لا اله الاّ اللّه ، سرّ اتحاد 2009/06/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

لا اِلهَ اِلاَّ الله سرّ اتحاد

سالک حقیقی باید خود را بشناسد و بداند که آدمیت عالم ظاهر است، دل سلیم عالم معنی. آدمیت صدف دل است، دل صدف نقطه سرّ. آدمیت در صورت دل متحیر و دل در نقطه سرّ. نظر خاص خدای تبارک و تعالی شامل نقطه سرّ شد و کعبه از این نظر شرافت یافت «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ» و در سوره دیگر فرمود «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ». در اوّلی اضافت نام خود به خانه کرد و زائرین را کسان خود خواند. در دیگری اضافت خانه با نام خود کرد «طَهِّرْ بَیْتِیَ» بیت مرا، یعنی دل خویش را پاک گردان، یعنی تو از آن منی، من از آن تو!

طالب حقیقی چنان در تزکیه نفس کوشد که وارد عالم درون شود که عبارتند از دل، روح، سرّ. او باید اول قدم به عالم دل نهد، سپس به عالم روح و سرانجام به عالم سرّ رسد تا سفر روحانی خود را به پایان رساند.

سالک را در طریق حق برای رسیدن به دل، سه عالم است: عالم فناء، عالم جذبه، عالم قبضه. عالم فناء آن است که سالک نفس خویش را فانی سازد و صفات ذمیمه خود را نابود نماید. مراد از فناء نفس، غافل بودن از آن است و مراد از نابودی صفات ذمیمه, تبدیل آنها به اوصاف حمیده است. عالم جذبه، عالمی است که سالک در جذبه الوهیت قرار می‌گیرد، و عالم قبضه آن است که سالک در قبضه خدای سبحان واقع می‌گردد.

ای سالک در این مقام است که نور توحید سراسر وجودت را تصرف کند. سنگت اکسیر گرانمایه گردد، مس دلت زرناب شود. انوار توحید پرتوی بر تو افکنده و در زمره سالکین حقیقی قرار دهد و به عوالم قلب که تسلیم و رضا و تفویض و طمأنینه و تسکین است، راهنمایی کند.

ظهور جمال حق چنین است که انوار جمال بر دل سالک مشتاق بتابد و روح او را در بر گیرد و به معادن فطرت که عالم سرّ است، رهنمایی کند. مظهر جمال یا مجلای تجلی جمال حق در اینجا دل است، و آنچه به معادن فطرت یا عالم سرّ کشیده می‌شود، روح است. مقامی است که سالک به حد اعلای مقام «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ» رسیده، او مجذوب و محبوب خداست.

ای سالک با لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ در دل را باز کن، با لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مرغ سرّت را از قفس بیرون آور و بدان که غذای این مرغ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ است. لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مغناطیس دل و جان و روح است «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».

مجذوب سالک پس از مشاهده و مکاشفه، قدم در راه مجاهدت می‌نهد وراهنمای دیگران می‌شود. مجذوبی فرماید: در بدایت راه می‌پنداشتم که من او را یاد می‌کنم، می‌شناسم، دوست دارم، چون به انتهای راه رسیدم، روشن گردید یاد او، شناخت او، و محبت او پیش از من بوده است.

مجذوب سالک هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق. اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است. چون عوارض از بین رود، دوگانگی برخیزد یگانگی پدید آید، جای کثرت را نور وحدت و یگانگی فرا گیرد.

کثرت که امری است موهوم به نسبت معرفت از بین رود و سفر روحانی و معنوی، جز رفتن از کثرت به وحدت، یا از نکرت به معرفت نیست؛ و این مقام از آن سالکانی است که به مرتبه اعلای توحید یا لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ رسیده‌اند.

نخستین کسی که از عالم کفر لا اِله بر عالم عدل گام نهاد، آن فرشته مردود ابلیس بود و نخستین کسی که از عالم ایمان اِلاَّ الله گام بر عالم فضل نهاد، برگزیده خدا حضرت آدم علیه السلام بود. سرلشکر عالم عدل ابلیس شده و سرلشکر عالم فضل، حضرت آدم. ای سالک به خود نگر و ببین که تو از عالم کفر لا اِله بر عالم عدل گام نهاده‌ای و به ابلیس ملحق شده‌ای، یا به توفیق حق از عالم ایمان اِلاَّ الله بر عالم فضل گام نهاده‌ای و به آدم پیوسته‌ای؟!

خدای تبارک و تعالی فرمود لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ حصن من است و کسی که داخل حصن من شود از عذاب من ایمن خواهد بود. اما این حصن وقتی استوار است که حدود لا اِلهَ به حدود اِلاَّ اللهُ پیوندد، در غیر این صورت آن مکان خرابه‌ای بیش نیست.

