرت بگذرد تا حق معاین شود. سومی سبب شود که از هر دو عالم بگذرد و آئین و رسوم بشریت نابود کند تا غیر حق باقی نماند.

ادراک حکم مُدرَک دارد و علم صفت معلوم به خود گیرد. پس وقتی علم و ادراک به چیز شریف تعلق یابد، شریف است و اگر به چیز خسیس و فرومایه تعلق یابد، پست و فرومایه است و صاحب این ادراک، فاقد صدق و صفاست.صدق را درجاتی است: صدق در اقوال یعنی موافقت دل و زبان. صدق در افعال، یعنی وفا به اعمال شرعی. صدق در احوال، یعنی کمال توجه دل به حق. صدق همت یعنی دل سالک به آنچه تعلق می‌گیرد، انصراف از آن او را روی ندهد. و نیز فرموده‌اند: صدق، فناء و نیستی است از خود و آثار خود، یعنی خود را نبیند و کار و کوشش خویش را هیچ شمارد، در این صورت فنای فعلی و ذاتی او را حاصل آید و وجود او وسعت پذیرد.

وجود انسان را به ظرفی تشبیه کرده‌‌اند که محدود است، در ظرف محدود آب معینی جایگیر شود، وجود انسان نیز محدود است و منابع وصول معرفت با آن در حواس، محدود می‌باشد. مقصود آن که مبادی معرفت، چه به اعتبار ظرف و چه به اعتبار علم، نهایت‌پذیر است. ولی این وجود نهایت‌پذیر اگر خود را از اغراض نفسانی به وسیله مجاهدت پاک سازد، به علم بی‌نهایت حق متصل شود. حوض آبی است که به دریا می‌پیوندد و از پلیدی و اغراض نفسانی به دور می‌ماند. در این صورت، این وجود نهایت‌پذیر چنان قدرت و وسعتی پیدا کند که مقام اطمینان و خلافت او را حاصل آید.

نفس مطمئنه، جانی است که خدا را به حد کمال شناخته و آنی از دیدار او شکیب ندارد؛ یا جانی است که به حق پیوسته و در جایگاه امن و دور از فناء مسکن گزیده است. در این مرتبه است که حالت اطمینان و آرامش و یقین بر وجود سالک مستولی گشته و مقام خلافت او را حاصل آید.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.