استغراق در بحر توحید 2009/06/11

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

استغراق در بحر توحید

هوایی که ما تنفس می‌کنیم مایه حیات مادی ماست، حیات مادی ما از این هوا مدد می‌گیرد. هوای روحانی، هوای دیگری است و آن دم جان‌بخش معشوق است، حیات معنوی ما نیز از این هوا مدد می‌گیرد.

نفس دارای سه درجه است:

اول ـ مربوط به زمان استتار سالک است که معلق به علم و مملو از خشم است. این نفس از وحشت استتار پدید آمده و نوعی تاریکی است.

دوم ـ نفسی است که مملو از وجود نور است که اشاره حسیه بدان ممتنع است.سوم ـ نفسی است که او را صدف نور گویند و به ماء قدس تطهیر شده و قائم به اشاره ازلیه است.

اولی را سراج، دومی را معراج، سومی را تاج فرموده‌اند. سالک در مدت سلوک سه تنفس دارد: یکی در زمان احتجاب، دیگری در زمان تجلی و انکشاف. نفس دیگر، نفسی است که از همه جهات پاک و منزه شده و از رذائل رهایی یافته، به طوری که اشاره شد به ماء قدس تطهیر شده است.

سراج چراغی است که پیش پای سالک را روشن می‌کند، سالک بدین وسیله متوجه اوامر و احکام الهی می‌گردد. سراج، نور علم است، به این وسیله سالک راه را از چاه تمیز می‌دهد و زشت را از زیبا جدا می‌سازد، ولی این سراج آن قدرت را ندارد که همه تاریکی‌های سالک را روشن نماید.

در مقام معراج، سالک از علم و خبر می‌گذرد، به عوالم حقایق و معانی طیران کند و وارد عالم عیان شود. نور عیان صفات ذمیمه را از سالک می‌گیرد و آرامش دل و سرور و صفای باطنی را به مقام تحقق درآورد.

تاج، اشاره است بر عزت و قدرت و رفعت مقام سالک، و این که در عالی‌ترین مقام قرار گرفته، بر همه تفوق و برتری دارد، او را آرزویی جز دیدار و لقاء نیست.

حال سالک بی‌شباهت به حال غریق نیست. هم‌چون کشتی نشسته‌ای که با امواج خروشان دریا مواجه است که اتصالاً او را تهدید می‌کند. این امواج خروشان آرزوهای او، حزن و اندوه حوادث دنیوی، دلبستگی‌های او، دلباختگی به این و آن و توجه به مشتهیات نفسانی است. اینها موضوعاتی هستند که قرآن مجید هم نسبت به اینها اعلام خطر فرموده است: اگر پدران شما، پسران شما، برادران شما، زنان شما، اقوام شما، اموال شما، منازل شما، تجارت شما در نزدتان محبوب‌تر از خدا و رسول او (ص) است، پس در انتظار امر خدا شوید، راه هدایت بر روی اهل فساد بسته است. این امور سالک را مضطرب کرده و صبر و قرار را از او گرفته است، زیرا سقوط خود را در این مهالک با چشم خود می‌بیند. سخت نگران است و برای حفظ حیات معنوی خود از خدا و اولیاء او استمداد می‌طلبد.

سالک باید از حب دارایی مادی خود بگذرد و خویشتن را از قید تعلقات نفسانی برهاند و الاّ در بند است، باید علقه از او گرفته شود. سالک پس از این که از دارایی مادی خود گذشت، بعداً باید از دارایی معنوی خویش بگذرد که عبارتند از علم و حال واشارات و شواهد و طاعات و عبادات. اگرچه هریک از اینها وسیله وصالند، اما باید در آنها غرق نشود و بدانها اتکاء نورزد، که این اتکاء حجابی است عظیم.

سالک باید بکوشد تا مادون، هنگام سیر در مافوق غرق شود. علم گرچه مطلوب است تا زمانی که سالک به حال نرسیده، چون به حال رسید علم در حال غرق است. حال اگرچه پسندیده است تا زمانی که سالک به حقیقت نرسیده و چون به حقیقت رسید، حال در حقیقت غرق است. حقیقت و هرچه هست نیز مستغرق در بحر جمع است. حضرت اسماعیل (ع) به چیزی دلبسته نبود و چیزی نتوانست مانع راه او شود، بنابراین سر تسلیم به امر پدر فرود آورد؛ او در بحر توحید مستغرق بود.

غرق را سه درجه است:

اول ـ استغراق علم در حال، که به سبب استقامت در مبارزه با نفس و گذشتن از تعلقات نفسانی، این مقام او را عنایت شده و مقام عبدیت در حق او صادق است.

دوم ـ استغراق اشاره در کشف، و این مقام مربوط به زمانی است که سالک با یافته‌های باطنی خود سخن می‌گوید و با مشهودات خود در سیر است و از خست آثار رسم رسته است.

