ازتسلیم تا تکریم 2009/05/27

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

از تسلیم تا تکریم

ادعای کمال نمودن و مدعی مقامات بودن، دلیل بی‌خبری است. دارنده مدعی نیست، صدفی که از دریا به کنار افتد و خودنمایی کند، فاقد گوهر است. یکی از نشانه‌های اهل تسلیم، برخورداری از فضیلت بزرگ تواضع است. خدای تبارک و تعالی مقام سالک متواضع را برتر از دیگران دانسته و او را بشارت می‌دهد «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ» و در وصف مؤمنین می‌فرماید «وَ اَخْبَتُوا اِلی رَبِّهِمْ».

اخبات مقامی است که سالک در آن مقام از خطرات راه گذشته و از شر نفس در امان است. او وارد دارالسلام یا دارالامن توحید شده و تزلزل و اضطراب از وجودش سلب گشته، غمی جز عشق حق در دل ندارد.

قرآن مجید مخبتین را چنین وصف می‌فرماید: مخبتین آنانند که همواره به یاد حق، متذکر و در اقامه صلوه ساعی و در برابر پیشامدها، صابر و بردبارند. به هنگام یاد خدا دل‌های آنان از هیبت جلال الهی به طپش می‌آید و هرچه را خداوند متعال به آنها کرامت نموده در راه او انفاق می‌کنند. در آیه شریفه «فَاِلهُکُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ اَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ»، تقدم کلمه «اَسْلِمُوا» بر مخبتین، دلالت دارد بر این که صاحبان مقام تسلیم، دارای قلب سلیم‌اند.

یا محمد (ص) تو چه دانی حال آن مرد سلیم النفس را، پاکی و راستی او ما دانیم. یا محمد (ص) به ظاهر او منگر به باطن او بنگر. البته این تعلیمی است عالیه بر همه ما، بر ظاهر او منگر، بدان نگر که او هر آنی در کوی محبت ماست، مجاور درگاه ماست، معتکف کعبه وصال ماست.رحمت لایتناهی خدا شامل قلوب انسان‌هاست. هرکسی به مراتب معرفت خود از این رحمت لایتناهی برخوردار است. کدام تن است که نه گداخته آتش قهر او، کدام دل است نه نواخته لطف او، کدام جان است نه در مخلب باز عزت او، کدام سر است نه سرمست شراب محبت او، کدام چشم است نه در انتظار دیدار او، کدام گوش است نه در آرزوی استماع کلام او؟! ای خدایی که رحمت تو غالب بر عدل توست.

ای سالک! هر نواختی که نه نواخت وی باشد، سهو است. مرادی که نه مراد وی باشد، سهو است. مهری که نه مهر وی باشد، لغو است. به عبادت و طاعت خویش تکیه مکن. به قدرت اختیاریه خود متکی مباش. راضی شدن به تقدیر الهی و دست اعتماد به ضمان او زدن، نقطه پرگار طریقت است. تکیه بر تقدیر و گذاشتن اختیار به صندوق افتقار، صراط مستقیم است؛ خود را بدو سپردن، مدار اسرار حقیقت است.

هر امری که به حکم او در مقام تحقق است، حکمتش در پیش اوست. یکی را در صدر عزت می‌نشاند، یکی را در صف نعال در عین مذلت می‌دارد. یکی را در بساط انبساط می‌نشاند و یکی را در سیاط قهر می‌دارد. یکی را می‌فرماید «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» دیگری را می‌فرماید «مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ».

گروهی نقاب عصمت از جان آنها برداشته شده و رقم مهجوری بر حاشیه وقت ایشان کشیده شده و رد قبله عالم گردانیده‌اند؛ نه نواختی که دل را زندگی دهد، نه زهری که نفس را کشد «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی». اما گروهی بر بساط انبساط در روضه انس و ناز نشسته، هر دم نواختی و قبولی و هرلحظه فتوحی و وصولی «ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکّی».