اگرچه همه مسلمانان لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ گویند، اما تنها گفتن لفظ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ موجب خروج از زندان کفر نیست، بلکه باید نور لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ بر باطن او رسد. کسی که در لفظ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ متوقف است و نور آن بر باطن او نفوذ نمی‌کند، منافقی بیش نیست «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ»، «وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللهِ». گوینده لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ باید در بند دنیا و درهم و دینار نباشد و الاّ گوینده با اخلاص نیست، زیرا که نور لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ در دل او مشاهده نمی‌شود «یَقُولُونَ بِاَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ».

اکنون کدام زبان است که این کلمه مقدس «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ» را ذکر نماید؟ «اُذْکُرُوا اللهَ ذِکْراً کَثیراً» آن ذکری که ذکر ذاکر و مذکور باهمند، و گاهی نور ذکر ذاکر با نور مذکور آمیخته شود.

وقتی سالک طریق حق در مقام صبر و شکیبایی روی دل از ماسوی برکنده متوجهبه خدا نمود، آنگاه خدایی که بر همه چیز قادر است، تمام مشکلات را بر او آسان کرده، دورترین راه را بر او نزدیک می‌گرداند. او می‌داند که مقتضی خداوند مهربانی و رحمت است، دیگر در حصول شداید و مصائب، همّ و غم کجا!

البته هرکسی را نرسد که قدم به این مقام الهی گذارد. این مقام کسانی را سزاست که به سبب تزکیه و تسلیم و رضا از عالم خلق بگذرند و به عالم امر رسند. کلام خدا دیگر است و کتاب او دیگر. کلام الهی امری است، کتاب او خلقی. بر کلام الهی تکثر و تضاد راه نیابد «وَ ما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَهٌ»، لکن عالم خلق دارای تکثر است.

همچنان که کتاب الهی دارای آیاتی است، کلام الهی که امری است نیز دارای آیاتی است. تا انسان در تحت زمان و مکان واقع شده، آیات الهی را به تدریج بر او می‌خوانند و می‌نمایند، یکی پس از دیگری، از حالی به حالی، در ساعتی پس از ساعتی، در روزی پس از روزی. اما وقتی مرد الهی به کحل هدایت، دیده دل را بینا نمود، در این مقام او از عالم خلق گذشته و به عالم امر رسد.

روح از عالم امر است که اختصاص قربی دارد و هیچ‌چیز به خدا نزدیک‌تر از روح نیست. عالم امر، عالمی است که کیفیت و مساحت نپذیرد. بدین سبب آن را عالم امر گویند که به خطاب «کُنْ» بی امتداد زمانی و واسطه مادی به وجود آمد. یعنی از منشأ کاف و نون، خطاب «کُنْ» برخاست و صفت حیات هوالحی یافت و قائم به صفت قیومی گشت.

برای چنان سالکی هرگز موت نیست، چه موت ظاهری نه سبب عدم که برای مردان الهی، جدایی از غیر خود است، جدایی از انتسابات اعتباری به این و آن. موحدین حقیقی قبل از موت قهری طبیعی، به موت ارادی از عالم خلق گذشته و به عالم امر رسیده‌اند، آنان صاحبان نفوس مطمئنه هستند.

آنچه در دنیا سبب اطمینان نفس می‌شود، نسبتش به ثقل اولی و آنچه سبب تحیر نفس می‌گردد، نسبتش به خفت اولی. آنچه ثقیل است در قبال طوفان‌های حوادث و جریانات روزگار تغیرناپذیر است ولی آنچه خفیف است به اندک حادثه و جریانی متغیر و متزلزل می‌شود.

ابلیس از آتش آفریده شده «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ» و آدم از گل، افعال ابلیس، نسبتش به خفت اولی، لکن افعال مرد الهی ثقیل است «فَاَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَهُوَ فی عیشهٍ راضِیَهٍ».آری اگر خورشید توحید بر دل تفرید بتابد، دل منور شده و تعینات و رسوم از او مضمحل گردد. ایشانند که حاصل دنیا و عقبی در قمارخانه تفرید و در حلقه پاکبازان تجرید در باخته‌اند. اگر مردی این راه داری، قلندرانه باید از سر تعینات خویش برخیزی و ذره‌ای هستی در وجوه احوال خود نگذاری و با لباس تقوی ملبس شوی «وَ تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی». اگر وصل خواهی پای از دایره هستی بازکش و بدان که کیمیای عظیم در حلقه غیب است نه در بازار.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.