سوم ـ استغراق شواهد در بحر جمع، مقامی است که تجلیات ذاتی حق شامل حال اوست. این سالک از فناء به بقاء رسیده است.

ای سالکین طریق حق خویشتن را به بحر جمع رسانید، مراحل فناء را طی کرده وارد عالم بقاء شوید. بدانید که در بحر جمع تلوین و تلون نیست، اما بسیاری از سالکین ظاهر در تلوین و تلونند و هر روزی به رنگی در می‌آیند.

بحر جمع موجب رفع مباینت و سبب اسقاط اضافات است. بحر جمع، تفرقه را از میان بردارد و سالک را به خدا رساند. بحر جمع تمام موانع را نابود سازد و ترا تحت اشعه و تجلیات ذاتی حق قرار دهد. آنجا که سطوات نور قدم تاختن آرد، ظلمات حدثان را چه مجالی ماند!

البته این سعادت نصیب همگان نگردد و هرکسی را به این دریا راه ندهند. دست رد بر سینه نامحرمان زنند، زیرا مردان دریایی باید تا گام به این دریا نهند. درود بر متعلمین مکتب ربوبی که به این دریا رسند و به قدوم دل در محفل انس حضور یابند. راه بر آن شایستگان باز و هموار است، خداوند تبارک و تعالی در اندک مدت مراتب بصیرت آنان را به طور محیرالعقول به کمال رساند.پاکان و زیبادلانی که به توفیق و عنایت حق، به آسانی حب دنیا از دل برکنند و دارای عشق الهی شوند، مراتب تزکیه نفس و تصفیه دل را به حد اعلی رسانند. ایشان مردان دریایی هستند نه تو مرد صحرایی که مستغرق در مادیاتی، ترا با این دریا چه مناسبت و با اهل این دریا چه سنخیت؟!

ای غافل! چرا گویی من به دریا نرسیدم و به لقاء نایل نگشتم؟ تو هستی مرد صحرائی، چه بشتابی در این دریا! ای آن که به گمان خود عازم این دریایی، توشه راه تو چیست، ارتزاق تو از کجاست؟ «قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنْ السَّماءِ وَالْاَرْضِ».

ارتزاق دو گونه است: ارتزاق مادی یا ناسوتی، ارتزاق معنوی یا ملکوتی و جبروتی. ارتزاق مادی برای حیات فانی است، ارتزاق معنوی برای حیات باقی. ای آن که مستغرق در ارتزاق عالم مادی گشته‌ای، ترا با ارتزاق معنوی چه مناسبت؟!

ای غافل! ارتزاق مادی حدود، قوانین و احکامی دارد که طبق آن باید از طریق مشروع حاصل آید و به ارتزاق معنوی پیوندد. اگر مراتب این دو ارتزاق به حد اعلی رسد، آن عافیتی که در سجده آخر نماز خواهان آنی «یا وَلِیَّ الْعافِیَهِ نَسْئَلُکَ الْعافِیَهَ، عافِیَهَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» تحقق می‌یابد. در این مقام است که جلال و جمال حق مشهود تو گردد.

ارتزاق معنوی و باطنی چیست؟ درود بر حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء و آل طاهرین ایشان که متعلمین مکتب مولای ابدی را از این ارتزاق بهره‌مند می‌فرمایند. تعالیم عالیه الهی، انفاس قدسیه اساتید الهی، نسخه‌های طبیبان باطنی، دستورات و افاضات مقدس ایشان برای متعلمین، ارتزاق معنوی است. ارتزاق باطنی برای همه فراهم و مهیاست «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ». دل بیدار می‌طلبد که آن بوستان را دریابد و از ثمار لطایف آن برخوردار گردد.

آری از همه جا به خدا راه است اما جز متعلمین مکتب اسلام، آن صاحبدلان، رونده کو؟ بستان عزت پر از اثمار لطایف است, جز شاگردان مکتب ربوبی، آن اهل سلم و رضا، خورنده کدام است؟ همه جا پر از صدف دعوی است، اما جز دل عارفان الهی، در سینه اکثریت ذره‌ای جوهر معنی مشهود نیست. همه‌جا یوسف دلبر است، اما یعقوب دلداده کو؟ جز عده‌ای قلیل، دیگران هنوز به اولین مرقات الهی گام ننهاده‌اند.

از عارفی پرسیدند، ای پیر خرابات! چه دلیلی بر هستی خدا داری؟ گفت آفتاب که برآمد، به چراغ حاجت نیست. همه جا پر از ادله و براهین بر هستی اوست، نگرنده کو؟ همه‌جا پر از ریاحین است، بوینده می‌خواهد، آن صاحب شامه باطنی که بویریاحین الهی را استشمام کند، که شامه ظاهری را آن قدرت نباشد. همه‌جا تریاق است، دردمند و مار گزیده می‌خواهد.