فرمان آمد ای خلیل تو نمرود را دعوت کن،‌ ای موسی تو فرعون را دعوت کن. ای محمد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن. ای نمرود شقی اینک پشه‌ای فرستادیم تا قدر ترا در پیش تو نهد. ای فرعون شقی که نعره «اَنـَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» می‌زنی، اینک قطعه چوبی با موسی فرستادیم تا سزای ترا در کنارت نهد. ای صنادید قریش که قصد هلاکت حبیب ما کرده‌اید، اینک عنکبوت ضعیفی از غیب به شحنگی وی فرستادیم تا آفات قهر خدا را بر سر شما آورد.

سالک در هر مقامی که هست باید از در توبه درآید تا مورد رحمت خالق رحمان قرار گیرد. خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید «اِنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ». در کلمه مقدس غفار، مبالغت است که اقتضای کثرت کند، یعنی خدا فراخ بخشایش است. «لِمَنْ تابَ» فعل بنده است اقتضای کثرت نمی‌کند، یعنی هر قدمی که بنده به سوی خدا حرکت کند،خالق رحمان هزاران بار به دیده کرم به او می‌نگرد «اِنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ» معلوم است که توبه بدون ایمان پذیرفته نشود.

باید دانست معصیت را تنها به ستر احتیاج نیست. طاعت را هم به ستر احتیاج است. زیرا اگر آفات طاعت را پیش آورند، نگرانی و شرمندگی انسان بیش از معصیت می‌گردد!

همچنین باید کمال توجه به رحمت لایتناهی خدا کرد. پرده‌ای است که برداشته شده و هرگز مبادا فرو گذاشته شود و آن، پرده حجاب فکرت است که از پیش دل‌های مؤمنان برداشته شده است. پرده‌ای است که فرو گذاشته شده، مبادا هرگز برداشته شود و آن، پرده رحمت خداست که روی اقوال و اعمال عاصیان کشیده شده است.

حضرت موسی را این عتاب آمد «ما اَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسی». چون حضرت موسی قوم خود را واپس گذاشت و به میعاد خدای تبارک و تعالی شتافت، خطاب آمد یا موسی! ندانستی که من ضعیفان را دوست دارم، دل شکستگان را می‌نوازم! موسی عذری آورد که خدایا تو دانایی و از حال من آگاهی، در این حرکت تضییع حقوق ایشان را قصد نکردم، بلکه کمال خشنودی و رضای ترا جستم. فرمود: رضای من در مراعات دل ضعیفان و دل شکستگان است؛ در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با ایشانم. اگر کسی مرا جوید، در دل ایشان جوید.

عزت، صفت خاص ماست. ابلیس دعوی کرد و دست بر دامن تکبر زد، بنگر که با او چه کردیم. فرعون دعوی خدایی کرد، بنگر که چگونه او را به هلاکت انداختیم. قارون به کنوز خود تفاخر نمود، بنگر چسان او را به زمین فرو بردیم.

ای حبیب خدا این زمین و آسمان را که آراستند به حرمت و عصمت تو آراستند، علوم اولین و آخرین را بر تو آموختند، خطبه سلطنت کونین به نام تو خواندند. با این همه منقبت و مرتبت، از طلب علم فرو منشین، علم را از ما طلب کن «قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً». در حال افتقار و انکسار از ما طلب علم کن. دعوی علم مکن که دعوی کردن، خویشتن دیدن است، فروتنی خدا دیدن.

فرق است میان مصطفی و موسی، که این دعوی علم کرد، طلب علم او را حوالت به دانشگاه خضر نمودیم که می‌گفت «هَلْ اَتَّبِعُکَ عَلی اَنْ تُعَلِّمَنِّ مِمّا عُلِّمَتَ رُشْداً»، لکن طلب علم محمد (ص) را حوالت به خویشتن کردیم.

ای محمد آن خواهیم که همیشه در ماکوبی. اگر کلّیان ترا ناسزا گفتند باک مدار که ما لوح مدح و ثنای تو به قلم لطف می‌نویسیم. اگر ترا هجو گفتند تو به حمد و ثنایما آغاز کن.

