احوال مسافرین راه توحید 2009/06/01

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

احوال مسافرین راه توحید

در قبال عالی‌ترین و شریف ترین مقامات توحید که وصال است. انسان‌ها سه گروهند:

گروه اول ـ کسانی که در منزل طبیعت و بشریت اقامت دارند، هرگز دیار خود را ترک نمی‌گویند. ظلمات بشریت بر ایشان چیره گشته و از خواستن وصال که مقدس‌ترین آمال انسانی است، محرومند و درصدد طلب آن بر نمی‌آیند. آنان نمی‌خواهند که از ظلمت طبیعت و درکات آن رهایی یابند، می‌کوشند تا از دنیا نه به رضای خدا که به خاطر دنیا بهره‌برداری کنند. کردار ایشان تباه گردد و آرزوهایشان بر باد رود، عاقبت دچار دو آتش عظیم گردند: آتش دوزخ و بالاتر از آن آتش فراق.

گروه دوم ـ آن دسته از مسافرین طریق توحیدند که در نجات خود می‌کوشند، ‌ولی در بین راه متوقف می‌شوند، ایشان نیز چند گونه‌اند:

الف ـ کسانی که دیار خود را ترک گویند و در ریاضت و مجاهدت و تزکیه نفس می‌کوشند. هر روز مراتب معنوی ایشان افزون می‌گردد، ولی آثار عالم بشریت و طبیعت در ایشان باقی است. در بند خَلق می‌مانند و به وصال نمی‌رسند.

ب ـ کسانی که خوف عذاب بر وجودشان مستولی گشته و نجات خود را از خدای تبارک و تعالی می‌طلبند، ایشان هم در مرتبه‌ای از مراتب در زندان محنت‌اند.

ج ـ کسانی که حب درجات بر آنان غالب شده از خدای خویش خواستار نه وصال، که طالب جایگاه کرامت یعنی بهشت می‌گردند. اینان گرچه ممکن است دچارآتش دوزخ نگردند، ولی به کمال وصال هم نخواهند رسید.

گروه سوم ـ آن دسته از مسافرین راه توحیدند که بار خود بندند، دیار خویش را ترک گویند. آنان طایرینی هستند که به قصد جزیره سیمرغ به پرواز آمده‌اند، جز وصال نمی‌اندیشند و در طلب غیر آن برنمی‌آیند. آنان در حد کمال در تزکیه نفس کوشند، از نیرنگ بشریت پرواز کرده چنان اوج گیرند که اثری از آثار دو جهان در ایشان باقی نماند و سرانجام، کمال وصال نصیب ایشان شود.

آری توحید واقعی آن است که انسان از خود و عالم سفر نماید. هرچه را بیند، تدبیر مدبّر و تقدیر مقدِّر بیند و فناء تمام اشیاء و بقاء خالق آنها را ملاحظه کند.

از خود در آی چون مار از پوست، که جوهر تمام عیش‌ها در بی‌عیشی است و جوهر تمام توانگری‌ها در غنای نفس. برو خود را بشناس، اگر خود را شناختی از شادی و نشاط بگداختی. اگر صحبت خود یافتی از هر دو عالم بپرداختی. خواص، غواصی در دریای فکرت نمایند، و عوام حیران و سرگردان در بیابان غفلت مانند. قلوب نه تنها خفته که غالباً مرده، قلبی که زنده شد رنگ نپذیرد.

عارفی یکی را گفت تا کی سیاحت و گرد عالم گشتن؟ گفت اگر آب یک جا جمع شود، متغیر گردد. عارف فرمود: تو چرا دریا نباشی که متغیر نشوی و آلایش نپذیری؟! قلبی که با دریای رحمت خالق ازلی اتصال یافت، هرگز اسیر رنگ نگردد.