ارتزاق باطنی برای مکاشفات و رسیدن به لقاء است. ارتزاق باطنی پاک است. سالک باید بکوشد ارتزاق ظاهری او هم در ردیف طیبات باشد. در صورت تحقق این امر مراتب معنوی سالک، جان و سرّ او به کمال رسد. از این ارتزاق است که در دل صفا خیزد، از صفای دل نور معرفت خیزد، دل در ذکر مستهلک گردد و در ردیف ذاکرین الهی به شمار آید. مقامی که ذکر و ذاکر و مذکور یک، سجده و ساجد و مسجودیک، سؤال و سائل و مسؤول یک. در این صورت ذکر، سجده و سؤال تو در حد اعلی مقبول درگاه حق گردد و ترا بنوازند و ندای لبیک را به سمع دل بشنوی و معنای حقیقی «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ» را دریابی. قطره به دریا رسد و ذره به صحرا, آن دریای بی‌کران که هر ذره‌ای از آن به صد دریا اثر دارد؛ اینجاست که ترا استقبال کنند که تو شایسته این دریایی.

چون جان سالک در حق فانی گشت و قطره به دریا پیوست، در آن عالم جز جمال حق نبیند. توان گفت او در جمال حق، در خدا ساکن است. عقل و جان و دین و دل همه رفت و او به کلی از خود بی‌خبر باشد، که عاشق در میدان شهادت، جز جمال حق چیزی نبیند. کیست که از اینها بی‌خبر باشد؟ کسی که از سرّ این دریا سرمویی خبر دارد.

اما ای غافل! تو با آن کالبد و جان مادر زاد نمی‌توانی به مکتب الهی وارد شوی. ترا به این دریا راه ندهند، هرچند خود را عاشق جمال و دلداده جلال می‌دانی! کو جان تو؟ آنان که به این دریا راه جسته‌اند دارای صدها جان دگر هستند. سوگند به خدا اگر هزاران مرتبه جان خود را فدای عاشق و معشوق کنند، باز تشنه‌اند.

ای غافل! سیری در کتاب مقدس آسمانی کن، سمع دل فرا دار تا همانند مردان الهی ندای حق را بشنوی. اما بدان ندای حق مراتبی دارد: «یا اَیُّهَا النّاسُ» ندایی است و «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» ندایی دیگر. اولی ندای علامت است، دومی ندای کرامت. ندای علامت اشاره بر تخویف و تحذیر است، ندای کرامت اشاره بر تشریف و تبشیر. تزکیه و تصفیه خود را به کمال رسان تا این نداهای آسمانی را بشنوی، ببین تو در ردیف کدام یک قرار گرفته‌ای؟ کسی می‌تواند ندای کرامت را بشنود که حب دنیا را از دل بیرون کند، کمال انقیاد را داشته باشد، خلق بشریت را از خود ریشه‌کن سازد و بمانند معلم اول بشر دارای «اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ» گردد. اگر این نور در دل تو متجلی گردد، می‌دانی دارای چه مقامیخواهی شد؟ ترا به زیورهای «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» بیارایند و این طراز وفا بر کسوه صفای تو کشند «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی» و در دنیا و آخرت در ردیف حضرات انبیاء و اوصیاء قرار دهند.

برای سالکینی که به این مقام علوی نایل شدند. از عالم معنی لباس دیگر آورند تا با آن مُحْرِم شوند که با این لباس احرام ظاهر به لقاء نتوان رسید. به جان آنان قرطه تسلیم پوشانند و درّاعه عمل از رو؛ یعنی آنان در مقام سلم و رضا و کمال انقیادند، این است لباس بهشتی آنان. چه عارفان نه دنیا خواهند و نه عقبی، انقیاد آنان نه به خاطر بهشت است و نه از خوف آتش دوزخ. خواست آنان این است که الهی از تو ترا می‌خواهیم. سوگند به عزت و جلالت تا جمال خود را بی‌پرده ننمایی، به بهشت نخواهیم رفت. رضوان الله، بهشت ما لقاء توست، حور عینا چه خواهیم! «حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» و «نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصیرُ».

ای غافل! روزی که آفتاب حقیقت از فلک کبریا طالع گردد و تا حدی بصیرت تو افزایش یابد, می‌بینی آیات و رایات او را، هرچند ترا از آن سودی حاصل نگردد. آن وقت می‌بینی دنیایی که تو صید وی گشته‌ای، آن دنیا را نعلی کنند و بر سم سمند عالی همتان زنند. عقبی را حلقه‌ای کنند و بر گوش خادمین بارگاه مولی کنند، ایشان را به اعزاز و اکرام پیش سلطان عزت برند «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ».


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.