ای محمد (ص) این زمین و آسمان را خلق نکردیم مگر به خاطر تو. یا محمد سینه‌ای که در او سوز عشق ما بوَد، دلی که در حریق مهر و محبت ما باشد، جانی که غریق لطف قدم ما باشد، از کجا به بیگانگان می‌پردازد؟ ما با آدم عهد بستیم که تناول همه ثمرات اشجار بهشت برتو مباح است، اما از ثمر این شجر تناول مکن. آدم آن عهد را بشکست «وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ».

نهی بر دو قسم است: نهی تحریم و نهی تنزیه. نهی تحریم آن است که وعید قرینه آن باشد، ولی در نهی تنزیه قرینه وعید نیست. آدم آن نهی را تنزیه پنداشت و علت این بود که مراتب عشق او به پایه عشق اشرف کاینات نرسیده بود.

اعطاء علم حقیقی به نسبت مراتب عشق انسان است. اما باید بدانیم که علم شریعت آموختنی است، علم حقیقت یافتنی است. علم شریعت به تلقین است، علم حقیقت به نور یقین است. حقیقت، آفتابی است که مرد به نور عزت از آفاق دل می‌بیند. در آن مقام است که جلالت نبوت و رسالت دامن او گیرد «اَلْعُلَماءُ خُلَفاءٌ الاَنْبِیاءِ».

بالاترین ستم آن است که انسان بر خویشتن ستم کند، به جای طاعت، معصیت نهد. به جای توفیق، خذلان نشیند. شواهد معرفت رخت بر دارد، وسواس شیطان رخت فرو نهد.

ای سالک از عالم تشتت بیرون آی و قدم بر عالم جمعیت نه. «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ» بگو بر مؤمنان که دیدگان از محرمات فرو پوشند و دیدگان قلب را از هرچه دون حق است، فرو گیرند تا پراکندگی به جمع مبدل شود و بساط بقاء بگسترد و فرش فناء در نوردد، زاویه اندوه را در بندد، باغ وصال را در بگشاید.

«مِنْها خَلَقْناکُمْ وِ فیها نُعیدُکُمْ». آدمی هم قوالب است و هم ودایع. اعمال قوالب، عبادات و طاعات ظاهری است، و اعمال ودایع عبادات و طاعات باطنی و راز و نیاز است. قوالب را فرمود «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» ودایع را فرمود «وَ اِلی رَبِّکَ فَارْغَبْ». پاداش قوالب را نقد نفرمود «وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی»، ولی تحفه ودایع را نقد نهاد «فَاذْکُرُونی اَذْکُرْکُمْ». قوالب را فرمود شما از آن منید, ودایع را فرمود من از آن شمایم.

ای سالک خود را بشناس که یک معنی از معانی نور خدا که همانا سرّ «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» است، در سویدای دل تو به ودیعه نهاده شده، سرّی که فرشتگاه مقرب،ارواح خود نثار آستانه مقدس این سرّ می‌کردند.

ای سالک تو از خاکیانی تا در پرده لطف خاص نیامده‌ای و نور علم بر دل تو تابان نگشته و اسرار مواصلت به تو روی نیاورده است. چون این معانی در تو به ظهور آمد، ترا پاک باید گفت نه خاک،‌ «حَمَاءٍ مَسْنُونٍ» نباید گفت «کَاَمْثالِ اللُّؤْلُوءِ الْمَکْنُونِ» باید گفت. چون این دُرر حقایق در درج دل تو نهادند، در زمره محبوبین درگاه حق به شمار آیی.

ای سالک! کیمیا که مصنوع خلق است می‌شاید مس را طلا کند. عشقی که در کانون قلب تو متجلی است، آیا نمی‌شاید که آن خاک را از کدورات پاک و منزه کرده تاج بر تارک افلاک کند؟ و اگر این کیمیای باطنی ترا به مقام «اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ» رساند، عجبی نیست.

چون شراب وصال از دست ساقی وحدت نوش کنی، نور جمال در دل تو پیوندد و صفات جمالی در تو متجلی گردد. اما ممکن است این تجلی دوام نیابد و گاهی ستر به وجود آید، زیرا که اینجا مقام تلوین است مگر این که صفات جلالی در تو متجلی شود، در این صورت تجلی را انقطاعی نیست. در این مقام است که دوگانگی برخیزد، ذره به صحرا رسد و قطره به دریا.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.