برای نیل به مقام شامخ توحید، سالک باید از عالم شریعت و طریقت بگذرد و مراحل وحدت را طی کند تا به عالم حقیقت رسد. در این مسیر توقف جایز نیست، هر روز بلکه هرآنی باید بر مراتب تزکیه و تصفیه خویش بیفزاید. مدام در حال توبه نصوح باشد، آلایش معاصی را از خود بزداید، اغیار را از دل بیرون کند تا بتواند از عالم خبر گذشته به توفیق حق به عالم عیان رسد و به نظر خاص الهی و تعالیم استاد، خویشتن را به عالم حقیقت رساند تا در ردیف مردانی قرار گیرد که وجه خدایند. در این صورت حیات طیبه ابدی نصیب او گردد «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ وَالْاِکْرامِ». در این مقام است که ابرهای تراکم خطایا از افق دل کنار رفته خورشید آسمان حقیقت بر دلش تابش کند و دل عرش معلاّی خدا و نشیمنگاه او گردد.

ای سالک! شریعت از مکاسب است، حقیقت از مواهب. رسیدن به حقیقت، موهبت الهی است. در مکاسب متوقف مشو، خویشتن را به منطقه جاذبه الوهیت رسان تا از مواهب الهی برخوردار گردی.ای سالک! در عالم شریعت او را می‌پرستی، در عالم حقیقت او را می‌بینی. بر شریعت اثبات است، بر حقیقت نفی. در عالم شریعت اگر خویشتن را اثبات نکنی، یعنی خود را نشناسی به هلاکت افتی. اما در عالم حقیقت، نفی خویشتن است باید عدم به اقبال تو آید. یعنی در قبال قدرت خدا خویشتن را در حکم عدم بدانی. در عالم حقیقت کسی که خود را اثبات کند، به کفر افتد.

سالکین حقیقی را آن حال است که اگر امری رسد, آماده‌اند که جان خود را در راه خدا فدا کنند. آنان پروانگان شمع ازلی‌اند و می‌خواهند جان خود را در راه وصال حق قربانی کنند، چنان در عشق او بسوزند که حتی خاکستری هم از ایشان باقی نماند. الهی این قربانی را از آنان بپذیر. ای کعبه جانان و ای کعبه آمال بگذار آن پروانگان جمال،‌ترا طواف کنند. چه افتخاری بالاتر از این که بفرمایی این قربانی را از آنان پذیرفتم! به به چه مبارک سودایی! اگر به دیده دل بنگری این حقیقت است نه مجاز.

متعلمین مکتب ربوبی آنانند که از مراحل و منازل کثرت گذشتند و به مقام وحدت رسیدند. آنان نه دنیا خواهند، نه عقبی. دنیا را به خاطر دنیا نخواهند و نه آن را ترک کنند، بلکه تمام حرکات جزیی و کلی آنان به رضای حق باشد.

وحدت را مراتبی است: وحدتی است قبل از خبر، اما آن را بهایی نیست. وحدتی است بعد از خبر، ولی این وحدت هم انسان را به لقاء نمی‌رساند و گاه ممکن است او را گمراه کند. اگر سالک به توفیق حق مراحل و منازل عالم بی‌خبری و خبر را طی کرده و خویشتن را به عالم عیان رساند، در این صورت وحدت عالم عیان بر او اعطاء گردد و این وحدتی پربهاست. در عالم عیان، سالک از موحدین به شمار آمده و خدای تبارک و تعالی او را از شرک جلی و خفی رهانیده است.

سالک عارف به توفیق الهی و نظر و توجه خاص حضرت مولی و تعالیم عالیه بزرگان، این مراحل را نیز طی کرده و خود را به عالم وصال رساند. وحدتی است در عالم وصال که بالاترین وحدت‌هاست. این جاست که سالک به حقیقت رسیده و دلش با نور محض اتصال یافته است. او در برابر بحر لایتناهی قرار گرفته، برای او لباس غواصی آورند تا به آن ملبس شده خویشتن را به دریا افکند و گوهر شب‌افروز بصیرت به دست آورد. در این مقام است که عاشق و معشوق و عشق را یکی بیند، عالم و معلوم و علم را یکی بیند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.